💗 💗 قسمت87 من این سمت جاده بودم امیر اون سمت جاده چند بار صداش زدم به خاطر رفت و امد ماشینا وسط جاده صدامو نشنید گوشیمو دراوردم و بهش زنگ‌زدم اخرای بوق بود که جواب داد امیر: جانم سارا جان - امیر جان میشه این ور خیابونو نگاه کنی ( امیر روشو سمت من کرد) امیر : وایی که چقدر ماه شدی با چادر صبز کن الان میام پیشت گوشیو قطع کردم داشتم به اومدنش نگاه میکردم که یه ماشین با سرعت زد به امیر - یا حسین نفمیدم چه جوری خودمو رسوندم به امیر ،همه از هیئت اومدن بیرون یکی زنگ زد به آمبولانس ،صورت امیر پر خون بود جیغ میزدمو تکونش میدادم - امییییر بیدار شو امیر چشماتو باز کن منو ببین واییی خدااایاااا ساحره منو بغل کرد و میگفت اروم باش امبولانس اومد و سوار ماشین شدیم توی راه دستای امیرو گرفتم و میبوسیدم امیر من چشماتو باز کن ،امیر سارا میمیره بدون تو امییییر ? رسیدیم بیمارستان بردنش اتاق عمل واااییی خدااا باز بیمارستان باز انتظار پشت در نشستمو فقط گریه میکردم بابا رضا و مریم و بابا ،مامان امیر هم اومدن ،ناهید جون هی میزد تو سرو صورتش و میگفت واااییی پسرم مریم جونم اومد پیش من: چی شده سارا ،چه اتفاقی افتاده ؟ (نگاهی به چادر سرم کردم هنوز سرم بود ) مریم و بغل کردم گریه میکردم : همش تقصیر من بودای کاش نمیرفتم هیئت ای کاش صداش نمیزدم وایییی خدااا دارم دیونه میشم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸