اگر ادعای محبت به پروردگار را دارید...
محبوب خدا شويد
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌای پیامبر ﺑﮕﻮ: ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ خدا ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺑﺪﺍﺭﺩ و محبوب خدا شوید ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯﺩ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ (آل عمران| ۳۱ ) •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈• معراج السعاده
همین که پایمان به شهر رسید با انبوه دیوار نوشتههایی مواجه شدم که علیه دکتر بهشتی بود،
برای تحقیر دکتر بهشتی، الاغ سر راهمان سر بردیدند و مرگ بر بهشتی و بهشتی بهشتی طالقانی را تو کشتی گفتند،
به همین دلیل در خلال سخنرانیام به گوشهای از جنبههای شخصیتی ایشان اشاره کردم، بعد از جلسه بیش از ۲۲ نامه به دستم رسید که تماما حرفهای رکیک و فحش و ناسزا بود، مرا متهم کرده بودند که از یک آمریکایی حمایت کردهام و با او همدست هستم، نوشته بودند خانه ۱۵ طبقه دارد، زن اروپایی دارد و…
یک روز در مجلس خبرگان به دکتر گفتم شما چرا در مقابل این همه توهین از خودتان دفاع نمیکنید؟ در جواب آیهای خواند و گفت فلانی
من نباید از خودم دفاع کنم، بلکه باید آنقدر ایمان خودم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند و جواب اینها را بدهد و چون وعده خدا حق است من به این وعده اعتقاد دارم، بعد هم افزود دفاع خد ا را نمی توان با دفاع ما مقایسه کرد.
💠با اقتباس و ویراست از کتاب نگاهی به زندگی و مبارزات #شهید_بهشتی
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈• معراج السعاده
4_5981054736378364456.mp3
4.33M
#شکرانه 45
👈اَهلِ غُصـه خوردنـــی؟
بذار ساده بهت بگم؛
اگه همیشه برای غُــصه، آماده ای،
❌مطمئن باش؛
غصـه هات باهات به برزخ منتقل میشن!
نه دنیای شادی داری، نه آخرت آرامی
06 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
17.83M
🔉#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه ششم
* ادامه واقعه چهارم.....
* ماموریت ویژه شیاطین
* شیاطین، از هیچ میتی نمی گذرند.
* دیدم؛ لحظه مرگ پیرمردی که شرابخوار بود
* وفور تاثیر شیاطین در زندگی انسان
* شیطان به چه شکلی در می آید؟
* شکارگاه شیطان
* فایده ذکر اهل بیت در لحظه مرگ
* چه کسانی مورد عنایت اهل بیت هستند؟
* روایتی که تکانم داد.
* ثمره کدام اتصال بهشت است؟
* فرق اهل نجات واهل حق
* مصادیق اصحاب یمین
* تصاویر طوایف شیطانی
* روایتی که حقیقت آن را دیدم.
* گناهانی که عادی شده همان منجلاب است.
* اصل عمل را می دیدم نه کاور آن را
* بهترین جای جهان برای زندگی
* چه کسانی دشمن شیعیان هستند؟
* تاثیر شیاطین در تصمیم انسان
* هرکس می خواهد مدافع حق باشد، خود را برای بدترین اتفاقات آماده کند.
* راهی برای خلاصی از شیطان
* شیطان از دو طریق انسان را می زند؟
* تاثیر مال مخلوط به حرام در زندگی
⏰ مدت زمان: ۴۳:۳۱
📆1401/03/06
#طهارت
#شیطان
#گناه
🔸فَأَىَُّ نِعَمِکَ یا اِلهى اُحْصى عَدَداً وَذِکْراً أمْْ اَىُّ عَطـایاکَ أقُومُ بِها شُکْراً وَهِىَ یا رَبِّ اَکْثَرُ مِنْ اَنْ یُحْصِیَهَا الْعآدّوُنَ أوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ
🌱 خدایا کدامیک از نعمت هایت را به شماره آورم و یاد کنم، یا براى کدمیک از عطاهایت به سپاسگذارى برخیزم درحالى که پروردگارا، بیش از آن است که شماره گران برشمارند، یا اینکه یاد دارندگان در دانش به آنها برسند
#دعای_عرفه
🌷 @IslamLifeStyles
🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
بسم الله الرحمن الرحیم
◾️اجرک الله یا صاحب الزمان◾️
شهادت امام محمد تقی جواد الائمه علیه السلام را به پدرشان علی بن موسی بن الرضا و مولایمان حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه و همه ی همراهان مدرسه تعالی و تعالی پژوهان گرامی تسلیت میگوییم
🤲 امیدواریم که همه مشمول عنایات خاص این حضرت واقع شویم
▪️ بنا داریم امروز به عنوان هدیه به این مظهر جود و سخا و به نیت سلامتی همه بیماران اسلام خصوصا مادر یکی از شهدای مدافع حرم،
ختم صلوات جمعی داشته باشیم
ان شاءالله از برکات آن بهره مند شویم
التماس دعا
خدمت شما 👇
https://khatmesalawat.ir/100145
📝 در پایان روز آمار صلوات ها اعلام می گردد
✅
#امام_جواد
حالا که مجالِ سفر نیست...
راهِ #حرم دور است...
و دلِمان تنگِ زیار است...
بارِ سفر میبندیم... چشمانمان را هم!
کبوتر دلمان را...
پرواز میدهیم تا #کاظمین!
از ورودیِ بابالمراد...
وارد میشویم...
و سلامی از رویِ #عشق میدهیم!
این سلامِ ساده را...
از ما بپذیر!
ندهد فرصت گفتار... به متاج... کریم!
گوش این طایفه... آوازِ گدا نشنیدهست
#نماز_شب
🔸خداوند بنده سحرخیز را در آخرت شگفت زده می کند؛ رواياتی که از آل محمد صلی الله عليه و آله و سلم در فضيلت سحرخيزی و نماز شب رسيده است عقل ها را حيران می کند و از بس که آن فضيلت بزرگ و زياد است باور کردنش مشکل به نظر می آيد.
📚 رساله لقاء الله نوشته عارف بزرگوار آقا ميرزا جواد ملکی تبريزی
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
صالحین تنها مسیر
#از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_شانزدهم تقریبا ساعت 1/5 بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود با حیاط کو
#از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هفدهم
ساعت 11صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. میدونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم دوباره یارفتن عمو افتادم هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوسش داشتم و نمیتونستم نبودشو تحمل کنم . کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه و منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم. کاش حداقل دلیلشو میپرسیدم و قانعش میکردم که نره واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم.
با صدای زنگ در به خودم اومدم. دوباره این دوتا زود اومدن مثلا گفتم 11.12 الان تازه ساعت 10 .
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق. .
.
.
.
.
شقایق_ خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا.
برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دختر خاله هام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید : چی شده؟
بین گریه هام فقط گفتم: عمو داره برمیگرده.
یه دفعه جیغ شقایق بلند شد _ عههههه حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که . اصلا بهتر بزار بره بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم همش عمو عمو.
_ خب من از همش پیش عمو بودم دلم براش تنگ میشه . میفهمی چی میگی ؟ مثله پدرم میمونه. درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوریشو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد.با یه لبخند زورکی رو بهش گفتم خوشبختم و بعدش خیلی سریع با همه سلام و احوالپرسی کردم و رفتم تو اتاق. اصلا حوصله نداشتم. بعد از چند دقیقه عمو اومد تو اتاق و دست به سینه دم در وایساد و به منی که رو تخت نشسته بودم خیره شد.
_ چیزی شده؟
عمو_ چرا اومدی اینجا؟ چرا انقدر سرد برخورد کردی با طناز؟ عمو جون عزیزم گفتم که نمیتونم بمونم میرم ولی قول میدم تورو هم ببرم پیش خودم چند وقت دیگه..... _عمو سرم درد میکنه.
هدیه ای که گرفته بودم یه عطر و دفتر خاطرات بود از تو کیفم در اوردم و دادم بهش.
_ قابلی نداره. یادگاری. اگه اجازه بدید من برم دیگه حالم خوب نیس.
واقعا حالم از صحنه هایی که دیده بودم و بوی دود و اون آهنگ سرسام اور بد شده بود. تو خیلی از مهمونیاشون شرکت کرده بودم ولی این یکی زیاده زیاده روی شده بود.
عمو_ دیگه.....
_ عمو خواهش میکنم. حالم خوب نیست.
عمو _ باشه برو. ولی فردا ساعت 9 پرواز دارم حداقل بیا فرودگاه.
بغض کردم ولی حرفی نزدم. وسایلامو برداشتم و رفتم بیرون. یکم بیرون وایسادم هوای آزاد حالمو بهتر کرد
.
.
.
.ساعت تقریبا 10 بود که رسیدم خونه.امیرعلی نگران تو حیاط نشسته بود رو تاب. تا درو باز کردم بلند شد.
امیرعلی_ سلام. کجا بودی آبجی؟ گفتی شب نمیمونی نگران شدم که دیر کردی. گوشیتم که خاموش بود.
_ اخ ببخشید داداشی. مامان اینا خوابن ؟
امیرعلی_ اره. مامان فکر میکرد قراره شب بمونی. حالا بیا بریم تو .
_ راستی امیر بابا بهت گفت عمو داره برمیگرده ؟
امیرعلی_ اره. بیا بریم بخوابیم فردا در موردش حرف میزنیم .
_ ok
.
.
.
.
چشمامو چند بار باز و بسته کردم دلم نمیخواست بیدار بشم. یه دفعه با یاداوری عمو سریع ار جام پریدم و رفتم سراغ ساعت. ای وای ساعت 12/5 بود.....
سریع گوشیمو روشن کردم. 11 تا پیام. 14 تا تماس بی پاسخ. همش از عمو بود . اخرین پیامش: ( تانیا جان. نمیدونم چرا ولی این وقت خیلی سرد شده بودی ولی بدون عمو همیشه دوست داره نامرد حداقل برای خداحافظی میومدی. ما رفتیم دیگه)
ای وای. دیگه فقط اشکام بود که میبارید......
هرچی به عمو زنگ زدم جواب نداد.....
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
╲\╭┓
╭ ❤️
┗╯\╲
═══❀❀❀💞❀❀❀═══
#از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هجدهم ....................................
ساعت 5 بعد از ظهر بود. بابا که مغازه بود ، مامانم که طبق معمول پاتوق همیشگی آشپزخونه. دلم حسابی گرفته بود دلم میخواست برم با امیرعلی حرف بزنم ولی داشت تو اتاقش درس میخوند دل رو زدم به دریا در زدم و بعد از اینکه اجازه ورود داد رفتم تو.
امیرعلی_ سلام بر خواهر شیطون خودم. میگم خوب شد عمو رفتا دلیلی شد که به ماهم سر بزنی تازه الان فهمیدم یه خواهری هم دارم.
_ سلام.
امیرعلی_خانم دکتر چرا ناراحتی؟
_ اولا که جوجه مهندس کیو دیدی با یه ترم درس خوندن دکتر بشه که من دومیش باشم. بعدشم دلم گرفته.
امیرعلی_ اونوقت جوجه مهندسو با من بودی؟
_ کمی تا حدودی. امیر تو وقتی دلت میگیره چیکار میکنی ؟
امیرعلی_ موقعیت جور باشه امامزاده صالح، شاه عبدالعظیم ، و و و مزار شهدا
_ پروفسور تو هم چه پیشنهادایی میدیا . اونم به من.
امیرعلی_ خواهر پروفسور پیشنهاد نبود. در ضمن بعضی وقتا هم دردودل میکنم.
_ با کی؟
امیرعلی_ همون پسر خوشگل و خوشتیپه.
_ داداش خل شدی رفت . پاشو پاشو ببرمت دکتر. با مرده حرف میزنی. نکنه رفتی تو کار احضار ارواح؟
_ اولا که شهید شده دوما شهدا زندن . بعدشم میتونی یه بار امتحان کنی.
_ مثله تو خل بشم؟؟؟؟؟؟
امیرعلی_ این خل شدنه به آرامشش می ارزه.
آرامش ! یاد مشهد افتادم؛ چه آرامشی داشت اون جا. کلا حسابش با زمین جدا بود. ولی نمیتونستم با یه شهید درد ودل کنم. از کجا میخواست بشنوه.
_ امیر.
امیرعلی_ جونم ؟
_ خانواده ما و خاله اینا و مامان بزرگ اینا و بقیه فامیل همه مذهبین ، درسته؟
امیرعلی_ خب؟
_ پس علت این همه تفاوت چیه ؟ چرا مامان بزرگ اینا انقدر سخت میگیرن ؟ یا بهتره بگم چرا اسلام انقدر سختگیرانس؟
............
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
╲\╭┓
╭ ❤️
┗╯\╲
═══❀❀❀💞❀❀❀═══
#از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_نوزدهم
امیرعلی_ قبلا هم بهت گفتم که مامان بزرگ اینا یه سری تعصبات خاص دارن.
_ یعنی چی؟ واضح برام توضیح میدی؟
امیرعلی_ ببین مامان بزرگ اینا یه کم فراتر از عرف و حد لازم پیش میرن. مثلا اینکه تو مهمونیا یه پرده اون وسط میکشن و میشینن قرآن میخونن یکم افراطه ، یا اینکه همه چی رو با اجبار تحمیل میکنن. اجبار همیشه عکس جواب میده . دین اسلام قوانینی که تو فکر میکنی رو نداره. یعنی قوانین تصویب شده توسط خاله خانم ( خاله مادربزرگم ، بزرگترین عضو خانواده) اکثرشون رنگ تعصب به خودشون دارن.
یعنی اسلامی که من همش باهاش مشکل داشتم به خاطر سختگیری هاش چیزی نبوده که فکر میکردم. البته خوب من تو این مدت هم مسلمون بودم ولی همش میگفتم چرا باید مسلمون بهدنیا بیام آخه. با صدای امیرعلی از فکر اومدم بیرون .
امیرعلی_ خانم دکتر الان جواب سئوالتون رو گرفتید.
_ یجورایی . ولی خب امیر داداشی خداییش اعتقادات مسلمونا خنده داره دیگه. هوم؟
امیرعلی_ اولا که هرکدوم بحث جدا جدا داره خواهری. اگه الان حوصلشو داری بشین برات بگم. بعدش هم تو الان مثلا دلت گرفته بود یا اومدی به بهونه ناراحتی کل سئوالای این 19 سال عمرتو از من بپرسی؟
_ حالا یه سئوال جواب دادیا. نمیخوام اصلا
بعدهم به حالت قهر سرمو برگردوندم.
امیرعلی_ من قبلنا یه ابجی داشتم جنبه شوخی داشت .
_ الانم داره.
امیرعلی_ خواهر گلم من نگفتم نمیگم که گفتم زیاده الان چون گفتی حوصله نداری ازت پرسیدم بگم یا نه ؟
_ نه الان حسش نیست بعدا میام یه بحث مفصل باهم بکنیم ببینم کی کم میاره پروفسور.
امیرعلی_ درخدمتم خانم دکتر. الان هم فکر کنم یکم کار دارم.
_ اییییش بعد میگه من بهش سر نمیزنم. پروووووو. بابای
امیرعلی_ خب بد موقع سر زدی فدات شم. ههههه. بعدا حرف میزنیم.
حوصله قهر کردن نداشتم ، یه چشمک زدم و از اتاقش رفتم بیرون. به لطف برادر گرامم یکم از بی حوصلگی و کلافگیم کم شد ولی هنوز هم.......
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
╲\╭┓
╭ ❤️
┗╯\╲
═══❀❀❀💞❀❀❀═══