تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد.
می گفت: «امروز بچه ها دارند این جا می جنگند و خون می دهند، عده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم در شهرها عین خیالشان نیست !
با خیال راحت درس میخوانند، فردا هم که جنگ تموم بشود، همه مسولیت ها ی کلیدی مملکت را بدست میگیرند، این رزمندها هم می شوند محافظ یا زیر دست آنها!»