. 💚 اسمش عبدالمطلب اکبری است. تنها شهید ناشنوای جنگ... دوستانش می گویند: زمان جنگ در محله ما بنّایی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلی ها او را جدی نمی گرفتند. یک روز رفتیم سر مزار پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“. عبدالمطلب کنار قبر پسر عمویش با انگشت یک چارچوب قبر کشید و نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“! ما هم خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم! هیچی نگفت فقط نگاهی به قبر کرد و با دست، نوشته‌ اش را پاک کرد و سرش را پایین انداخت و آرام رفت… فردای آن روز عازم جبهه شد و دیگر هیچ وقت او را ندیدیم. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش را آوردند. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست، قبر خودش را کشیده بود و ما فقط مسخره کردیم! وصیت نامه‌اش بسیار سوزناک بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ "یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌م کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی...