eitaa logo
فدائیان اسلام
121 دنبال‌کننده
601 عکس
72 ویدیو
9 فایل
بزرگداشت نام و یاد همه شهداء بویژه شهداء فدائی اسلام و رهبر‌عالیقدرش حضرت سید مجتبی نواب صفوی ارتباط با مدیر : @AGHAYEZIA
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بیان مطلبی قابل تأمّل در مورد و یارانش که بیانگر اوج عظمت و مظلومیت آن بزرگان است : ایشان در ذیل این سخن شریف که «لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَي لِقِلَّةِ أَهْلِهِ» می فرمایند: اينها [نواب و یارانش] بزرگاني بودند كه در راه دين تلاش و كوشش كردند. هيچ ... مددي به حسبِ ظاهر نداشتند؛ نه دولت با آنها بود؛ نه با آنها بود؛ نه با آنها بودند؛ بالأخره هيچ كسي كمكشان نكرد. [البته] كسي از مراجع مخالف نبود اما قدرت نداشتند تأييد كنند️ اين كار شهيد بود. @sayyedmojtabanavvabesafavi
برادر دینی عزیز آقای محمد شجاعی از علاقه مندان وفادار به و زیر‌را از قول مرحوم پدرشان راجع به آن شهید بزرگوار نقل فرموده اند ،عینا جهت اطلاع دوستان تقدیم میگردد : [۱/۱۷،‏ ۲۱:۵۹] ب..: سلام ۱_خاطره زیر از مرحوم جلیل شجاعی( ) درباره در زمانی که نواب در در شرکت نفت کار می‌کرده. خاطره ای که تا حالا در هیچ کتابی نوشته نشده. [۱/۱۷،‏ ۲۱:۵۹] ب..: خاطره ارسالی از پدرم جلیل شجاعی است که سه ماه پیش از درگذشتش نقل کرده است. (تولد 1310 و وفات روز جمعه 30 مهر 1400). این خاطره مربوط به سال 1322 هست که در آن زمان او 12سال داشت و کارگر رسمی شرکت نفت بود.(حکم استخدام پدرم در یازده سالگی هنوز موجود است، در ضمن او سه ماهه بوده که یتیم شده و خانوادگی برای پیداکردن کار از کازرون به آبادان مهاجرت کردند) پدرم این خاطره را پیش از آن بارها با نقل بیشتری تعریف کرده بود. (فیلم و تصویر آنها نیز موجود است) پدرم می گوید: نواب صفوی در آن زمان حدود 19سال داشت و هنوز نشده بود و در شرکت‌ نفت کار می‌کرد. او در قسمت وُرْکشاپ،‌ و بی نظیری بود و آموزش می‌داد. (ورکشاپ (work shop) یعنی کارگاه آموزشی که در آن به صورت فشرده مهارتی را یاد می‌دهند. مثلا ورکشاپ نقاشی، عکاسی، بازیگری، آرایشگری، سیم کشی برق، لوله کشی و تراشکاری و...) پدرم، جلیل شجاعی ادامه می‌دهد: (در سال 1322) روزی عده ای از طرف دربار برای بازدید به شرکت نفت قسمت وُرکشاپ آمدند که در بین آنان زنی بی‌ با وضع زننده بود که یک در کنار او راه می‌رفت. نواب صفوی که راه رفتن آخوند درباری را در کنار آن زن نیمه عریان می‌بیند برآشفته می شود و به آخوند می گوید تو آخوند واقعی نیستی بلکه تو هستی و دربار برای ضربه زدن به دین، لباس آخوندی را به تنت پوشانده، دست از این کار بردار و این لباس را آلوده نکن (و سخنان دیگری که بین آنان رد و بدل می‌شود) در این هنگام‌ کارگران به حمایت از نواب صفوی بر می‌خیزند و آخوند درباری را سرزنش می کنند و کار به مشاجره کشیده می‌شود. دراین لحظه مأموران و پلیس شرکت نفت باخبر می‌شوند و فوراً خود را به آنجا می‌رسانند تا به او دستبند بزنند، نواب می‌گوید من خودم می‌آیم و نیازی به دستبند نیست، اما آنان توجهی نکردند و به او دستبند زدند و بردند و او را بلَک لیست کردند. (یعنی او را جزء لیست سیاه قرار دادند) و اخراج کردند... گفتنی است که در آن زمان علاوه بر پدرم جلیل دو برادر دیگرش(عموهایم) یکی 26 ساله به نام خلیل و یکی 19 ساله به نام «حَمَدی» جزء کارگران شرکت نفت بودند. حَمَدی همسن نواب و با او رفیق بوده و نقش آن دو در بیداری کارگران را از زبان بازماندگان جداگانه در کتاب خاطرات نوشته ام. پدرم جلیل شجاعی در خاطرات دیگری می‌گوید: (بعد از اخراج نواب از شرکت نفت) حَمَدی در حالی که دست مرا گرفته بود و در پیاده رو ایستاده بوديم یک ماشین او را زد و دستش شکست، ابتدا او را به کلانتری و سپس بیمارستان بردند. من و برادرم و مادرم هر روز به او سر می‌زدیم و قرار بود مرخص شود. یک روز حمدی به ما گفت هوا بارانی است فردا نمی‌خواهد به دیدنم بیایید. پس فردا که رفتیم دیدیم پارچه ای روی تخت او کشیده اند. گفتیم کو پسرمان؟ گفتند مُرد. هرچه مادرم و برادرم التماس کردند که جنازه را نشان‌مان بدهند نشان ندادند و گفتند ما خودمان او را دفن کردیم و هرچه‌ التماس کردیم که قبرش را نشان‌مان بدهید، نشان ندادند. عمویم خلیل می گفت شخصی گفت پیگیری نکنید که خطر دارد. و این شد عاقبت دردناک عموی ما که مادربزرگم «بی بی» تا آخر عمر می‌سوخت و می‌گریست و می‌گفت من جنازه بچه ام را ندیدم. متأسفانه چه بسیار از را با کشته اند که هیچ کس اطلاع ندارد و تاریخ در هیچ کجا نامشان را ثبت نکرده و داغ آنها فقط دل مادرشان را سوزانده است. ۲_خاطرات پدر از شهید نواب صفوی هم‌زمان با پدرم، شهید والامقام نواب صفوی نیز در شرکت نفت کار می‌کرد. او از روزی شهره شد که یک به کارگری ایرانی ( ) زد و نواب به دفاع از او برخاست و کارگران را به و فراخواند. بعد از آن نواب بین کارگران محبوبیت پیدا کرد و همه¬جا از او به نیکی یاد می‌کردند. در حدود سال 1370 که این خاطره را از پدرم شنیدم با خود گفتم نواب صفوی در شرکت نفت آبادان چکار می‌کرده؟ شاید پدرم او را با دیگری اشتباه گرفته، از این جهت بی‌اعتنا از کنار آن گذشتم تا آنکه سال‌ها بعد در کتاب « » که توسط منتشر شده بود، این حادثه را خواندم و این سرنخی شد تا خاطرات پدرم را بیشتر واکاوی کنم. نواب صفوی در آن زمان نوزده سال داشت و هنوز را تشکیل نداده بود. ا
بیان و درجمع و و علاقمندان وفادار به >سید و خبرگزاری دفاع مقدس : تصاویر و گزارش مراسم بزرگداشت ۶۷ امین سالگرد شهادت شهید عالیقدر حضرت سید مجتبی نواب‌صفوی و شهداء فدائیان اسلام (‌ قم ۲۷ دیماه ۱۴۰۱ ) .👇 https://defapress.ir/fa/news/568128/ https://defapress.ir/fa/news/567822/ https://defapress.ir/fa/news/567811/ https://defapress.ir/fa/news/567812/ https://defapress.ir/files/fa/news/1401/10/28/1929184_258.jpg @Aghayezia 👇 @sayyedmojtabanavvabesafavi
تقدیم به ساحت والای عالیقدر ای ، آل عبا ، آه سید ، آه سید مجتبی!  نایب عشقی و هم زندانی اش     صاحب حقی و هم قربانی اش   راستی نایب تر از نواب کیست نیست دیگر غیر تو نواب نیست چرخه آتش ز تکبیر تو مست      کوه همت پیش پایت گشته پست استقامتـ  ،جلوه ای از کار تو آبروی مردی از آثار تو هر چه از خون تو بی باکی سرشت      در کتابی عاقبت خواهم نوشت      قامتت قد قامت مردانگی همت تو ، اسوه فرزانگی می زند پرپر ز عزمت خصم دون         از تو میگیرد صلابت رنگ خون   آیه های سطوت طوفانیت سوره هائی از یم قرآنیت بانگ تکبیر تو در اثنای کار              عشق را آورده اینجا پای کار         سجده سر پای تو بر مهر عشق می زند بر حکم رهبر مهر عشق نقطه ثقل برائت ، کینه ات پرچم سرخ هدایت ، سینه ات        مردی از نام تو گیرد آبرو خامه نامت را نویسد با وضو ترس هم ترسدازآن یاحیدرت             درد دین مانوس با چشم ترت       قامت حق ، بی وجودت گشته تا   آه سید ، آه سید مجتبی! نور حق را در دل شب ، آینه   یاریم کن ، دست در دستم بنه       اندرین بلوا کسی تواب نیست  کسرویها مانده ونواب نیست با قلم از پشت خنجر می زنند خط خون بر قلب رهبر می زنند  نقل از مجله فکه شماره هفتم 1378 @sayyedmojtabanavvabesafavi
✍نوازش 🔸یکی از همکلاسی های نواب صفوی درمدرسه حکیم نظامی تهران می گوید: در بازگشت از مدرسه بایکی از همکلاسی هایم دعوا کردم او سنگی به من پرتاب و سر مرا شکست وگریه کنان به منزل رفتم. پدرم تا چهره خون آلود مرا دید برآشفت وبرای تنبیه آن بچه به دنبال من راه افتاد. تا به او رسیدیم اوقیافه عصبانی پدرم را دید بر خود لرزید ودر کناری پناه گرفت. ناگهان سید سید مجتبی نواب صفوی (همکلاسی من) جلو آمد وبه پدرم گفت: مابا هم شوخی می کردیم ومن سنگی پرتاب کردم وسر پسر شما شکست. اکنون برای هرگونه مجازاتی آماده ام. من تعجب کردم. گفتم نواب نبود.این ضارب سر من را شکست.اما مجتبی باقیافه جدی گفت: من بودم وبرای هرگونه مجازاتی آماده ام پدرم در برابرآن صراحت وخضوع به خانه برگشت. پس از آن از سید مجتبی پرسیدم: تو که سنگ به من نزدی، پس چرا اینقدر پا فشاری کردی که من زده ام؟ سید مجتبی در پاسخ گفت: درست است که ضارب کار بدی کرده وبه ناحق سر تورا شکست ولی او را میشناسم او یتیم است وپدرش ازدنیا رفته است. من نتوانستم حالت خشم پدرت را نسبت به آن یتیم تحمل کنم و خواستم به این وسیله تا اندازه ای از درد یتیمی او بکاهم! 📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
وقتی نواب با شاه ملاقات کرد به او چه گفت؟ به جهت لغو حکم اعدام یکی از شاگردانش به دیدار محمدرضا پهلوی میرود. در مورد این دیدار می‏گوید: وقتی به دربار رفتم آقای جم وزیر دربار به من گوشزد کرد ملاقات با اعلیحضرت عرفی دارد، از جمله تعظیم به وی، رعایت زمان ملاقات و...، ولی من گوشم بدهکار این حرف‏ها نبود، به نزد شاه که رسیدم تعظیم نکردم بلکه سلام دادم و سر جایم ایستادم، به ناچار شاه دستش را دراز کرد و با من دست داد و پرسید: آقای نواب صفوی چه می‏خوانید؟ من شنیده ‏ام شما طلبه هستید و درس می‏خوانید، ما آمادگی داریم هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم. شهید نواب صفوی در ادامه می‏گوید: دستم را محکم بر روی میز کوبیدم و گفتم: من درس هستی و سیاه ‏مشق زندگی می‏خوانم، من به شما نصیحت می‏کنم باید از فلسطین حمایت کنید و همراه با مردم مظلوم و فقیر باشید. 👌پس از پایان وقت ملاقات، شاه به وزیر دربار می‏گوید: این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت می‏کند با من صحبت کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. @sayyedmojtabanavvabesafavi https://eitaa.com/joinchat/3404988610C1629cb9d
✅ ای برادران، شما برای اتمام حجت حق و کسب رضای رحمان و طاعتش و برای نجات و تبرئه خود در پیشگاه عظیم خدای عزیز، حق را بگویید و تبلیغ کنید و این بیچارگان را از بیچارگی فردا خبر دهید و انذار نمایید و عدم رضای خودتان را نسبت به معاصی و نافرمانی ها و تبهکاری ها و طغیان های آن ها اعلام دارید (اما شاکرا و اما کفورا) یا هدایت پذیر گردیده و یا کفران می کنند. 👇 @FadayianEslamQom فداییان اسلام قم @sayyedmojtabanavvabesafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بیان مطلبی قابل تأمّل در مورد و یارانش که بیانگر اوج عظمت و مظلومیت آن بزرگان است : ایشان در ذیل این سخن شریف که «لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَي لِقِلَّةِ أَهْلِهِ» می فرمایند: اينها [نواب و یارانش] بزرگاني بودند كه در راه دين تلاش و كوشش كردند. هيچ ... مددي به حسبِ ظاهر نداشتند؛ نه دولت با آنها بود؛ نه با آنها بود؛ نه با آنها بودند؛ بالأخره هيچ كسي كمكشان نكرد. [البته] كسي از مراجع مخالف نبود اما قدرت نداشتند تأييد كنند️ اين كار شهيد بود. @sayyedmojtabanavvabesafavi
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 لحظاتی قبل از و پس از اتمام نماز، نواب بار دیگر امت جدش را چنین هدایت نمود : شما بندگانی ضعیف در برابر خدای جهان هستید . چند روزِ دنیا به زودی می گذرد ، کاری کنید که در جهان دیگر در برابر آفریدگارتان شرمنده نباشید . شما به دستور شاه ستمگر، ما را می کنید ، ولی طولی نمی کشد که همگی از این کردار زشت پشیمان می شوید ، آن روز پشیمانی دیگر سودی ندارد ، شما باید سرباز اسلام باشید و در راه دین بجنگید ، نه اینکه سِلاحتان را برای حفظ حکومت شاه رو به سینه عاشقان اسلام نشانه بگیرید ... ای افسران و مقامات عالی مرتبه ارتش ! شما هم به جای اینکه خود را به حکومت پوسیده و فاسد شاهنشاهی بفروشید ، به اسلام رو بیاورید تا در دو جهان به عزت برسید . فریب این درجه ها و مقامات ظاهری را نخورید و بدانید که قیامت بسیار نزدیک است . 🌹 🕊 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊