🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت266 هلما در را پشت سرمان بست و با حرص زمزمه کرد: –همسایه‌های فضول. بالاخره دستم را رها کرد. آن قدر فشار داده بود که انگشت هایم به هم چسبیده و عرق کرده بود. با دست دیگرم انگشت هایم را ماساژ دادم و پرسیدم: –منظورشون از دکتر همون نامزدت بود؟! سکوتش وادارم کرد که سوال دوم را هم بپرسم. –دکترای چی داره؟ اصلا به تیپش نمیاد دکتر باشه، واقعا اون درس خونده؟! در را قفل کرد و کلید را برداشت. –مگه دکترا رو پیشونی شون نوشته؟ زمزمه کردم: –دکتر چاقو کِش ندیده بودیم که دیدیم. لابد دکترای دیوونه کردن ملت رو گرفته. دوباره عصبانی شد. –این چرت و پرتا رو از علی یاد گرفتی؟ من هم حرصم گرفت و گفتم: –لازم نیست کسی بهم بگه. کور که نیستم ساره رو دارم می‌بینم دیگه. کلید در را داخل کیفش گذاشت. –اون روز که با ساره اومده بودی، تو بین اون همه آدم، کسی مریض بود؟ ساره هم مشکلی نداره، کم کم که انرژی های منفی ازش دفع بشه حالش خوب میشه. نگاهی به اطراف انداختم. –ولی به نظر من شماها با این کاراتون انرژی منفی رو در حقیقت وارد بدنش می‌کنید نه این که خارج کنید. وارد آشپزخانه شد و کیفش را داخل یکی از کابینت ها گذاشت. –اگه انرژی منفیه پس چرا حالشون خوب میشه؟ چرا آرامش می‌گیرن؟ –شما به اونا تلقین می‌کنید. آرامششون مقطعیه. شوهر ساره می‌گفت ساره دو روز حالش بهتر می شه. تازه خوبم نمی شه یه کم بهتر میشه بعد دوباره همون آش و همون کاسه ست. بعدشم قرار نیست که همه حالشون بد بشه، بالاخره ظرفیت و شرایط روحی و جسمی آدما با هم فرق می‌کنه. طبق اون چیزی که من از مطالب جمع آوری شده‌ی امیرزاده خوندم؛ انرژی مثبت و منفی همون نور و ظلمته یا شر و بدیه یا شیطان و فرشته ست. شما ادعا می کنید که شیطان و ظلمت و بدی رو از بدن شخص بیرون می‌ریزید. این غیر ممکن و محاله! اصلا واسه این کار همچین روشی وجود نداره. –چرا؟ پوزخندی زدم. –چون این کار شما یعنی می خواید طرف رو عارف بالله کنید. یعنی به خدا خیلی نزدیکش کنید. کدوم یکی از شما نشونه‌های عارف رو داره؟ الان تو که مربی هستی و چندین ساله تو این کاری، به نظر خودت به خدا نزدیک شدی؟ شیاطین دیگه باهات کاری ندارن؟ روی مبل نشست. –خب، شاید به زمان بیشتری نیاز هست. من هم روی کاناپه نشستم. –درسته، دقیقا همون چیزی که علی نوشته بود. زمان زیاد و تدریجی، نه به یک باره. شماها می گید، با این کاراتون اگر کسی مریض باشه خوب میشه و اگر به این کلاسا ادامه بده دیگه مریض نمی شه، در حالی که این طور نیست. بزرگان دین هم مریض می شدن، دکتر می رفتن و دارو مصرف می‌کردن تا حالشون خوب بشه. –ولی کسایی بودن که حالشون خوب شده. –شاید بوده، ولی بعضیا هم بودن که پاشون خوب شده در عوض کمر درد گرفتن. رویش را برگرداند. –خب که چی؟ علی اینا رو یادت داده که بیای واسه من بلغور کنی؟ بی‌تفاوت به حرفش گفتم: – توی اون جزوه‌ها این رو هم نوشته بود که به خاطر این همه خدمتی که دارید به شیطان می‌کنید، خوب کردن بعضی بیماریا کمترین کاریه که ظلمت و شیاطین می تونن واسه شماها انجام بدن، که تازه اونم بیماری از بین نمی ره فقط انتقال پیدا می‌کنه. اون استاد شما هم با این کارا داره شما رو از خدا دور می‌کنه. دست هایش را روی سینه‌اش جمع کرد. –تو اگر استاد ما رو می‌شناختی این جوری در موردش نظر نمی‌دادی.