هدایت شده از عطـــ🌺ـࢪنـࢪگس
🌸 برای اهل اندیشه! 🌺 بود که شترش رمیده بود و فرار میکرد. مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیش تر فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت: «خواهش میکنم به کار من کاری نداشته باشید من خودم بهتر میدانم که چطور شتر خویش را آرام کنم همینکه مردم را از تعقیب شترش باز داشت، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلوی شتر بیرون آمد. بدون آنکه نعره ای بزند   وفریادی بکشد و بدود، تدریجا شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.