😊دوست دارے یک
حکایت برایت تعریف کنم!
#خواجهاى "غلامش" را ميوهاے داد.
#غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.
#خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت:
#كاشكے "نيمهاى" از آن ميوه را خود میخوردم.
بدين
رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "
شيرين و مرغوب" باشد.
🔸پس به غلام گفت:
"یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى.
#غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "
تلخ يافت."
روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين
ميوه اى را بدين تلخى، چون خوش میخورى.
♦️
#غلام گفت: اى خواجه!
بس "ميوه شيرين" كه
از دست تو گرفتهام و خوردهام.
🔹اكنون كه ميوهاى تلخ از
دست تو به من رسيده است،
چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "
جوانمردے و بندگے" اين نيست.
👌"
#صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.
✅ "
همیشه از
#خوبےانسان ها برای خودت دیوار بساز"
#هروقت در حق تو
بدے کردند
فقط یک
آجر از دیوار بردار
#بےانصافیست اگر دیوار را خراب کنے
#یاحق⚘
@zibaandish