زنده شاد
زنده شاد
پدرم برای بار چندم زنگ میزنه.... و نگهبان همان جواب تکراری ..... که پسرت حوزه نیومد آقا ... حتی گو
ظاهراً تا حوالی دوازده یک شب این تماس ها ادامه داشت ..... پدرم تا اینجا به مادرم چیزی نگفته بود که خبری از مرتضی نیست و.... . . .
شد موقع اذان صبح ..... بازم زنگ زدن ولی خبری نشد .....