#داستان_آموزنده
🔆شكايت پير زن از باد
خداوند سليمان (علیه السلام ) را بر همه موجودات مسخّر كرده بود، روزى پيرزنى كه بر اثر وزش باد از بام به زمين افتاده بود و دستش شكسته بود نزد سليمان آمد و از باد شكايت كرد.
حضرت سليمان (ع ) باد را طلبيد و شكايت پيره زن را به او گفت ، باد گفت : خداوند مرا فرستاد تا فلان كشتى را كه در حال غرق شدن در دريا بود، به حركت درآورم و سرنشينان آن را نجات دهم ، در مسير راه ، به اين پيره زن كه بر پشت بام بود برخوردم ، پاى او لغزيد و از بام به زمين افتاد و دستش شكست ، (من چنين قصدى نداشتم ، او در مسير راه من بود و چنين اتفاقى افتاد).
حضرت سليمان (ع ) از قضاوت در اين مورد، درمانده شد و عرض كرد: خدايا چگونه در مورد باد قضاوت كنم ؟
خداوند به او وحى كرد: به هر اندازه كه به آن پيره زن آسيب رسيده ، به همان اندازه (مزد درمان آن را) از صاحبان آن كشتى كه بوسيله باد از غرق شدن نجات يافته اند بگير و به آن پيره زن بده ، زيرا به هيچكس در پيشگاه من نبايد ستم شود.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#امام_زمان
📕
#حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉
@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#انتشار_با_شما✅