🌸🍃﷽🌸🍃
✍ پژمرده نباش
💢هر چیزی را اگر رهایش کنی،
پژمرده میشود.🌾
👈به جز #قرآن،
که اگر رهایش کنی،
خودت پژمرده خواهی شد.😥
💯 چون #قرآن، شفا و درمانِ همهی ماست.
✅ خداوند در آیه ۸۲ سوره اسراء میفرماید:
🕋وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ؛
✨و ما آنچه را براى مؤمنان، مایه #درمان و #رحمت است از #قرآن نازل میکنیم.
📣📣 اگر میخوای پژمرده نشی، به #قرآن رجوع کن.👌
❌بدون #قرآن نباش❌
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۱۳۰ که نفهمه از پشت در حواسم بهش بود. بالای سر باباش ایستاد، دست گذاشت روی سرش و پیش
#رمان_هاد
پارت۱۳۱
صدایی از اتاق می آمد. شبیه صدای گریه بود. از شیشه رنگی و مات در اتاق نگاهی به داخل انداخت.
شاهرخ را دید که خم شده بود . دست هایش را روی زمین گذاشته بود، سرش را پائین انداخته بود و از
شدت گریه بدنش می لرزید. با نگرانی به اتاق اشاره ای کرد و گفت:
- داره گریه می کنه؟ چی شده مگه؟
- چیزی نیست، حالش خوب می شه. بفرمائید بریم اون طرف
- اما ....
- گفتم که حالش خوب میشه. نگران نباش.... بفرمائید
علی نگاهی به هادی کرد و هادی که گویا متوجه سوال علی شده بود سری به علامت تائید تکان داد.
شروین هر چند دلش نمی خواست اما مجبور بود همراه هادی و علی به اتاق آن طرفی برود ....
وقتی که بر می گشتند شاهرخ ساکت بود. توی صندلی ماشین فرو رفته بود و سرش را تکیه داده بود.
چشم هایش را بسته بود. مثل کسی بود که صحنه ای باور نکردی را دیده و لحظات سنگینی را تجربه
کرده باشد. وقتی علی پیاده شد تنها لبخندی بی رمق زد و خداحافظی کوتاهی کرد. انگار در دنیای
دیگری بود. دم در که پیاده اش کرد پرسید:
- می خوای امشب بمونم اینجا؟
شاهرخ مدتی مات به شروین خیره شد بعد با جواب هایی منقطع جواب داد:
- نه .... نه... ممنون، تو برو
- مطمئنی حالت خوبه؟
- آره خوبم. نگران نباش. شب بخیر
شروین زیر لب جواب داد.
- شب بخیر
در تمام مسیر فکر می کرد که چه چیزی شاهرخ را اینطور کرده است اما هرچه فکر می کرد کمتر
نتیجه می گرفت. تمام وقایع را مرور کرد اما هیچ چیزی به ذهنش نرسید. فقط یک چیز را مطمئن بود،
هرچه بود مربوط به همان موقعی بود که با علی روبروی شاهرخ ایستاده بود. اینقدر غرق در فکر شده
بود که نزدیک بود به ماشین جلویی اش بزند.
اگر پیروان ما - كه خدای آنان را در فرمانبرداری خویش توفیق ارزانی بدارد - براستی در راه وفای به
عهد و پیمانی كه بر دوش دارند، همدل و یكصدا بودند، هرگز خجستگی دیدار ما از آنان به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما - دیداری بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما - زودتر روزی آنان میگشت.
از این رو (باید بدانند كه)جز برخی رفتار ناشایسته آنان كه ناخوشایند ما است و آن عملكرد را زیبنده
اینان نمیدانیم، عامل دیگری ما را از آنان دور نمیدارد.
امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
فصل بیست وهفتم
- بفرمائید
در باز شد و شروین پرید توی اتاق، خودش را انداخت روی مبل و سلام کرد. شاهرخ که از این حمله
ناگهانی جا خورده بود با تعجب سلام کرد.
- خوبی؟
- شما بهتری گویا. خبریه؟
- مگه برای احوالپرسی از یه رفیق باید خبری باشه؟
- برای احوالپرسی نه اما برای اینجور فتح الباب کردن و شیرجه زدن روی مبل و اون دهن تا بنا گوش باز حتماباید خبری باشه
- نقشت جواب داد. نامزدی به تأخیر افتاد
شاهرخ که تازه فهمیده بود ماجرا از چه قرار است عقب رفت و تکیه داد:
- تبریک می گم
ادامه دارد...
✍ میم مشکات
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 اخلاص یعنی این.....
استاد پناهیان
🌷 @IslamLifeStyles
سید رضا نریمانی_در رثای شهید قاسم سلیمانی - نمیشه باورم - سید رضا نریمانی-1578384228.mp3
5.14M
🚩 نواهنگ زیبای نمیشه باورم....
در رثای سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
با صدای سید رضا نریمانی
#پیشنهاد_دانلود
🌷 @IslamLifeStyles
شب جمعه و شب زیارتی آقا و ارباب مان اباعبدالله است. من هم از این جا دل های شما را روانه کنم کربلا