‌ بسم الله الرحمن الرحیم به همین بزرگی بود قرآن مامان‌بزرگ که بعدها شد قرآن مامان. هیبتش همیشه مرا می‌ترساند. ترجمه‌اش هم مرمری بود: مر او را گفتیم، مر آنان را هلاک گردانیدیم. من اما با ترجمه مرمری‌اش چندان کاری نداشتم و حتی با خود آیات که درست نمی‌توانستم بخوانمشان.شیفته‌ی حاشیه‌هایش بودم که قصه‌ی آیات را می‌گفت: یک روز یک زنی از شوهرش به خدا شکایت کرد. این آیه آمد که... دونفر بودند که از جنگ فرار کرده بودند، آیه آمد که...همه چیز را تعریف می‌کرد. خدا خیلی بی‌حاجب و دربان و متولی و نماینده حضور داشت و امور دنیا را رتق و فتق می‌کرد. پیامبرها را می‌فرستاد، خوب‌ها را نجات می‌داد، بدها را هلاک می‌کرد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک را در اختیار داشت و هر روز در کاری بود.مدهوش این قصه‌ها می‌شدم که تاریخ و هستی‌شناسی و فلسفه و همه چیز با هم بود و من البته نمی‌دانستم که این همه هست..خیلی وقت بود این قرآن را نمی‌خواندیم. فقط وقت بدرقه‌ی مسافرها از بالای کمد می‌آمد پایین. مامان قرآن خودش را دارد با ترجمه‌ی روان بهرامپور و من قرآن‌های متعدد کوچک و بزرگ در شکل‌های مختلف اما همه‌شان عثمان طه و پانزده خطی‌اند. صفحه با آیه‌ی مستقل شروع می‌شود و خط طوری است که آیه حتما در همان صفحه تمام می‌شود.امروز بعد از بدرقه‌ی مسافرها با این قرآن، یوسف خواندم و از سادگی و بی‌چارچوبی خط و حاشیه‌اش لذت بردم.نتیجه این که قرآن سال‌های دور، آمده خیلی نزدیک. درست بالای سرم. ‌ ‌‌🌙 برای پیوستن به کانال سطرسطر زندگی باآیه ها، اینجا کلیک کنید.