eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
یا اباصالح مهدی ادرکنی: سلام رورتون بخیر و نیکی ‍ روزتون با یاد صاحب الزمـان بخیـر. ✔️بیاین امروز با امام زمانمون عهد ببندیـم منتظرش شویم... یک منتظر واقعے ... نه از آن مدعیـانِ انتظار.😔 روزمون رو با توسل به امام زمان شروع کنیـم، و بدونیـم توی تک تکِ لحظه هامون امام زمـان دارن نگاهمون می کنند. فکر کنیم به این که نمازهای یه منتظر واقعے چه جوریه؟چقدر نمازامون شبیه نمازهای منتظر واقعیه. سعی کنیم امروز بهتـرین نماز رو بخونیـم. یه منتظر واقعے وقتش رو چطوری می گذرونه؟ ⚠️زود از کوره در نمی ره امیـد به کسے غیر از خـــــدا نمی بنده. امروز فکر کنیم به این که اگه امام زمان بیان، حاضریم گوشی مون رو بدیـم بهشـون یا باید یه چیزایی رو حذف کنیـم. بیایـن با رفتارمون حتی یک دقیـقه ظهورشون رو نزدیـک کنیم. امام موسی کاظم علیه السلام: بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است. اللهـم عجل لولیـک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِمنکم✨ 📚نساء/۵٩ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و از رسول و اولى الامر خود (جانشينان پيامبر) اطاعت كنيد 🌻عبرت‌های عاشورا از نگاه قرآن🌻 ⬅️ ولایت پذیری ⬅️ولایت پذیری در روز عاشورا: 💎مسلم ابن عوسجه:  اگر بدانم کشته می شوم آنگاه زنده می شوم باز سوخته می شوم و تا هفتاد مرتبه چنین می شوم دست از شما بر نمی دارم تا در برابر شما کشته شوم 💎زهیر ابن قین: به خدا سوگند دوست می داشتم کشته شوم پس زنده شوم و به همین کیفیت تا هزار مرتبه آنگاه آسیب دشمن از تو و خاندانت به دور باشد 💎سعید ابن عبدالله: پس از آنکه امام قصد نماز نمودند، سعید یکی از کسانی بود که خود را سپر امام قرار داد تا مبادا تیری از خَصم به امام اصابت کند و شرمنده امام خویش شود 💎عبّاس علیه السلام: وقتی که در شب نهم، شمر برای ابوالفضل علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد و گفت:پسران خواهران ما کجایند؟ حضرت ابوالفضل علیه السلام حتی جواب ندادند تا اینکه امام حسین علیه السلام فرمود:جواب او را بدهید هرچند فاسق است؛ سپس ابوالفضل علیه السلام در برابر امان نامه شمر فرمودند: 👈خداوند تو و امان نامه‌ات را لعنت کند تو به ما امنیت می‌دهی و حال اینکه فرزند رسول خدا در امن و امان نباشد. 👈آری؛ کربلا تجسم همه قرآن است. اگر قرآن عالیترین قانون است کربلا عالیترین اجرای آن است به گونه‌ای که می‌توان قرآن را در کربلا تفسیر کرد 💚رشد وتربیت ما در دو چیز باهم است .... 👌 عبودیت وبندگی خدا ... 👌ولایت پذیری و اطاعت از رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام ( در زمان ما امام عصر عج ) و جانشینانش . 🌸سبک زندگی قرآنی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@dars_akhlaq (3).mp3
6.75M
🔊 | شرح حدیث اخلاق حضرت آيت الله مظاهری (حفظه الله) 🔴 موضوع : دعا برای رفع گرفتاری دنیوی (جلسه سوم) ✅ 😍 بسیار شنیدنی حتما گوش کنید👌 به دیگران هم ارسال کنید🙏🌷 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
خود سازی بر خانه سازی مقدّم است ! ❇️ ممکن است چند خانه هم ساخته باشی ولی خودت را نساخته ای . خود سازی بر خانه سازی مقدم است . خانه ها مال دیگران است ولی خود سازی مال خودت است. چرا خودت را نساختی؟ اگر خودت را بسازی جمعیت دست شما را می بوسد. ⚠️ علم این معنا را در انسان ایجاد می کند که خدا را اهل برای عبودیت می یابد. از این رو ، شاید علوم در اعتقادات هم مقدمه باشد برای این که حالتی در انسان حاصل شود که شوق الی الله پیدا کند. [ آیت الله بهاء الدینی ، شهرۀ آفاق ، قم ، هنارس ، چاپ دوم،92 ، ص 38] 🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر قرآن نبود باب معرفت الله بسته بود إلي الابَد! امام خمينی رحمت الله علیه هدیه به روح شان صلوات
خانواده آسمانی ۶.mp3
11.19M
۶ 🌎 تمام قصه‌ی فراموشیِ بشر بعد از سفرش به زمین، و محصور شدن او در زندان دنیا؛ که تصور می‌کند خیلی بزرگ است، فقط محصول این است که؛ ↓ ⚡️ با چشمی که به همه چیز عادت کرده، به همه چیز می‌نگرد ... و در حقیقت به هیچ چیز فکر نمی‌کند! ※ اهل تفکر چگونه اند؟ - به چه چیزی فکر می‌کنند؟ 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 مهم‌ترین توصیه‌های رهبر انقلاب در دیدار با (١۴٠٠/۶/۶) 1⃣ زمان شتابان می‌گذرد، از هر لحظه این چهارسال استفاده کنید. 2⃣ برای بازسازی انقلابی و عقلانی همه عرصه‌های مدیریتی کشور همت کنید/انقلابی بودن باید با عقلانیت همراه باشد. 3⃣ از اشرافیگری و نگاه بالا به مردم اجتناب کنید/ با مردم حرف بزنید، مشکلات را در میان بگذارید و از آنها کمک بخواهید. 4⃣ در زمینه عدالت عقبیم/ مصوبات، لوایح و بخشنامه‌های دولت باید پیوست داشته باشد/ اساس حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی بر اقامه‌ی عدل است. کما اینکه اساس همه‌ی ادیان بر اقامه‌ی عدل است. 5⃣ برخورد قاطع با : یکی از بلاهای مهمی که در کشور بوجود می‌آید که درست ضدعدالت است، وجود فساد، وجود ویژه خواری، وجود استفاده‌های سوء، اختلاس و امثال این‌هاست. 6⃣ اعتماد و مردم به دولت آسیب دیده و باید ترمیم شود. 7⃣ برای وعده‌ها روز شمار معین کنید. یک کاری که می‌گویید این کار را خواهم کرد، تخمین بزنید که این چه مدتی طول خواهد کشید، و روزشمار معین کنید و دانه دانه تعقیب کنید. 8⃣ اقتدار دولت را در عمل نشان دهید/نباید حالت رهاشدگی در کارها احساس بشود. 9⃣ استفاده از در بدنه دولت هم احساس انسداد را از بین می‌برد و هم ذخیره ارزشمندی برای آینده مدیران کارکشته فراهم می‌شود/یکی از کارهای مهم در دولت سیزدهم، است. 🔟 تحرک و جنبه اقتصادی در دیپلماسی را تقویت کنید/ دیپلماسی را به مسئله هسته‌ای متصل نکنید! 1⃣1⃣ حل مشکل اقتصاد را موکول به تحریم‌ها نکنید/ برنامه‌ریزی برای حل مشکلات را با فرض وجود تحریم انجام دهید. 2⃣1⃣ راه مقابله با جنگ نرم دشمن حمایت از حرکت‌های صحیح در زمینه فرهنگ است/با فساد اخلاقی و فساد در زمینه‌ی فرهنگ هم بی‌رودربایستی مقابله کنید و مبارزه کنید. یعنی واقعاً این جوری باید برخورد بشود. 🇮🇷@saLhintanhamasir
رهبرانقلاب: امروز بحمدالله یک لشکر عظیمی از جوانهای علاقه‌مند به مسائل فرهنگی مشغول کارند. اگر دولت به این مجموعه‌های جوان و علاقه‌مند کمک بکنند، قطعاً کارهای بزرگی انجام خواهد گرفت و قدمهای خلّاقانه‌ای برمیدارند. بایستی حمایت هوشمند انجام بگیرد. استعدادها را کشف کنید، از آنها حمایت کنید؛ آزادی‌شان را در چارچوب قانون تأمین کنید. ۱۴۰۰/۶/۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ بهترین راه های پیشگیری از بیماری کرونا 🌺 توصیه های بسیار خوب طب سنتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨ 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
4_5796515316112558415.mp3
19.84M
هر شب این فایل کوتاه صوتی را قبل از خواب گوش دهید
💞فصل چهارم 💘رمان اُسطوره ام باش مادر همچو ستارگان در شب 🌟 نشانم ده راه و رسم عاشقی را 💖 نشانه به نشانه💞 آیه به آیه ... اسطوره ام باش مادر💞 ادامه فصل سوم... دوستان عزیز باماهم همراه باشید💞
صالحین تنها مسیر
"رمان #اسطوره‌ام_باش_مادر💞 #قسمت6⃣3⃣ زینب سادات مشغول مرتب کردن پرونده ها بود که سرپرستار پرسید:
"رمان 💞 ⃣3⃣ احسان به پرستار نگاه کرد. نگاهی که طبق عادت بود اما بعد سرش را کمی خرچاند و نگاه خیره اش را به دیوار داد. تغییر عادت ها گاهی سخت و زمانبر است. پرستار ادامه داد: بیمار تخت هشت رو برای سنوگرافی برد. نمیدونم چه رازی داره که بچه ها فوری باهاش دوست میشن. و احسان به محبت بی دریغ زینب سادات اندیشید. به کسی که بی چشم داشت می بخشید و محبت می کرد و اندیشه هایش با مثل اویی فرق داشت! چه زیبا میکنی بانو! تمام شهر را یک سر، به عشق بی دریغ و بودن بی منتت بد عادت کرده ای بانو! احسان رفت و زینب سادات را ندید. صدای خنده های کودک بیمار و دردمند را نشنید. کودکان در دوستی هاشان شیله پیله ای ندارند. صاف مثل آسمان و مهربان چون خورشید هستند. خلوص محبت را میفهمند و اعتمادشان، هدیه ارزشمندشان است به پاکی دوستی کردنتان. خودش را به صدرا رساند. وارد اتاقش در دفتر وکالت شد. مقابلش نشست. احسان: شیدا و امیر، آب پاکی رو ریختن رو دستم. گفتن مخالف هستن و حاضر نیستن اقدام کنن.صدرا پر اخم، خودکارش را در دست چرخاند: میخوای چکار کنی؟ نیومدنشون برای خواستگاری نه تنهاتوهین به زینب سادات به حساب میاد، که نشون میده تو هیچ پشتوانه ای برای این ازدواج نداری! احسان دستی به پیشانی اش کشید: من عقب نمی کشم. من بخاطر غرور و خود برتر بینی دو تا آدم شکست خورده حاضر نیستم آینده و زندگیمو خراب کنم. صدرا به جدیت و قاطعیت کلام احسان نگاه کرد و در دل او را تحسین کرد. مردی که می توانست بهترین تکیه گاه برای زبنب سادات و ایلیا باشد تلفن را برداشت و با رها تماس گرفت. آن لحظه بود که احسان بدترین خبر زندگی اش را شنید. امشب خواستگاری بود. نه خواستگاری احسان از زینب سادات! پسر همسایه زودتر دست جنبانده بود. مادرش با زهرا خانم صحبت کرده بود و امشب می آمدند در طلب زینبش. می آمدند در طلب مطلوبش! رها حرفی از خواستگاری احسان نزده و آن را به فردا انداخت بود. احسان از دفتر صدرا بیرون زد و به صدا زدن های صدرا توجه نداشت. پسر همسایه را میشناخت!همه چیزش به زینب سادات و اعتقاداتش میخورد. اگر امشب دل زینبش را آن پسر همسایه ی هم کفو شده ببرد چه بر سر این سالها علاقه اش می آید؟ یادش به محمدصادق افتاد و دلش برای او هم سوخت. انگار دزدی به اموالش زده باشد، پریشان بود. دزدی که میدانست قدر تراز اوست.وای بر او و ایمان تازه در دل جوانه زده اش. وای از اینکه مثل آیه ی قصه های رها نباشد.وای بر تو اگر مانند ارمیا، بخت به تو رو نکند و زینبش بدون تلاش از دست بدهد. تا به خود آمد، خود را سر خاک ارمیا یافت. احسان: تو بهم امید دادی ارمیا! تو راه نشونم دادی! کمک کن به من! من کسی رو ندارم. منم مثل تو یتیم شدم! حق نیست زینبت هم ازم بگیرید! مگه نگفتی سیدمهدی دستت رو گرفت؟ تو هم مثل سیدمهدی باش! دستم رو بگیر. نذار تمام امید و آرزوهام رو از دست بدم. ارمیا! پدری کن برام. مثل مادر سیدمهدی که برات مادری کرد!تو پدری کن. جز تو امیدی ندارم! ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷سنیه منصوری
"رمان 💞 ⃣3⃣ اشک از چشم احسان ریخت. دلش درد داشت. از امیر، از شیدا، حتی از زینب ساداتی که امروز حتی ندیده بودش.... زینب سادات آن روز پژمرده بود. کلافه در خانه می چرخید و به شوق و ذوق مامان زهرایش نگاه میکرد. چند باری پسر همسایه را دیده بود. چند باری دیده بود که لبخند های مادرش عجیب است. یکی دو بار متوجه شده بود که برادر دیگرش او را تعقیب می کرد. می دانست خانواده خیلی مذهبی هستند. از سفره ها و جلسات هفتگی خانه شان خبر داشت. مامان زهرا مدتی بود که مهمان همیشگی مراسمات آن خانه بود. دل زینب صاف نبود. ابری بود. با وزش باد های نسبتا تند. چند باری از مامان زهرا پرسیده بود: خواستگار دیگه ای نبود؟ و جواب منفی زهرا خانم و نگاه های مشکوک رها، باعث شد دیگر سکوت کند و در خود خموده شود. شاید رها خیالاتی شده بود اما چیزی زینب سادات را عذاب میداد....خانه شلوغ بود.سیدمحمد آمده بود. سر وصدای دو قلوها کافی بود که خانه را را پر از شور کند. رها و صدرا قبول نکردند در مراسم شرکت کنند و نگهداری از بچه ها را به عهده گرفتند. بیشتر بخاطر احسان بود.احسانی که ساعتها خبری از او نبود. نمی دانستند چگونه برخورد خواهد کرد. حضور این خواستگاران، دل رها را مادرانه نگران کرده بود. بدتر از همه رفتار زینب سادات بود. چیزی با ذهن رها بازی میکرد. یعنی چیزی بین زینب سادات و احسان بود؟ زینب سادات به احسان علاقه داشت؟ نکند اصلا پای کسی دیگر در میان بود؟ نکند زینب سادات آن دختری که نشان میدهد نباشد! رها به زینب سادات شک کرد. به آیه و حاصل عمرش شک کرد! به یادگار سیدمهدی شک کرد! ته دلش از این شک و تردید ها، ناراحت بود اما شک چیزی شبیه خوره است. به جانت که بیوفتد، مغزت را می خورد. احسان آمد.غمگین و شکسته آمد. با شانه های افتاده آمد. دیگر باور داشت که همسری برای زینب سادات، تنها رویایی دور از دسترس بود. زینب سادات هیچ گاه زینبش نمیشد. همسرش، آرام جانش نمی شد. گاهی بخت یاری نمیکند. گاهی سرنوشت بازی میکند. تعارفات صدرا را رد کرد. از پله ها بالا رفت.صدای صحبت و خنده از خانه ای که، خانه امیدش بود، می آمد. بدون توقف وارد واحدش شد. چقدر حس بدبختی داشت. دختر آرزوهایش، مقابلی مردی جز او، از خواسته ها و رویاهایش میگفت. برای جز اویی، شرط و شروط میگذاشت. آرامش کسی غیر او میشد. تمام آن شیطنت های پیچیده در متانتش از این خانه هم میرفت. در این جدال، نه او پیروز شد نه محمد صادق! کسی تازه از راه رسید و همه آرزوهایش را برد! زینب سادات در سکوت بود. غم چشم هایش را حتی عمومحمدش هم دیده بود. آنقدر واضح بی میل بود که حتی خواستگارها هم متوجه شدند. حرف که به صحبت میان جوانان رسید، داماد خجالت زده پشت سر زینب سادات وارد اتاق شد و در را باز گذاشت. روی صندلی نشست و زینب سادات بعد از باز کردن پنجره، روی تخت نشست. هوا سرد بود اما زینب سادات گر گرفته بود. حمید، همان پسر همسایه خواستگار گفت: امشب خیلی ناراحت هستید. اتفاقی افتاده یا بخاطر حضور ما هست؟ زینب سادات کمی فکر کرد: شاید کمی از هر دو. من فقط روز بدی رو گذروندم و این مراسم خیلی ناگهانی بود. من چند ساعت بیشتر نیست فهمیدم و اصلا نتونستم مسائل پیش اومده رو حلاجی کنم. کمی پریشون هستم. حمید: پس بهتره امشب تنها کمی با هم آشنا بشیم و بعدا دوباره خدمت برسیم، تا شما بتونید آماده بشید و فکرهاتون رو بکنید. ازدواج امر مهمی هست. شما به آمادگی نیاز دارید. من چند وقتی هست شما رو زیر نظر دارم، درباره شما تحقیق کردم و با آمادگی کامل قدم جلو گذاشتم. بهتره شما هم فرصتی داشته باشید. خیلی حرف نزدند. یک معارفه ساده و بعد خواستگاران رفتند. سایه از خوبی های مادر حمید میگفت. سیدمحمد از اصالت و شخصیت خانوادگی آنها تعریف میکرد و هر دو حواسشان به بی حواسی زینب سادات بود. دقایقی بعد زنگ در به صدا در آمد. قلب زینب سادات به تپش افتاد. ادامه دارد... "نویسنده:👇 🌷 "
دعا کنیم... برا اونایی که گوشه قلبشون درده برا اونایی که دستشون تنگه برا اونایی که طاقتشون تموم شده برای مریضا ومخصوصا همه مریضای کرونایی.. برای مردم صبور ایران دعا کنیم الهی که حال دلتون خیلی زوود خوب خووب شه ، التماس دعا.....🍃 💐شبتون بخیر💐