🤩زینت دنیا و آخرت با #نماز_شب
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«مال و فرزند، زینت دنیا هستند و هشت رکعت نماز شب و نماز وتر، زینت آخرت است و گاهی خداوند هر دو زینت را برای اقوامی جمع می کند، که هم دارای مال و اولاد هستند و هم نماز شب می خوانند؛ در نتیجه، هم زینت دنیا را دارند و هم زینت آخرت را»
📚 معانی الاخبار، ص 323.
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک-پنهان قسمت1⃣3⃣1⃣ یاسر سریع لیوان آبی ریخت و به سمت کمیل که از خشم نفس نفس می زد گرفت.
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت2⃣3⃣1⃣
سمیه خانم به سمانه نگاهی انداخت و آهی کشید.
ــ مادر جان چی شده؟چند روزه که از این اتاق بیرون نیومدی
سمانه بی حال لبخندی زد و گفت:
ــ چیزی نیست خاله فقط کمی حالم بده
ــ خب مادر بگومریضی؟جاییت درد میکنه؟کسی اذیتت کرده؟چند روزه حتی سرکار نمیری
ــ چیزی نیست خاله
سمیه خانم که از جواب های تکراری که در این چند روز از سمانه شنیده ،خسته شده
بود،از اتاق خارج شد.
سمانه زانوهایش را در بغل گرفته و روی تخت نشسته بود،از ترس آن سایه و ان مرد با آن زخم عمیق بر روی صورتش، چند روزی است که پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود.
به پرده ی اتاقش نگاهی انداخت و لبخند غمگینی بر لبانش نشست،حتی از ترس
پرده را کنار نمی زد.
این همه ترس و ضعف از سمانه غیر باور بود،اما از دست دادنِ تکیه گاه محکمی مثل کمیل این ترس را برای هر زن قویی ممکن می ساخت.
دوباره به یاد کمیل چشمه ی اشک هایش جوشید و گونه هایش را بارانی کرد.
نبود کمیل در تک تک لحظه ها و اتفاقات زندگی اش احساس می شد،اگر کمیل بود دیگر ترسی نداشت،اگر کمیل بود او الان از ترس خودش را دراتاقش زندانی نمی کرد.
او حتی از ترس آن مرد چند روزی است بر سرمزار کمیل هم نرفته بود...
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه رمان
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت3⃣3⃣1⃣
سمانه گوشی اش را در کیفش گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت.
ــ میخوای بری؟
سینی را روی کابینت گذاشت و درحالی که لیوان را از آبسردکن پر میکرد گفت:
ــ آره سردار چندتا پرونده لازم داشت گفت نمیتونه بیارتشون میبرم براش
ــ پرونده چی هستن؟
ــ نمیدونم،فقط گفت که دنبال یکی هستن که شاید این پرونده های قدیمی که دست کمیل بوده بهشون کمک کنه.
سینی را جلوی سمیه خانم گذاشت،و کنارش نشست.
ــ باید داروهاتونو بخورید
قرص ها را در دست سمیه خانم گذاشت و لیوان را به طرفش گرفت.
ــ میخوای بیام باهات دخترم؟
ــ نه قربونت برم،زود برمیگردم،دایی محمد هم گفت خودش میاد دنبالت تا برید خونشون من بعدا میام.
سمیه خانم دست سمانه را گرفت،سمانه سئوالی به او نگاه کرد!!
ــ اگه دوست نداری بیای خونه محمد،کسی از دستت ناراحت نمیشه
سمانه لبخند غمگینی زد و لیوان خالی را از دستش گرفت و در سینی گذاشت.
ــ نه خاله میام،غیر از من ،تو و دایی محمد کسی از قضیه آرش خبر نداره،پس نیومدن من درست نیست.
ــ هر جور راحتی دخترم
سمانه بوسه ای بر روی گونه ی خاله اش میگذارد و چادرش را سر می کند.
ــ خاله من برم دیگه،لباساتونو اتو کشیدم آمادن.دایی اومد دنبالتون یه پیام به من بدید،خداحافظ
ــ بسلامت عزیز دلم ،حواست به رانندگیت باشه
ــ چشم خاله
سمانه سریع سوار ماشین شد پرونده ها را روی صندلی کناری گذاشت و به سمت آدرسی که سردار برای او پیامک کرد،راند.
بعد از ربع ساعت به آدرسی که سردار به او داد رسید،نگاهی به آدرس و خانه
انداخت،بعد از اینکه مطمئن شد که درست است ،پرونده ها را برداشت و از ماشین پیاده شد.
انتظار داشت سردار آدرس اداره یا ستاد را به او بدهد اما الان روبه روی خانه ای
اپارتمانی ایستاده بود.
تا میخواست دکمه آیفون را فشار دهد ،در باز شد.
سمانه دستش را که در هوا خشک شده بود را پایین آورد و آرام وارد خانه شد.نگاهی به حیاط انداخت غیر از ماشین مشکی با شیشه های دودی چیز دیگری نبود.
آرام آرام جلو رفت ،ترس و اضطرابی بر جانش افتاده بود،روبه روی اولین واحد
ایستاد، برای فشردن زنگ تردید داشت،اما باید هر چه زودتر پرونده ها را تحویل
سردار بدهد و به خانه دایی محمد برود،سریع زنگ را فشرد.
بعد از چند ثانیه در را باز شد،سمانه سرش را بالا اورد که....
🌹نویسنده:فاطمه-امیری
ادامه دارد...
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت 4⃣3⃣1⃣
سمانه با دیدن مرد غریبه ای قدمی به عقب برگشت و آرام گفت:
ــ ببخشید فک کنم اشتباه اومدم
مرد غریبه لبخندی زد و گفت:
ــ اگه مهمون سردار هستید،بگم که درست اومدید
سمانه نفس راحتی کشید.
ــ بله با سردار احمدی کار داشتم.
یاسر از جلوی در کنار رفت و تعارف کرد؛
ــ بفرمایید داخل تو پذیرایی هستن
سمانه وارد خانه شد با کنجکاوی به اطراف نگاه می کرد ،با صدای یاسر برگشت؛
ــ من دارم میرم به سردار بگید لطفا،خداحافظ
ــ بله حتما،بسلامت
با بسته شدن در ،از راهرو گذشت و،وارد پذیرایی شد،اول فکر میکرد خانه ی سردار است اما با دیدن خالی از اثاث میتوانست حدس بزد این خانه هم مانند خانه ی کمیل است.
نگاهی به اطراف انداخت با دیدن قامتی مردانه که پشت به او ایستاده بود،شوکه شد.
میدانست که سردار نیست،در دل غر زد؛
ــ امروز همه رو میبینم جز خود سردار
صدایش را صاف کرد و گفت:
ــ سلام ببخشید سردار هس...
با چرخیدن قامت مردانه و شخصی که روبه روی سمانه ایستاد،سمانه با چشم های گرد شده به تصویر مقابلش خیره شده.
آرام و ناباور زیر لب زمزمه کرد:
ــ ک..کمیل
دیگر نای ایستادن نداشت،پاهایش لرزیدن و قبل از اینکه بر زمین بیفتد دستش را به دیوار گرفت.
کمیل سریع به سمتش رفت،اما با صدای سمانه سرجایش ایستاد
ــ جلو نیا
ــ سمانه
ــ جلو نیا دارم میگم
کمیل لبخند غمگینی زد و گفت:
ــ آروم باش سمانه ،منم کمیل
سمانه که هیچ کدام از اتفاقات اطرافش را درک نمی کرد با گریه جیغ زد.
ــ دروغه ،دارم خواب میبینم دروغه
کمیل به سمتش خیز برداشت و تا میخواست دستانش را بگیرد ،سمانه از او فاصله گرفت و دستانش را روی گوش هایش نگه داشت و چشمانش را محکم فشرد و باهمان چشمان اشکی و صدای بلند فریاد زد:
ــ من الان خوابم،اینا همش یه کابوسه،مثل همیشه دارم تو خیالاتم تورو تصور میکنم،دروغه ،دارم خواب میبینم
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه رمان
#سلام_امام_زمانم
عشق، هـر روز بہ تکرار تـو بـر میخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو بـر میخیزد
ای مسافر! به گلاب نگهم خواهم شست
گرد و خاکی که ز رخسار تـو بـر میخیزد
صبحتون بخیر
میلاد با سعادت امام زین العابدین علیه السلام بر شما مبارک باد😍
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده ، افتاده به پایت..
#سیّدالسّاجدین❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
سهم#روز_ هجدهم
#صحیفه_سجادیه
#دعای_پنجم_برای_دوستان
══ ೋღ🌀ღೋ══
﴿11﴾ اللَّهُمَّ إِنَّمَا يَكْتَفِي الْمُكْتَفُونَ بِفَضْلِ قُوَّتِكَ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اكْفِنَا ، وَ إِنَّمَا يُعْطِي الْمُعْطُونَ مِنْ فَضْلِ جِدَتِكَ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَعْطِنَا ، وَ إِنَّمَا يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِكَ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اهْدِنَا .
(11) خدایا! جز این نیست که قناعت کنندگان، به فضل نیروی تو قناعت میکنند؛ پس بر محمّد و آلش درود فرست و ما را از فضل نیروی خود کفایت کن و جز این نیست که بخشندگان از فضل جود تو میبخشند؛ پس بر محمّد و آلش درود فرست و از فضل جود خود بر ما ببخش و جز این نیست که راهیافتگان، به نور وجه تو راه مییابند؛ پس بر محمّد و آلش درود فرست و ما را به نور وجه خود هدایت کن.
﴿12﴾ اللَّهُمَّ إِنَّكَ مَنْ وَالَيْتَ لَمْ يَضْرُرْهُ خِذْلَانُ الْخَاذِلِينَ ، وَ مَنْ أَعْطَيْتَ لَمْ يَنْقُصْهُ مَنْعُ الْمَانِعِينَ ، وَ مَنْ هَدَيْتَ لَمْ يُغْوِهِ إِضْلَالُ الْمُضِلِّينَ
(12) خدایا! هر که را تو یاری دهی، اقدام خوارکنندگان برای خوار کردنش، زیانی به او نمیرساند و هر که را تو عطا کنی، ممانعت کردن منعکنندگان از او نمیکاهد؛ و هر که را تو هدایت فرمایی، اقدام گمراهکنندگان برای گمراه کردنش او را به گمراهی دچار نسازد.
﴿13﴾ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ امْنَعْنَا بِعِزِّكَ مِنْ عِبَادِكَ ، وَ أَغْنِنَا عَنْ غَيْرِكَ بِإِرْفَادِكَ ، وَ اسْلُكْ بِنَا سَبِيلَ الْحَقِّ بِاِرْشَادِكَ .
(13) پس بر محمّد و آلش درود فرست و به عزّتت ما را از شرّ بندگانت باز دار و به عطایت از غیر خود بینیاز کن و به هدایتت ما را به راه حق ببر.
﴿14﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْ سَلَامَةَ قُلُوبِنَا فِي ذِكْرِ عَظَمَتِكَ ، وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِي شُكْرِ نِعْمَتِكَ ، وَ انْطِلَاقَ أَلْسِنَتِنَا فِي وَصْفِ مِنَّتِكَ .
(14) خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و سلامت دلهای ما را در توجّه به بزرگیات و آسایش بدنهایمان را در شکر نعمتت و گشوده شدن زبانمان را در وصف عطایت، قرار ده.
15﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْنَا مِنْ دُعَاتِكَ الدَّاعِينَ إِلَيْكَ ، وَ هُدَاتِكَ الدَّالِّينَ عَلَيْكَ ، وَ مِنْ خَاصَّتِكَ الْخَاصِّينَ لَدَيْكَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ .
(15) خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و ما را از دعوتکنندگانی که به سوی تو دعوت میکنند و راهنمایانی که به جانب تو، به دلالت بندگان برمیخیزند و از ویژۀ بندگانت که در پیشگاه حضرتت اختصاص به تو دارند، قرار ده؛ ای مهربانترین مهربانان.
جمالِ حق ز رویش منجلی بود
علیِ دومِ بیتُ الولی بود
در این خانه اگر صدتا پسر بود
علی بود و علی بود و علی بود
#السلامعلیکیاعلیبنالحسین❤️
╭┅❀◇🔷◇❀┅╮
╰┅❀◇🔷◇❀┅╯
🍃آیه ی روز 🍃
🔸 سوره یوسف، آیه ١۶:
وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ
⚡️ترجمه :
و (بعد از انجام نقشه خود) شب هنگام گريه كنان نزد پدرشان آمدند.
💥 توضیح :
گريه، هميشه نشانه ى صداقت نيست. به هر گريه اى اطمينان نكنيد.
🍁توطئه گران، از نقش احساسات و زمان، سوءاستفاده می کنند.
#آیه_روز
🌺نکته ای از صلوات شعبانیه :🌺
🍂 اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ.....
⚡️خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست، چراکه آنان درخت نبوّتند.
🍁 درخت ویژگی های متعددی دارد، از جمله :
حیات دارد.
حیات بخش است.
سایه دارد.
میوه دارد.
ریشه محکم دارد.
و......
✅ اهل بیت نیز درخت نبوتند؛ یعنی حیّ و زنده اند،
🍃به افراد و جوامع، حیات می بخشند.
🍃هر که در سایه آنان قرار گیرد، از الطاف و عنایاتشان بهره مند می شود.
🍃میوه و برکت نیز دارند و با اتصال به آنان می شود قوت و نیروی معنوی کسب کرد.
🍃ریشه ای محکم و تزلزل ناپذیر دارند که هرکس با آنان همراه شود، ایمانش متزلزل نخواهد شد.
#صلوات_شعبانیه
🌺سبک زندگی قرآنی:🌺
🍂فشار اقتصادی، شما را از نظام اسلامی دور نکند.🍂
🔶هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَي مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّي يَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ
(منافقون/٧)
⚡️ترجمه :
آنان همان كسانى هستند كه مى گويند: بر كسانى كه نزد رسول خدا هستند، انفاق نكنيد تا پراكنده شوند؛ در حالى كه خزانه هاى آسمان ها و زمين براى خداوند است ولى منافقان نمى فهمند.
💥منافقان در تلاشند تا مردم را از نظام اسلامی و ولایت دور کنند.
بنابراین با حمایت از تحریمها و ایجاد فشار اقتصادی، قصد دلسرد کردن مردم را دارند.
❌اما منافقان درک درستی ندارند و نمی دانند که گنجینه های روزی، بدست خداست.
و آنان با این نقشه ها، کاری از پیش نمی برند.
#سبک_زندگی_قرآنی
💠 چه بگوییم و چه بشنویم🗣👂
احادیث #جهاد_با_نفس
همچون دارویی که موجب بهبودی می شود / آیت الله بهجت ( ره)
🌺🌺🌺
▫️امام سجاد (ع) فرمود:
بر تو جايز نيست هر آنچه مى خواهى بگوئى! زيرا خداوند میفرمايد:
وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ «و پيروى مكن چيزى را كه تو را بر آن علم نيست (سوره اسراء/ 36)»
و بر تو جايز نيست هر چه مىخواهى بشنوى چه اينكه خداوند عزيز مى گويد:
إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا
«همانا گوش و چشم و دل از تمامى آنها سؤال خواهد شد (سوره اسراء/ 36)
وسائل الشيعة، ج15، ص:172
💠💠
📖📚مطالعه روزانه #کتاب_اخلاقی معراج السعاده و #احادیث کتاب جهاد بانفس
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
معراج السعاده
#قرآن #حدیث #اخلاق