✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
سید محمود حسینی معاون گردان عمار نیمه‌های شب اطلاع داد که زود مسلح شویم. ظاهرا کار در شلمچه به هم پی
در آن لحظه به یاد 48 ساعت قبل و حرکت از تهران افتادم. دلم آرام نمی‌شد تا اینکه صورتم را روی صورت سید احمد گذاشتم. 😭😭همه خاطراتم از سال 63 تا آن لحظه جلوی چشمانم آمد😭. دقایقی اینگونه گذشت تا اینکه بچه‌های تدارکات گردان به من گفتند که امکان دارد خط سقوط کند. سیداحمد تک پسر خانواده و یتیم بود. نمی‌توانستم پیکرش را در منطقه بگذارم و بروم. پیکرش را به سختی با کمک همرزمان سر کانال رساندیم و کنار پست امداد خط گذاشتیم.جلوی اولین وانت که برای لشکر عاشورا بود را گرفتم و خواهش کردم تا پیکرش را به معراج شهدا برساند. راننده گفت: به جهت اینکه جاده خطرناک است باید با سرعت براند. به همین خاطر خودت هم سوارش ماشین بشو و پیکرش را در آغوش بگیر تا از ماشین بیرون پرتاب نشود. این هم توفیق مضاعفی شد تا لحظاتی کنار سید احمد باشم. وقتی به معراج شهدا رسیدیم، داشتند پیکر حیدر احمدی را پلاستیک پیچ می‌کردند. قسمت این بود که این دو شهید بزرگوار اینجا هم کنار هم باشند. سید احمد رفت اما به دلیل اخلاص، اخلاق و عباداتش ماندنی شد. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2