eitaa logo
صالحین تنها مسیر
245 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من همان رانده شده از در غِیرم ارباب! نیست غیر از تو مرا هیچ خریدار حسین... 💔 🏴🏴✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشی از کتاب «مجید بربری» قهوه‌خانه حاج مسعود صدای قل‌قل قلیان به گوش و بوی تنباکوی میوه‌ای به مشام می‌رسید. روی تخت‌های دو نفره و سه نفره، کنار هم نشسته، چایی می‌خوردند و قلیان هم کنارشان بود. گاهی دودی از یک تخت بالا می‌رفت و چند ثانیه بعد در هوا محو می‌شد. اینجا برای مجید نا آشنا نبود. بیشتر شب و روزهای جوانی‌اش را روی همین تخت‌ها با دوستانش گذرانده بود. مجید از راه رسید. یک دفتر و خودکار هم در دستش بود. با بیشتر آنهایی که روی تخت‌ها نشسته بودند و گپ می‌زدند، سلام و علیک داشت، گاهی بعضی از آنها حتی برای مجید بلند می‌شدند و جا برایش باز می‌کردند. یکی دو نفری هم نی قلیان را به سمت مجید کج می‌کردند و تعارفی به مجید می‌زدند. - آقا مجید، طعم پرتقال، بفرما + نه داداش، من چند ماهی میشه که دیگه نمی‌کشم. - ای بابا مجید جون بیا یه دم بزن، حالش رو ببر. + می‌گم نمی‌کشم، تو میگی بیا یه دم بزن. و بی‌آنکه پی حرف را بگیرد کنار حاج مسعود رفت. حاج مسعود مداح هیات بود. بیشتر محرم‌ها مجید در هیات حاج مسعود سینه می‌زد و گاهی میدان‌دار هیات هم می‌شد. حاج مسعود در دوران بچگی‌اش به حج مشرف شده بود و از همان روزها حاجی قبل از اسمش مانده بود. مجید سلام کرد و گفت: - حاجی بیا کارت دارم. حاج مسعود از اتاق بیرون آمد و با حوله کوچک دستانش را خشک می‌کرد. + جونم مجید، کاری داری. - بیا داداش، بیا حاجی جون چهارتا حرف قلمبه سلمبه یاد من بده، من سواد آنچنانی ندارم، می‌خوام وصیتم را بنویسم. + مجید، این دیگه از اون حرف‌هاست. خودت باید بنویسی، من آخه چی بهت بگم. بر روی لبه یکی از تخت‌ها نشست و شروع به نوشتن کرد. مجید و حاج مسعود با هم زیاد خاطره داشتند. سال‌های زیادی بود که با هم بودند. اول هم صنف، بعد هم بچه محل بودن‌شان آن دو را کنار هم قرار داده بود. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچه‌های قهوه‌خانه خبردارشده بودند مجید قرار است به سوریه برود. دهان به دهان این حرف به گوش همه رسیده بود. خیلی‌ها تعجب کرده بودند و می‌گفتند: - نه بابا، این سوریه برو نیست. حالا هم می‌خواد یه اعتباری جمع کنه. - آخه اصلاً مجید رو سوریه نمی‌برن، مگه میشه، مگه داریم. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند 🍂دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند 🍂دوباره زمزمه ي کاسه هاي خالی ما 🍂پس از نیامدنت گوشه خیابان ماند 🌷 🕊 ☘اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتــــ❣ـ بہ خدا قرص باشد...🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد پناهیان: ✅ شعار زائرین اربعین از امسال این خواهد بود: #منتظر_لامرکم یعنی: 💥 یا صاحب الزمان (عج) منتظر فرمان شماییم... تنهامسیرآرامش حامی زائرین اربعین حسینی: 🚩 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا