زندگی از غسالخونه تا برزخ
تجربه یکی از اعضای خوبمون درباره تجربیاتشون از غسالی و حواشی اون قراره برامون از تجربیاتشون بگن ایشو
تجربه مخاطب خوبمون از غسال خانه👇 مادر بزرگ من خیلی زن پاک دامن و مومنی بودن از اتفاق من زیاد پیش ایشون میرفتم چون تنها بودن به خصوص شبها .همیشه هم از ایشون سوال در مورد مرگ و میر و کی کجا مرده چرا مرده وقتی مرد چه شکلی بود میپرسیدم ایشون هم صادقانه و با صبر و شکیبایی جواب میداد البته گاهی وقتها از نترس بودن من متعجب میشد به هر حال دوران کودکی گذشت و من ازدواج کردم ایشون هم دچار آلزایمر شدن .من بهشون سر میزدم دستشون رو میگرفتم ایشون هم من رو نمیشناختن چند بار اسمم رو میپرسیدن خلاصه یک روز تنها اومدم خونشون باهاشون نهار خوردم و کمکشان کردم نماز بخونن برای نماز باید بهشون کمک میکردیم کلمه کلمه میخوندم و ایشون تکرار میکردن نمازشان تموم شد یه تسبیح داشتن خیلی قدیمی بود همونطور که تسبیح د ستشون بود دست من رو گرفتن و گفتن من فردا بعد نماز صبح جایی مهمونم منا میبری حموم وقتی یه نفر آلزایمر داره ناخودآگاه یه صحبتهایی میکنه میزاریم به پای مریضیش دیدم مادربزرگم پا فشاری میکنه که ببرمشون حمام خوب من هم از سر اینکه ایشون بیمارن گوش به حرفشون ندم ظلم کردم حمام رو آماده کردم و بردمشون حموم خلاصه یه حموم دلچسب .اینکه میگم دلچسب چون ایشون من رو هم دعوت کردن به حمام گرفتن منم قبول کردم با اینکه ایشون توان آنچنانی از نظر جسمی نداشتن با دست کفیشون دست من رو دست میکشیدن انگار میخواستن من رو بشورن خلاصه اومدیم بیرون لباس پوشیدیم نماز مغرب شد طبق معمول کمک کردم و نماز خوندیم شب که تو رخت خواب دراز کشیده بودیم ایشون بدون مقدمه اسم من رو صدا زدن و گفتن مادر قربونت برم فردا هم تو من رو بشور مزدشم این تسبیح من خنده ام گرفتم گفتم مامانی هر وقت دوباره خواستی حموم کنی میبرمت چشم آدم غافل اصلا به این فکر نکردم که مادر بزرگم سالهاست اسم همه رو فراموش کرده چطور من رو با اسمم صدا زد و ....نماز صبح رو خوندیم منم بعد نماز خوابیدم از خواب که بیدار شد مادر بزرگم آروم و راحت به رحمت خدا رفته منه غافل از همه جا بی خبر که ایشون گفتن بعد نماز صبح میرم مهمونی .فردا هم من رو بشور و....امان از غفلت بنی آدم خودم مادر بزرگم رو با عزت و احترام شستم خانم غسال هم کارهای واجب رو انجام دادن خدا میدونه که ما غافلیم انگار با لبخندی که مادربزرگم موقع غسل و کفن روی لب داشت میگفت آخر و عاقبت همه همین جاست http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5