🍀همین‌ڪه‌دورهم‌نشستیم‌یکی‌از اهالے محل‌ازدوࢪآمدکت‌وشلوارشیڪ‌وسفید تیپ‌خیلےزیبایی‌داشت‌اماشرایطش‌عادی نبود. 🍀اوآقاڪاظم‌رانندھ‌کامیون‌وهمسایھ‌ما بود.تلوتلومےخوردوبھ‌سمت‌خانه‌می‌رفت ڪاملامشخص‌بودڪھ‌حسابی‌ نجاست‌ خوردھ‌وحالش‌بداست. ☘بھ‌نزدیڪ‌ماڪھ‌رسیدیکدفعھ‌افتاد توےجوب!مانگاهش‌میڪࢪدیم‌ومےخند یدیم‌توےدلم‌می‌گفتم‌حقشھ ☘هیچ‌کس‌جلونیامد.توی‌همین‌حالت‌اون شخص بالا آورد و لباس هایش کثیف تر شد!همینطور که نگاهش می کردیم‌یکباره ابراهیم‌ازراه‌رسید.به‌محض‌اینکهماجرا را فهمیدواردجوب‌شد و آقاکاظم را بیرون آورد. ☘ابراهیم‌آب‌برداشت‌وشروع‌به‌تمیزکرد ش‌کرد.حسابی‌ڪھ‌تمیزشداوراکول‌کردو به‌سمت منزلش برد. ☘زن و بچه های آقا کاظم بسیارمومن و باحجاب بودند.ابراهیم‌آقا کاظم را روی تخت کنار حیاط‌گذاشت وهیچ حرفی در مورد کارهایاو نزد.بعدهم‌خداحافظی‌کرد به ماهم‌اشاره‌ڪردڪھ‌چیزی‌بھ‌ڪسے نگویید.اوآبروی‌یک‌خانواده‌راخرید.☘