✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت276 –شما چرا؟! شما که سر زندگی تون هستید. درحال عوض کردن کلید سرش را تک
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت277 شهلا خانم به طرفم آمد و پچ پچ کرد. –چی شده؟ چرا رنگت مثل گچ دیوار شد؟ با انگشتم به بیرون اشاره کردم و با لکنت گفتم: – اون...اون...پسره، کامی...کامی... شهلا خودش را به پشت در رساند و نگاهی انداخت. بعد به دوستش گفت: وای نسرین، این پسره رو می‌گفتما، همون که اون زنه می‌گفت. نسرین با کنجکاوی پرسید: –کدوم زنه؟! –همون که گفتم یواشکی بهم گفت استاد مرد نگیرید یا اگرم می گیرید فقط توی جمع اجازه بدید بهتون اتصال بدن. اگه یه مرد گفت باید تنهایی بهت انرژی بدم اصلا قبول نکنید. همین پسر عوضیه بوده دیگه، بیچاره رو بدبخت کرده، بعدشم گفته روح یه نفر دیگه وارد کالبدم شده، اون این کار رو کرده، من نبودم. نسرین هم چند فحش آبدار نثار کامی کرد و گفت: –آخه این که هنوز استاد نشده. اون دختره چرا این قدر گیج بازی درآورده؟ شهلا دوباره با صدایی آرام گفت: آخه می گفت همون جلسه‌ی اول یه مشکلی داشته که حل شده، دیگه به اینا اعتماد کرده. هیچ کس که مثل من و تو نیست که مو رو از ماست بکشه. نسرین پوزخندی زد. –فعلا پولمون رو خوردن یه آبم روش. –از حلقومشون می‌کشیم بیرون، حالا صبر کن. همین فردا می ریم شکایت... –برو بابا، بخوای دنبال شکایتت رو بگیری باید ده برابر پولی که دادی رو خرج کنی. با خودم فکر کردم پس برای همین علی می‌گفت کمتر کسی دنبال شکایت کردن از این هاست. با کوبیده شدن در هر دو ساکت شدند. نجوا کردم: –نکنه صدامون رو شنیدن؟ نسرین نوچی کرد. –ما که همه ش با پچ‌پچ حرف می زدیم. شهلا رو به نسرین گفت: –ای وای، دختر من تو خونه خوابیده اگر در رو باز نکنی می ره در واحد ما رو می زنه، بچه بیدار می شه. نسرین که سعی می‌کرد خونسرد باشد گفت: –شماها کفشاتون رو بردارید خیلی آروم برید تو اتاق، من درستش می‌کنم. بعد فوری شال و مانتواش را درآورد و کناری انداخت و موهایش را به هم ریخت. ما داخل اتاق شدیم. شهلا در اتاق را باز گذاشت تا صدایشان را بشنود. نسرین همین که در خانه را باز کرد هلما سراسیمه پرسید: –ببخشید شما کسی رو ندیدید؟ صدایی نشنیدید؟ نسرین با آرامش خمیازه‌ای کشید. –کی رو ندیدم؟ هلما تاملی کرد. –اِ... خواب بودید؟ نسرین دوباره خمیازه‌ای کشید. –اتفاقا خوب شد بیدارم کردید، می‌خواستم برم بیرون. جانم کاری داشتی؟ –نه، فقط می خواستم بپرسم صدایی، چیزی، از بیرون نشنیدین؟ –ای بابا، این بچه‌ها این قدر تو محوطه سرو صدا می کنن که... –نه، نه، منظورم، صدای در، از همین جا، صدای کسی... –من که خواب بودم، مثلا چه صدایی؟ هلما مایوسانه گفت: –هیچی، خب خواب بودین. باید از شهلا خانم بپرسم. نسرین گفت: –اونا نیستن، قبل از این که من بخوابم اون رفت خونه‌ی مادرش، طوری شده هلما خانم؟ هلما با شتاب گفت: –قفل در خونه باز شده، گفتم ببینم... نسرین به صورتش کوبید. –دزد اومده خونه تون؟ به پلیس زنگ زدین؟ –نه، چیزی که نبردن. همه چی سرجاشه. فقط خواستم بهتون بگم بیشتر مواظب باشین. احتمالا من زود رسیدم فرصت نکرده چیزی ببره. نسرین گفت: –دزدا چه پرو شدن! جدیدا تو روز روشن میان دزدی. یه ذره حیا نمونده دیگه، مردم چرا این جوری شدن؟ هلما آهی کشید. –چی بگم والله... بعد از رفتن هلما نسرین فوری وارد اتاق شد و رو به شهلا گفت: – فقط دعا کن بچه ت حالا حالا بیدار نشه. شهلا نگران به کلیدی که در دستش بود نگاه کرد. –برو ببین اگه رفتن من برم خونه م، بچه م تنهاست. از جایم بلند شدم و التماس آمیز گفتم: –می شه اول از همه یه تلفن به من بدید تا به نامزدم زنگ بزنم. می‌ترسم قبل از این که به کسی اطلاع بدم هلما من رو پیدا کنه بدبخت بشم. نسرین گفت: –اون که نمی‌تونه بیاد تو خونه. خلاف قانونه. دستانم را در هوا تکان دادم. –اونا که اصلا نمی‌دونن قانون چیه. دوباره گفتم: –می شه زودتر یه تلفن کنم و آدرس این جا رو به نامزدم بدم لیلافتحی‌پور ‌