💗 💗 قسمت72 امیر آقا؟ امیر: بله - حاضر نمیشین بریم؟ امیر : چشم الان میرم وسیله هامو جمع میکنم ناهید جون: جایی میخواین برین؟ - امیر اقا نگفته بهتون؟ میخوایم همراه بابا و مریم جون بریم مشهد ناهید جون: واییی چه عالی؟ التماس دعا - چشم ( نیم ساعت بعد امیر با یه ساک اومد ،خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم) امیر: سارا خانم اگه میشه یه سر بریم دانشگاه من یه کتابی باید بدم به محسن - چشم امیر : چشمتون بی بلا رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم رفتم کنار امیر دستشو گرفتم ،رفتیم داخل محوطه محسن و ساحره رو دیدیم رفتیم کنارشون ساحره: بیعرفت قبلن بیشتر میدیدمت محسنم به امیر تیکه مینداخت قاطی مرغا شدی عوض شدی داداش - شرمنده ببخشید ،امروزم اومدیم خداحافظی کنیم باهاتون ساحره: کجا میخواین برین - مشهد (ساحره بغلم کرد):واییی عزیزززم التماس دعا فراوان دارم - چشم گلم محسن: آقا امیر ،رفتی حرم فقط واسه خودت دعا نکنیاااا ،ما رو هم دعاکن امیر : چشم با بچه ها خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه بابا و مریم جون منتظر ما بودن من رفتم چمدونمو برداشتم دادم به امیر که بزاره داخل ماشین بابا مریم جون: سارا جان چادر گرفتی واسه حرم رفتن - واییی یادم رفتن برگشتم تو اتاق چادری که مادر جون بهم داد و برداشتم و حرکت کردیم به خواست بابا ، مریم جون جلو نشست ،منو امیر عقب ماشین نشستیم... 🌸🌸🌸🌸🌸