❤️زندگی به سبک شهدا❤️ شهید علیرضا ابویی حتماً بخوانید. 🍏🍏🍏🍏 در يكي از سفرهايمان به مشهد در شب جمعه ای هر دو نيت كرديم در حرم بمانیم و شب را به شب زنده داري و راز و نياز در كنار حرم مطهر علي ابن موسي الرضا به صبح كنيم و از ايشان فرزندي صالح و سالم درخواست كنيم اين حاجت مشترك هردويمان بود حدود ساعت 10 الي 11 شب از هم جداشديم وهركدام به طرفي رفتيم ولي به هم سفارش كرديم يك چيز را مشتركاٌ (بچه) از خدا حتماٌ بخواهيم 🌺🌺🌺🌺 بعد از نماز صبح به همان جا كه وعده گذاشته بوديم آمديم زماني كه نگاهم به عليرضا افتاد ديدم چشم هاي او ورم كرده و شديداٌ قرمز شده بود انگار تمام شب را او گريه كرده لذا خنديديم و گفتم انگار خيلي محكم در خانه خدا را زده اي گفت انشاءالله باز ادامه دادام آيا اينقدر پدر شدن برايت مهم است او جوابي نداد و کمی ناراحت شد از حرفم. بعد گفتم تو را بخدا بگو آيا فقط بخاطر بچه اينهمه ناراحتي 🌺🌺🌺🌺 گفت نه من اصلاٌ از خدا بچه درخواست نكردم از اين حرف او جا خوردم چرا قرار ما كه اين بود گفت زماني كه احساس كردم در خانه خدا نشسته و بين خودم و خدا فاصله نديدم يك وقت يادم آمد كه او چقدر به من چيزي داده كه من هنوز شكر يكي از آنها را به جا نياوردم و حالا مثل انسان هاي سركشي و طماع باز از او آمدم چيزي بگيرم در حالي كه هنوز بدهي قطره اي از درياي قرض خود پس ندادم. به خاطر همين فقط خاموش ماندم در خانه خدا ازاو فقط تقاضاي عفو وبخشش كردم هم براي خودم و هم براي تو از درگاه خدا .