🍂
🔻 چتر منور
عباس نصیری
به شرهانی اعزام شده بودیم و در تپه های 175 لونه کردیم. در این جبهه فاصله ما با عراقی ها به 30 یا 35 متر هم می رسید و محض تنوع هم که بود، گاهی دست از آتش بازی برمیداشتیم و به جنگ لفظی و بدوبیراه گفتن بهم میپرداختیم. بخاطر تپه ای بودن محل، ما پایین قرار گرفته بودیم و عراقی ها روی تپه.
گاهی آنها می آمدند و سطل زباله هایشان را خالی می کردند و ما آنها را می دیدیم ولی نمیتوانستیم آنها را بزنیم. به محض اینکه می خواستیم بزنیم آنها با غناسه می زدند و خیلی هم دقیق بودند.
دقیقاَ گرای کانال های ما را داشتند. صبح و شب هر روز آتش تهیه بود. تنها جایی که می دیدم هر روز صبح و شب آتش می ریختند همان شرهانی بود چرا که از دست دادن این تپه ها در عملیات محرم خیلی برای آنها گران تمام شده بود.
آن موقع به شوخی یا جدی به ما میگفتند: "بسیجی عاشق چتر منور".
ظاهرا عراقی ها هم به این عشق نهانی ما به چتر منورهای سفید و زیبا پی برده بودند و منور را به شکلی می انداختند که جلو خاکریز ما فرود بیاید تا دامی باشد برای شکار بچه ها.
فردی داشتیم به اسم غلامی که او هم بی تاب و دربدر دنبال چتری می گشت تا یادگار بردارد. آن شب بر حسب اتفاق منوری بالای سرش روشن شد و چترش جلو خاکریز فرود آمد. محل فرود چتر را نشان کرد و فردای آن شب، در گرگ و میش هوا با جهشی از خاکریز پایین رفت که آن را بیاورد. هنگام پریدن عراقی ها با غناسه او را زدند و او هم غلتی خورد و در کانال پایین خاکریز افتاد. سر و صدایی بین بچه ها بلند شد که غلامی شهید شده و پایین خاکریز افتاده.
خیلی نگران او شده بودیم و آن روز از صبح تا غروب همانجا ماندیم و منتظر تاریک شدن هوا تا بتوانیم او را بالا بیاوریم. با تاریک شدن هوا همه منتظر دستور بودیم که یک دفعه سر و کله اش پیدا شد و از خاکریز بالا آمد،
در حالی که یک دستش روی لاله گوشش که بریده شده و غرق خون بود قرار داشت و دست دیگرش در حالیکه چتر منوری را پیروزمندانه در هوا تکان می داد و به همرزمان فخر می فروخت و می خندید خود را به اینطرف خاکریز رساند.
او تمام روز را منتظر تاریکی هوا مانده بود تا بتواند بهسلامت چتر را صاحب شود
@defae_moghadas
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب
#مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1327431703C6a2d9b1729