eitaa logo
صالحین تنها مسیر
233 دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.8هزار ویدیو
268 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین 🌺🔶🌷🔸🌺 #از_خ
.... سی و هفتم 👇 💎 "هیجان های کاذب" 🔹هر یک از ما باید سعی کنیم که "هیجان های بیجا" رو از زندگی هامون بیرون بریزیم. 🔸 باید سعی کنیم هیجاناتی که عمدتاً از "سبک زندگی غیر دینی" به زندگی های ما وارد شده رو کنار بذاریم تا یه خونۀ آروم و خوب داشته باشیم✅ 🔺مثلاً گوش کردن به موسیقیهای تند یا خشن باعث میشه که هیجانِ مخرّبی توی خونه وارد بشه. 🎶🎵🔞 🔵 چرا آنقدر اسلام تأکید میکنه که مراقب باشید که چه موسیقی هایی گوش می دید؟ اسلام دوست نداره ما لذّت ببریم؟ 💞 نه عزیز دلم! اسلام اتفاقاً میخواد ما لذّت ببریم، 👈 امّا "موسیقی های "، همگی باعث "از بین رفتن آرامش انسان" میشه و خدای ما اینو نمیخواد... 🔞یا "فیلم های مستهجن و ترسناک و خیلی سریع"، هیجان های کاذبِ زندگی انسانها رو افزایش میده. 🔴 این هیجان ها باعث میشه که انسانها نتونن درست تصمیم بگیرن؛ و برای همین👆 زندگیشون خیلی سخت پیش میره و با کوچک ترین مشکلی سریع بهم میریزن و به فکر جدایی میافتن. ❌ ⭕️ مهمترین مشکلی که این فیلم ها و موسیقی ها دارن اینه که به انسانها القا میکنن که شما اگه میخواید به لذّت برسید باید غرق در سر و صدا و هیجان بشید!😒 ⛔️ انقدر این موضوع توسط ها القا شده که آدما خیال میکنن آرامش یعنی بی روحی و بیمزگی و بی نشاطی!!! 📡🔺🔺 🔹این چه حرفیه؟ 😒 ✔️ اتفاقاً اگه کسی میخواد نشاط و شادابی هم داشته باشه 👈 اوّل از همه باید "آرامش" داشته باشه. 🚷 آدمی که آرامش نداشته باشه، بله ممکنه در اثر یه پارتی و رقاصی و شنیدنِ موسیقی و دیدنِ صحنه های حرام یه "نشاط و لذّتِ کوتاهی" رو تجربه کنه، امّا اینا همش چند لحظه هست... 🕰 بقیۀ ساعت های زندگیش رو در افسردگی و بی نشاطی سپری می کنه😞 همچین آدمی خیلی زود کینه ای و عصبی میشه 😤 ✅⭕️👆 🔹صبر کن ببینم...! کی با تو این کار رو کرد؟ ✔️ چرا پا روی هوای نفست نذاشتی و بی خیالِ "لذّت های مسخره و زشتِ " نشدی؟؟ ➖ چرا به خودت رحم نکردی؟؟ 🚷چرا آرامشِ خودت رو از بین بردی... ❣ پروردگار تو، مثل یه مادرِ دلسوز، نگرانِ اینه که یه موقع آرامشِ تو از بین نره... 🔹اونوقت تو چرا همچین بلایی سرِ خودت آوردی؟😒 -- اشتباه کردم... فریب هوای نفسم رو خوردم... حالا چیکار کنم؟😪 🔸 میخوای جبران کنی؟ 🌺 برو "درِ خونۀ خدا" و طلبِ بخشش کن... ✔️ فقط "طلبِ بخشش" هست که میتونه بلاهایی که سر خودمون آوردیم رو کنه. 💞 "فقط خداوند مهربان" هست که خطاهای ما رو جبران میکنه... ✔️ ازش بخواه تو رو از "هیجاناتِ کاذبِ " بی نیاز و دور کنه.... 🔷🌷✅➖💖 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
#محبت "معامله گر نباشید" 💕اگه همسرتون اهل ابراز علاقه نیست شما به ایشون بگین دوستش دارین😊 ❤️او هم با دیدن این رفتار متاثر میشه البته ممکنه ابراز علاقه اش به صورت دیگه باشه😌 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از صالحین تنها مسیر
# رمان بدون تو هرگز
صالحین تنها مسیر
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 41 🌷 "که عشق آسان نمود اول ..." 🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ..
🎆 رمان شب 43 💞 "زینبِ علی" 🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گِز گِز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟...دخترت رو بردی؟😭 💢 هر قدم که به اتاقِ زینب نزدیک تر می شدم ... التهابِ همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پلِ معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... 🔸 به درِ اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... 🌺 رفتم توی اتاق ...زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف میزد... تا چشمش به من افتاد از جا بلند شد...و از روی تخت پرید بغلم... 🚫 بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... ❇️ هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربانِ قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... 🔶 نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرتِ نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... 😍 - بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... امّا زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... ❣ - بابا ازم قول گرفت اگر دخترِ خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...😊 💖 زینب با ذوق و خوشحالی از اومدنِ پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... 🔹امّا من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجودِ خسته ام، کاملاً سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... 🌺 🎆 رمان شب 44 🌷 "کودکِ بی پدر" 🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ... ✅ مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... 💢 همه دوره ام کرده بودن ... اصلاً حوصله و توانِ حرف زدن نداشتم ... - چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... 😭 ❣- این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دستِ من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادتِ علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... 😭 🔸دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... ❤️ من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اوّل فکر می کردن، یه مدّت که بگذره از اون خونه دل می کنم امّا اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشتِ یک سال هم، حضورِ علی رو توی اون خونه می شد حس کرد .. 🔷 کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... 🌺 آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود امّا بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... 🎁 ✅ تمامِ این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پُر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخِ تلخ بود ... 😞 💞 تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روحِ این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذنِ من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... 🔶 وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ... هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خودِ علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ... ⭕️ هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... 🔷 از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ... ☢ @ saLhintanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا بحق روزه داران عزیز دعاهايمان مستجاب گردان پناهمان باش و آرامش، سلامتی، عاقبت بخیری و عمر با عزت را نصیبمان کن ا لـــــــهــــــی آمـــــیــــــن @saLhintanhamasir
🌷 ﺧــﺪﺍﯾـــــا . . . 💙ﺣﻮﺍﺳـﻢ ﻫﺴﺖ کہ ﴿ ﺳَﺘّــار ﺍﻟْﻌُﯿــُﻮﺑِﯽ﴾ ﻭ ﮔﻨـﺎﻫـﺎﻧــﻢ ﺭا مے ﭘﻮشانے ... ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﴿ ﺍَﺑْﺼَﺮ ﺍﻟﻨّﺎﻇِﺮین} ﺑﻮﺩﻧﺖ چہ ﮐﻨـﻢ کہ ﺑﺮ همہ ﺍﺣﻮﺍﻟــﻢ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻮﺩﯼ. 💙مے ﺩاﻧﻢ کہ ﴿ ﻏَﻔّــاﺭ ﺍﻟﺬُّﻧــُﻮﺑِﯽ﴾ ﻭ ﺁﺧـﺮﺵ ﮔﻨﺎﻫـﺎﻧـﻢ ﺭا مے بخشے ... 😔ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﴿ ﺍَﻗَﺮَب ﻣِﻦْ ﮐُﻞِّ ﻗَﺮﯾﺒٍﯽ﴾ﺍﺕ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺍﻧﺠــﺎﻡ ﺑـﺪﯼ ﻫــﺎیم. 🌷 ﺧـﺪﺍﯾـــا ... ﻗﻠﺒـ💙ـﻢ ﺭا ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧـﻢ ﺭﻫﺎیے ﺩﻩ، 💙ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺳـﺎﻥ قبلہ ﻧﻤﺎﺳﺖ؛ 🚩ﻭقتے ﻋﻘﺮبـہﺍﺵ بہ ﺳﻤﺖ " ﺗــﻮ " مےﺍﯾﺴﺘﺪ ♡↶ ﺁﺭﺍم مے ﺷــــﻮﺩ ↷♡ شب تان نورانی @saLhintanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ 💠 ابراهیم گفت: همانا شما خود و پدرانتان همه سخت در گمراهی بوده و هستید. #انبیا_آیه_۵۴ #تفسیر_صفحه_۳۲۶ 🔑از آنجا که هیچ دلیلی نداریم که نیاکان عاقل‌تر و عالم‌تر از نسلهای بعد باشند، بلکه غالباً قضیه به عکس است چون با گذشت زمان علم و دانش‌ها گسترده‌تر می‌شود. @saLhintanhamasir