💟رمان جالب و عاشقانه 💟 ☘اسم دیگه رمان؛ 🍄قسمت ۴۳ تمام مکانهای مقدس در مدینه رو رفتیم و گشتیم. یه سفر روحانی و عرفانی با بچه‌هایی که یکی از یکی دیگه بهتر بودند واقعا میچسبید. تو طول سفری که در مدینه بودیم سراغی از پاییز نگرفتم. راست شو بخواین مدینه یه شهر غمزده بود که انسان حتی خواسته های خودشو فراموش میکرد. با اون همه ظلمی که به اهلبیت شده بود آدم خجالت میکشید چیزی جز تعجیل در فرج دعا کنه. روز آخر فرا رسید و با چشمانی اشک‌بار با مدینه و قبر پیامبر وداع کردیم. یادمه دیدار آخر اتوبوس در نقطه‌ای دور توقف کرد. سمت راستمو که نگاه کردم مسجدالنبی رو دیدم که از دور میدرخشید. چند لحظه‌ای اتوبوس توقف کرد تا کمی با پیامبر مهربانی‌ها حرف بزنیم. اتوبوس راه افتاد و کم‌کم گنبد سبز از نظرها ناپدید شد. برای مُحرِم شدن مستقیم رفتیم مسجد شجره. و به عبارتی دیگر مسجد «ذُوالحُلَیفَه». بعد از احرام تقریبا بعد از نماز مغرب و عشاء به سمت مکه راه افتادیم. نیمه‌های شب رسیدیم هتلی که واقع بود در خیابان «أُمُ القُریٰ». ام‌القریٰ تداعی بهترین و شیرین ترین خاطرات زندگیم بود. در واقع من هنوز مهمان ام‌القرام قرار شد بعد خوردن صبحانه برای انجام مناسک حج به سمت مسجدالحرام حرکت کنیم. خیلی اعمال حج سخت بود. و این سختی با وجود وسواسی که من داشتم چند برابر شده بود. یادمه همش از کاروان عقب میموندم بس که آروم و بااحتیاط اعمالم انجام میدادم. حجرالاسود، مقام ابراهیم، رکن یمانی، حجر اسماعیل مکان‌هایی بودند که یادآور ارزشهایی هستند که اگر نبودند شاید اثری از این مناسک نبود. حجر اسماعیل بنا بر روایاتی محل زندگی حضرت اسماعیل و هفتاد نفر از انبیای الهی میباشد. علاوه بر آن دور تا دور خانه‌ی خدا محل دفن انبیای الهی‌ست از جمله حضرت یعقوب که روبروی درب خانه خدا دفن بودند. یادمه وقتی وارد مسجدالحرام شدیم پُر بود از آدم هایی که با پارچه‌های سفید شبیه فرشته‌ها شده بودند. همه سفید پوش بودند و آماده شده بودند برای انجام بافضیلت‌ترین اعمال یادمه وقتی چشممون برای اولین بار به خانه‌ی خدا افتاد همه به سجده افتادیم و خدا رو بابت این نعمت بزرگ شکر کردیم. با اولین نگاه اولین دعایی که به ذهنم رسید دعا برای ظهور امام زمان بود. اصلا باورم نمیشد در مقابل کعبه قرار گرفته باشم. قبل از اون فقط تو تلویزیون دیده بودمش اما الان داشتم لمسش میکردم زیباتر از اونی که میشه تصور کرد. یه لحظه همه چی از ذهنم پاک شد و فقط نگاه عاجزانه‌ی من بود به کعبه. یه خانه‌ی مکعبی که هنگام طواف حس میکردی اون هم داره باهات طواف میکنه. خواسته هامو، نخواسته هامو، گفته هامو، نگفته هامو همه رو خلاصه کردم تو یه نگاه و چند قطره اشک و تقدیم کردم به پاک‌ترین و معصوم‌ترین جای روی زمین ☘ادامه دارد.... 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️