((بسم رب الشهدا و الصدیقین)) 🌹تقدیم به شهدای دانش آموز واقعه بمباران هوایی شهرهای ارکواز و دلگشا در تاریخ هفدهم خرداد ماه سال ۱۳۶۴🌹 از اینجا که من ایستاده ام تا تماشاگه خیال تو، فاصله ای است به فراخنای فرش تا عرش، ملک است تا ملکوت. و زمانی که باز ایستاده و نگاهی که به درهای بسته ی دلتنگی خیره مانده، اینجاست که سکوت بغض میکند و از گوشه ی تنهایی چشمانم سرازیر می شود. دشنه های منفور آن روز در قلبم فرو می رود. آری آن روز؛ روز تاریک، روز نحس، روز شوم. نه همان آن روز. بگذار چون تو بی نام بماند تا جاودانه شود، بگذار روز دیگر نداشتنت داشته ای شود برای قلب بی حفاظم، بگذار صدای تیر نفرتی که با صدای ضربان قلب کوچکت در هم تنید، در سراچه ی تنگ سینه ام محصور شود. دست های بی رمقت را باز کن، پاهای سست شده و از راه مانده ام را بفشار. به دقیقه ها بگو جان به لب بگیرند. بگو فاصله یمان را بیشتر نکنند. بگو به عقب برگردند تا حیاط خانه را آب و جارو نمیکردم تا تورا دنبال کودکانگی نمی فرستادم که کوچه های اجل تورا از من بگیرند. به زمان بگو برگردد ، به عقاب های آهنین آسمان تیره بگو به کرانه های خیالت دست نزنند. کاش دستانم سپری می شد بر بارش ابرهای تیره ی خشم، کاش به گاهِ باریدن گلوله های سربی بر قلب پر شورت ،شراری از آتش میشدم و می سوزاندم سرمای سوزناک سوختنت را. مگر می شود مادر باشی و ندانی واج به واج واژه مادر پر است از هجا کردن مرگ و اشک و درد و رؤیا. رؤیای دیدن نور دیده در فرداهای روشن، بر بام آرزوها . آرزو هایت که در ناکجاآبادهای خیال، سر سرچشمه شور به جا ماند. کودکی هایت را سر همان کوچه وحشت، سر راه دیو گذاشتی. قهقه های شیرین و پر نور پسرکان و دخترکان وادی مهر را دفین در خاک دیدم دیگر این سکوت بود که جای بازی تو را پر کرد. تو که با خاک بازی میکردی ، اکنون بازیچه ی خاک شده ای و من همچنان به تماشا ایستاده... در انتظار دوباره شکفتن غنچه ی لبانت، به امید دیدن لبخندت ... خرداد ماه سال ۱۴۰۲ هجری شمسی @zolfaghar10