♦️صمصام و ارتباط با امام(ره) و انقلاب @zibastory ماجراى ديگر اين كه بعد از دستگيرى حضرت امام(ره) بعد از پانزده خرداد در يكى از همين جلسات بسيار مهم و پرجمعيّت با همان آهنگ و لحن خاص که داشت، مى‏ گويد: هرچه به اين سيّد(خمينى) گفتم پايت را روى دُم سگ نگذار سگ مى‏ گيرد تو را، حرف صمصام را نشنيد و بالاخره پا روى دم سگ گذاشت و سگ گرفتش. اين جملات را با همان لحن خاص خودش، شيرين و زيبا و اديبانه و با نثر مُسجَّع، در شرايط خفقانى بيان كرده بود كه آن زمان كسى جرأت بردن نام امام را نداشت. با اين سخنان افراد ساواك بلافاصله مى ‏آيند و مرحوم صمصام را دستگير مى‏ كنند. سعى و اصرار ساواك براى سوار پيكان نمودن ايشان به نتيجه نمى ‏رسد و مى ‏گويد من با الاغم مى ‏آيم. بالاخره افراد ساواك مجبور مى ‏شوند صمصام و الاغش را همراهى كنند تا به مقرّ ساواك برسند. در بين راه تمام مردمى كه در مسير ايشان عبور مى‏ كردند متوجّه صمصام شدند و اطرافش شلوغ مى ‏شود. خبر دستگيرى و رفتن صمصام به طرف ساواك در پى سخنرانى به حمايت حضرت امام در شهر مى ‏پيچد كه ادامه‏ ى اين ماجرا از قول خود صمصام و يا شايد بعضى افراد ساواك به بيرون درز پيدا كرده بود كه ساواكي ها به خاطر همان خلق و خوى خاص و دوست‏ داشتنى او دور او جمع مى‏ شوند. رئيس ساواك هم مى‏ آيد و وقتى محبّت مردم حتى برخى افراد ساواك را به صمصام مى ‏بيند و به شخصيت او پى مى ‏برد بنا را بر ترساندن او مى‏ گذارد و با قيافه ‏اى خيلى خشن فرياد مى‏ زند: توى ديوانه را من بايد سر جايت بنشانم، كارى با تو مى‏ كنم كه ديگر نفس نكشى، و اين مزخرف ها را نگويى، پدرت را درمى ‏آورم، و شروع به هتاكى و فحاشى مى‏ كند. سپس دستور مى‏ دهد صد ضربه شلاق به او بزنند. شلاق را مى ‏آورند و خوب صحنه‏ سازى مى‏ كنند تا او را مرعوب كنند. صمصام با همان ابهتى كه داشت مى ‏گويد، دست نگهداريد من يك جمله بگويم، بعد هرچه مى‏ خواهيد مرا بزنيد. مى ‏گويد: من صد ضربه شلاق را قبول دارم امّا چون ما از خاندان عصمت و بذل و كرم و بخشش هستيم به تأسى از جدّم پيغمبر كه بخشنده و اهل سخاوت بود پنجاه تا از آن را به خود اين آقاى رئيس بخشيدم كه به او بزنيد؛ و سپس اشاره به يكى از سران ساواك مى‏ كند و مى‏ گويد: بيست ‏تايش را هم به ايشان بزنيد، ده ضربه هم به فلانى، پنج ضربه را هم به ديگرى، و سه ‏تايش را هم به فلانى تا به نود و هشتمين مى‏ رسد، بعد مى ‏گويد حالا براى اينكه اين الاغ من هم دلش نشكند دو ضربه شلاق هم به اين الاغم بزنيد. با اين شگرد رئيس ساواك و اطرافيانش را در رديف الاغش به حساب مى‏ آورد. رئيس ساواك عصبانى‏ تر مى‏ شود و مى‏ گويد يااللّه بخوابانيدش مثل اينكه رويش كم نمى‏ شود. خلاصه شلاق را بالا مى‏ برند تا او را بزنند، مى‏ گويد: صبر كنيد، من يك جمله ديگر هم بگويم و بعد بزنيد كه من حقم است و صد تا هم كم است دويست تا بايد بزنيد بعد با كمى تأمل مى‏ گويد واللّه من خودم، عالم بى ‏عمل هستم عالم بى‏ عمل بايد بخورد دو بار هم بايد بخورد. مى‏ گويند چطور؟ مى‏ گويد: يك روز خودم به سيّد خمينى گفتم پايت را روى دم سگ نگذار، سگ تو را مى‏ گيرد، ولى الان خودم پايم را گذاشته‏ ام روى دم سگ با اينكه مى‏ دانستم اين طور است، در عين حال خودم هم همان كارى را انجام دادم و حقم است بزنيد.  رئيس ساواك وقتى مى‏ بينند كه نمى ‏شود با اين آدم طرف شد با عصبانيت تمام سيّد را با تهديد و داد و فرياد از ساواك بيرون مى‏ كند. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺