#قسمت_سی_و_سوم
انتخاب
بچه ها حواسشون به ما بود …
با دیدن این صحنه دویدن جلو … صورتش رو چرخوند طرف شون … برید بیرون، قاطی نشید …
یه کم به هم نگاه کردن … مگه نمیگم از مسجد برید بیرون؟… دل دل کنان و با تردید رفتن بیرون … .
زل زد توی چشم هام …
تو می فهمی، شعور داری، فکر می کنی …
درست یا غلط تصمیم می گیری … اختیار داری
الان این وسط من رو خفه کنی یا لباسم رو ول کنی …. ولی اون گاو ؛ نه …
هر چقدر هم مفید باشه با
#غریزه زندگی می کنه …
بدون #عقل … بدون
#اختیار
…
اگر شعور و اختیار رو ازت بگیرن، فکر می کنی کی بهتر و مفیدتره … تو یا گاو؟ …
هم می فهمیدم چی میگه … هم نمی فهمیدم … .
من نمی دونم چی بهت گذشته و چه سرنوشتی داشتی… اما می دونم؛ ما این دنیا رو با انتخاب های غلط به گند کشیدیم …
ما تصمیم گرفتیم که غلط باشیم پس جواب ها و رفتارهامون غلط میشه …
و
گند می زنیم به دنیایی که سهم دیگران هم هست … مکث عمیقی کرد … حالا
#انتخاب تو چیه؟ ..
یقه اش رو ول کردم …