🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت166
چند روزی بود که ساره همراهم در مغازه بود. برایم جالب بود که هر مشتری که حتی برای قیمت گرفتن وارد مغازه میشد شده حتی یک خرید از ساره میکرد.
برایش خوشحال بودم که با آمدن به اینجا درآمدش سرجایش است.
نزدیک ظهر بود میخواستم ناهار گرم کنم که با هم بخوریم.
همان موقع خانمی که ادعا میکرد همسر آقای امیرزاده است وارد مغازه شد. حالا دیگر اسمش را میدانستم.
من و ساره با تعجب نگاهش کردیم.
جلوی پیشخوان ایستاد و پرسید:
–بازم خودش نیست؟
از او دلخور بودم با دروغی که گفته بود باعث خیلی مشکلات شده بود.
وقتی دید جوابش را نمیدهم و طلبکارانه نگاهش میکنم.
گفت:
–چیزی شده؟
ساره پرسید:
–جنابعالی خبر نداری؟ شوهر آیندت فرستادش بیمارستان هلما خانم؟
کمی دستپاچه شد ولی زود خودش را جمع و جور کرد و گفت:
–منظورت چیه؟
ساره طلبکارانه گفت:
–منظورمون اینه که ما همه چیز رو میدونیم، الانم حتما امدی ببینی امبرزادهی بدبخت مرده یا زندس. خیالت راحت زنده میمونه، فقط چندتا بخیه خورده.
اوم هم کم نیاورد.
–یعنی اینقدر عمیق بوده که کارش به بیمارستان کشیده شده؟
ساره گفت:
–یعنی نقشه رو خوب اجرا نکرده؟ قرار بوده سطحیتر بزنه؟
–نه، میثم گاهی اختیار از کفِش میره و نمیتونه خودش رو کنترل کنه.
ساره دست به سینه شد.
–خب اگه مریضه بره دکتر، چرا تو خیابون میچرخه.
هلما حرفش را تایید کرد.
–الان داره همین کار رو میکنه.
با حرص گفتم:
–اینجوری که سنگ رو سنگ بند نمیشه. چون این دومین باره باهاش درگیر میشه.
خانم سرش را پایین انداخت.
–همش تقصیر منه.
ساره دست به کمر شد.
– شما بهش گفتید بره جوون مردم رو چاقو بزنه؟
تیز به ساره نگاه کرد.
–چرا باید این رو بگم. اون فقط از دلایل طلاقمون پرسید منم اذیت و آزارهایی که دیده بودم رو گفتم، حتما اونم ازش
کینه گرفته. من فقط درد و دل کردم.
کش دار گفتم:
–آزار و اذیت؟ اونم آقای امیرزاده؟
ساره پرسید:
–حالا آدم قحط بود؟ حتما باید با این دیوونه درد و دل میکردی؟
هلما رو به من گفت:
–گول ظاهرش رو نخور، منم اول فکر کردم خیلی مرد خوبیه ولی بعدا فهمیدم اصلا نشناختمش. بعد رو به ساره ادامه داد:
–میثم شاگردمه. پسر خوبیه، فقط گاهی...
از حرفش دلم ریخت. به ساره نگاه کردم.
ساره پرسید:
–تو که از شوهر سابقت اینقدر شکاری پس چرا اون روز به این رفیق ما گفتی که زن آقای امیرزاده هستی؟
کف دستش را روی سینهاش گذاشت و به من نگاه کرد.
–من گفتم؟ کی؟
پوزخندی زدم.
–یادت نمیاد؟ همون روز که کم مونده بود با ماشین زیرم کنی.
ساره گفت:
–بایدم یادت نیاد، آدم دروغگو کم حافظه میشه.
رو به ساره گفت:
– خانم تهمت نزن. این دوستت گوشاش مشکل داره، من گفتم قبلا همسرش بودم.
ساره با تعجب نگاهم کرد. هر چه به ذهنم فشار آوردم یادم نمیآمد که او کلمه قبلا را به کار برده باشد.
ساره طلبکارتر پرسید;
–خب مگه ازش جدا نشدی، مگه نمیگی مرد زندگی نبوده پس دم به ساعت چی میخوای اینجا؟ یا اونجا جلوی خونشون چی میخواستی؟
اخم کرد.
–مهریهام رو. هر ماه باید یه نیم سکه بده، ولی چند ماهه همش عقب میندازه من به پولش احتیاج دارم.
با تعجب گفتم:
–نیم سکه؟
سرش را تکان داد.
–آره، من بیشتر مهریهام رو بخشیدم. تازه اون انتظار داشت کلش رو ببخشم.
–یعنی شما طلاق خواستید؟
نگاهی به ساره انداخت.
–آره، یعنی خودشم میخواست ولی به خاطر سنگین بودن مهریه تحمل میکرد. چون سکه یهو خیلی گرون شد. البته ما چند ماه قبل از طلاقمون یه جورایی طلاق عاطفی گرفته بودیم.
ساره دوباره پرسید:
–من دلیل طلاق شما رو متوجه نشدم.
نگاهش را پایین انداخت.
–یه مسائل شخصیه دیگه.
ساره با لحن طلبکاری در حالی که به من اشاره میکرد گفت:
–یعنی چی؟ این میخواد باهاش ازدواج کنه، حقشه بدونه.
–شما مگه نگفتید نامزد داره، وضع مالی نامزدشم خیلی خوبه.
ساره کف دستش را روی سینهاش گذاشت.
–من؟ کی؟ نه عزیزم شما گوشات مشکل داره، من گفتم قبلا نامزد داشته نه حالا.
.