چنگیزخان در نخستین یورش به ایران، نتوانست بخارا را فتح کند. این ناکامی برایش سنگین بود؛ روزها به راهی برای تسخیر این شهر اندیشید، تا سرانجام نقشه‌ای نو درانداخت. در نامه‌ای به مردم بخارا نوشت: «آن‌که با ما پیمان ببندد، در امان خواهد بود.» مردم دو دسته شدند: 🔹 آنان که ایستادگی کردند 🔹 و آنان که به خیال حفظ جان، به لشکر دشمن پیوستند مدتی بعد، چنگیز بار دیگر نوشت: «با همشهریانی که مقاومت می‌کنند بجنگید؛ هر آن‌چه از آنان غنیمت گرفتید از آنِ خودتان، و به‌زودی حکومت شهر را نیز به شما خواهیم سپرد.» نبرد آغاز شد. خیانت‌پیشگان، مدافعان شهر را شکست دادند و دروازه‌ها را به‌ روی مغول گشودند. اما... لشکر مغول که وارد شد، چنگیز فرمان داد: «سر همه‌ی آن‌ها که با ما صلح کرده بودند، از تن جدا شود.» یارانش پرسیدند: «مگر با آنان پیمان نبسته بودیم؟» چنگیز پاسخ داد: «اگر به ما وفادارند، چرا به خون خویشانشان خیانت کردند؟ کسی که به برادرش وفا نمی‌کند، چگونه به بیگانه وفادار می‌ماند؟» 📌 این روایت را دوباره بخوانید... و برای آنان بفرستید که خیال می‌کنند داریم درباره بخارا حرف می‌زنیم. 🇮🇷