ناگفتنی هایی از زندگی سردار دل ها ✍حجه الاسلام علی شیرازی: حاجی از یوسف اللهی داستان های زیادی داشت. قبل از والفجر ۸ بنا بود در شلمچه عملیات شود. در مقابل نیروهای لشکر ثارالله آب بود. چند نفر از نیروهای یوسف اللهی با یک قایق به شناسایی رفتند. در آن شب تاریک، حسین صادقی و اکبر موسایی پور به درون آب افتادند و شهید شدند. خبری از پیکر آنان هم نبود. یوسف اللهی خبر شهادت آنان را به حاج قاسم داد. حاجی خیلی ناراحت شد و با عصبانیت گفت: جنازه ها به دست عراقی ها می افتد و عملیات لو می رود! یوسف اللهی به او گفت: نگران نباش، پیکر اکبر فردا صبح به فلان مکان می آید.‌ فردا عصر هم بدن صادقی می آید. مکان او را هم مشخص کرد. حاج قاسم به من گفت: این بچه چه می گوید. یوسف اللهی ۱۹ سال داشت. بعد حاج قاسم شک کرد، و گفت: شاید درست بگوید. چند نفر بچه ها را به مکان معرفی شده فرستاد و درست راس ساعت مقرر پیکر اکبر آمد. حاجی یقین پیدا کرد که جنازه صادقی هم می آید و آمد. حاج قاسم، یوسف اللهی را باور کرد و از او پرسید، چرا اکبر زودتر از حسین آمد؟ وی گفت: چون ۲ فضیلت داشت: متاهل بود و نماز اول وقتش هم ترک نمی شد.