🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت15
مونده بودم چیکار کنم هم رنگ مو رو دوس داشتم و هم میترسیدم میثم ناراحت بشه.
دلو سردلو زدم به دریا و به آرایشگر رنگ موی مورد نظرم و گفتم و اونم از انتخابم استقبال کرد.
رنگمو زد و بعد از شستن و خشک شدن موها یه آرایش ملیح واسم انجام داد....
از آرایشگاه اومدم بیرون و میثم اومد دنبالم.
نشستم تو ماشین.
چند ثانیه به صورتم خیره بود
--خوشگل کی بودی شما؟
خجالت زده خندیدم.
از تو آینه به خودم نگاه کردم.
--خودمونیما چقدر تغییر کردم....
راهمون از یه جا به بعد تغییر کرد.
--میثم مگه نمیریم خونه؟
--چرا.
--پس چرا راهو اشتباه میری؟
دستمو گرفت
--یکم صبر کنی میفهمی عزیزم.
کنجکاو شدم و در طول مسیر حرفی نزدم تا رسیدیم روبه روی یه آپارتمان.
میثم ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و ازم خواست پیاده شم.
با آسانسور رفتیم طبقه ی سوم و میثم جلو رفت در یکی از واحدارو باز کرد.
--بفرمایید.
رفتم تو خونه و از طرز چیدمان خونه خیلی خوشم اومد.
یه دست مبل هفت نفره ی طوسی کالباسی و پرده های همرنگ مبلا با فرش زمینه صورتی.
برگشتم سمت میثم و ذوق زده گفتم
--وااای میثم چقدر اینجا خوشگله!
خندید
--قابل شما رو نداره خانمی!
کنجکاو گفتم
--اینجا مال ماس؟
--بله!
با ذوق گفتم
--واااای میثم!
پریدم بغلش
خندید
--بریم اتاق خوابو ببینیم.
رفتم تواتاق خوابمون و از دیدن اونجا بیشتر ذوق کردم.
یه سرویس خواب اسپرت طوسی صورتی که با پرده ی حریر روبه پنجره ست بود.
چند تا شمع دور تا دور تخت چیده شده بود.
برگشتم سمت میثم
--آخه چرا انقدر زحمت کشیدی؟
چشمک زد
--قربونت برم این چه حرفیه.
رفتم تو آشپزخونه
--فقط یه چند تا از وسایل رو بعداً میخریم البته اگه اشکالی نداشته باشه.
لبخند زدم
--چه اشکالی آخه؟
متفکر گفتم
--پس خونه ی مامانم؟
--میل خودت اگه بخوای میتونی اونجارو بفروشیم.
--اینم فکر خوبیه.
باید بریم وسایلمو بیارم.
--راستش من هر چیزی که لازم بود رو آوردم حالا بازم میریم خونه ی مامانت.
اومد تو آشپزخونه و روسریمو از سرم برداشت.
نمایشی اخم کرد
--آخرش کار خودتو کردی!
خندیدم
--آخه رنگش خیلی خوشگل بود!
موهامو به هم ریخت و گقت
--قربونت برم دفعه ی بعد رنگشو عوض کن.
آخه موهای خودت ناز تره.
--چشم.
به ساعتش نگاه کرد
--مائده بریم خونه من باید بعد از ظهر برم بیرون کار دارم....
رفتیم خونه و رفتم تو اتاقم و یه چند تا از وسایلمو که میثم نبرده بود و با خودم برداشتم.
خوراکی ها رو از تو یخچال و کابینتا برداشتم و بردیم خونه ی جدید.
میثم رفت بیرون و منم واسه شام شوید پلو با ماهی درست کردم.
بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم حمام و اومدم نشستم سر میز و خیلی مرتب صورتمو آرایش کردم و خداروشکر خط چشمم هم صاف شد.
یه تاپ و شلوارک پشمالو سفید و صورتی پوشیدم و موهامو ریختم رو شونه هام و یه تل پشمالو زدم تو موهام.
نمازمو خوندم و سر نماز بودم که میثم اومد.
رفت حمام و یه تیشرت و شلوارک قرمز مشکی جذب پوشید.
جذاب کی بودی تو آخه قربونت برم!
منتظر نشسته بود بالاسر تخت
نماز دومم تموم شد
خندیدم
--چرا مثه بچه ها که به مامانشون زُل میزنن زُل زدی به من؟
شیطون خندید
--آخه از بس مامانم دختر شیرینیه!
جانمازمو جمع کردم و بلند شدم نشستم کنارش.
دستشو گرفتم
--مرسی بابت خونمون!
--خیلی دوست دارم.
دست انداختم گردنش
--من بیشتر آقاییم....
باهم میزو حاضر کردیم و شام خوردیم.
میثم کلی از غذام تعریف کرد.
بعد از شام با هم بازی کردیم و هر سه نوبت میثم برد.
با حرکت آخرین مهرش شیطون به چشمام ل زد.
خندیدم
--چیه؟
--من بردم.
خودمو زدم به اون راه
--به سلامتی من میرم بخوابم.
اومد پشت سرم و از پشت بغلم کرد
--شرطمون یادت نرفته که؟
کشدار خندیدم و میثم از رو زمین بلندم کرد نشوندم رو تخت.
به چشمام زل زد وگفت
--خیلی دوست دارم مائده.....
صبح ساعت۱۱ از خواب بیدار شدم و میثم هم هنوز خواب بود.
دلم نیومد بیدارش کنم و بلند شدم موهامو شونه زدم و رفتم صبححونه آماده کردم.
میثمو بیدار کردم و باهم صبححونه خوردیم.
--مائده.
--جانم؟
--بلند شو لباسامونو جمع کن.
متعجب گفتم
--وا میثم واسه چه؟
--خب عزیزم میخوایم بریم مسافرت.
--بد نیست یه مشورتی با من بکنیا!
خندید
--سوپرایز بود عزیزم.....
همه چی آماده بود و داشتم چادرمو سر میکردم.
روسری من و پیراهن میثم ست بود.
کنارم روبه روی آینه ایستاد.
--میثم توام زیادی جذابیا!
خندید
--چی فکر کردی عزیزم!
چمدونمون رو برداشتیم و سوار ماشین شدیم.
واسه بین راه از فروشگاه خوراکی خریدیم و به سمت مشهد راهی شدیم.
خیابون خلوت بود و واسه همین صدای آهنگو تا ته زیاد کردم.واسه اولین بار تو عمرم به قدری خوشحال بودم که دل تو دلم نبود برسیم مشهد....