ببین به چه بدبختیای افتادن امثال مسیح علینژاد، از تغییر رژیم رسیدن به چه مطالب سخیفی. یا خودش احمقه یا مخاطب رو احمق فرض کرده
🔻اولا اینکه گاز فلر برای مصرف شهری نیست و زاید و فوقالعاده سمی است که موقع استخراج نفت خارج شده اصطلاحا گاز ترش نام دارد.
🔻دو اینکه عسلویه نفت خام ندارد، مشعل هم متعلق به پتروشیمی است و با پالایشگاه فرق دارد.
🔻سه اینکه کشورهای بسیار اندکی میتوانند با فرایندی پیچیده که در سطح سواد خانم مصی نیست از این گاز بهره ببرند البته نه در حیطه گاز خانگی.
🔻چهار اینکه شما که طرفدار تحریم ایران هستید لطفا تز علمی ندهید.
🔻پنج اینکه مسئله فعلی کمبود گاز نیست توزیع گاز است.
🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
امیدی که ناامید شد؛ سخنان رهبر انقلاب درباره محاسبه غلط دشمن
#سلامتی_فرمانده_صلوات
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
نرگس: قسمت(۱۲۶) #دختربسیجی بعد خوش آمد گویی ما به درخواست فیلمبردار روی صندلی وسط سالن نشستیم گ
قسمت (۱۲۷)
#دختربسیجی
با خوشحالی یه نگاهی بهش انداختم و گفتم :حالا تو چرا می خوای بیای بالا و
انقدر خوشحالی.
_می خوام بیام بالا تا هم به خواهرم تبریک بگم و هم...
_هم چی؟
_بماند! ....
با کنجکاوی نگاهش کردم که توجهی نکرد و من روی پام وایستادم و با خوشحالی
جلوتر از امیر حسین و بقیه به سمت طبقه ی بالا رفتم و برای بدرقه ی مهمونا
کنار آرام وایستادم و به خانم بزرگ که صورت آرام رو می بوسید و بهش تبریک
می گفت نگاه کردم.
همه ی مهمونا رفته بودن و تنها مامان و آیدا و آرزو توی خونه مونده بودن که آرام
خودش رو روی مبل رها کرد و نفس راحتی کشید.
من هم کنارش نشستم که آیدا بهمون نزدیک شد و رو به آرام گفت : آرام جان من
دیگه دارم می رم، سعید پایین منتظره فردا می بینمت فعلا خداحافظ .
آیدا نذاشت آرام از
جاش بلند شه خیلی سریع صورتش رو بوسید و از من هم خداحافظی کرد و
رفت.
با تعجب نگاهش کردم و با رفتنش رو به آرام گفتم :الان دقیقا چه اتفاقی افتاد؟!
من درست دیدم که آیدا....
آرام خندید و من محو تماشای خنده اش شدم که مامان به شونه ام زد و گفت :
آراد ما میریم خونه تو همینجا می مونی و فردا با آرام میای فهمیدی؟
چیزی نگفتم و در جوابش خندیدم که مامان صورت آرام رو بوسید و ازش
خداحافظی کرد و به همراه آرزو از خونه خارج شدن .
با رفتنشون کتم رو از تنم در آوردم و کراواتم رو شل کردم و به آرام که دامن لباسش
رو تا زانو بالا زده بود و سعی داشت کفشش رو در بیاره ولی نمی تونست نگاه
کردم که گفت: آخ که سگک این کفشه پدر پام رو در آورده!
با این حرفش جلوی پاش روی زانوم نشستم و پاش رو روی زانوم گذاشتم و مشغول
باز کردن سگک بودم که در همین حال کسی در زد و
دوتامون بدون اینکه تکونی به خودمون بدیم به در چشم دوختیم که مادر
بزرگش وارد خونه شد و با تعجب نگاهمون کرد که من زودتر به خودم اومد مو
از جام برخاستم.
مادر بزرگش در حالی که به زمین چشم دوخته بود گفت : نمی دونم چجور بگم!
می دونی پسرم! ما رسم نداریم که توی دوران نامزدی......
فهمیدم مادربزرگش چی می خواد بگه که این همه براش سخته برای همین با
خجالت سرم رو پایین انداختم که خودش ادامه داد:رسم نداریم..... تا قبل عرو سی! ...
قسمت(۱۲۸)
#دختربسیجی
حرفش رو نصفه رها کرد و گفت : ای خدای من! چرا از من خواستن بگم آخه؟!
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم : من متوجه ام.
_آخییش! خدا خیرت بده مادر راحتم کردی!.... خب دیگه فعلا
شب بخیر.
_شب شما هم بخیر!
با رفتن مادر بزرگ آرام، آرام با تعجب پرسید : منظور مامان بزرگ چی بود؟ چی می خواست بگه که...؟
دستم رو کلافه توی موهام کشیدم و جواب دادم :بعدا بهت می گم.
متعجب نگاهم کرد و وقتی دید من نگاهم رو ازش گرفتم خودش کفشش رو در
آورد و گفت :آخییییش! راحت شدم.
با این حرفش برگشتم و نگاهش کردم که کفشاش رو با پاش به یک طرف هول داد و
با بالا نگه داشتن دامن لباسش به سمت اتاق توی راهرو رفت و وقتی به در اتاق رسید رو به من که وایستاده بودم و نگاهش میکردم گفت : تو می خوا ی تا صبح
همونجا بایستی؟!
به دنبالش به سمت اتاق رفتم که زودتر از من وارد اتاق شد و روی صندلی جلوی
میز آرایش نشست.
به تخت یک نفر ه ی گوشه ی اتاق نگاهی انداختم و از تصور خوابیدن آرام توی
بغلم لبخندی گوشه ی لبم نشست که آرام با دیدن لبخند من با تعجب به تخت
نگاهی انداخت و سر در گم مشغول در آوردن سنجاق ها از داخل موهاش شد.
گر ه کراواتم رو کامل باز و به آرام که به جون موهاش افتاده بود و نمی تونست
سنجاق موهاش رو در بیار ه نگاه کردم و با انداختن کراوات روی لبه ی تخت به
سمتش رفتم و گفتم : بزار من برات بازشون می کنم.
خیلی سریع و خوشحال دستاش رو پایین انداخت و من خیلی آروم و با ملاحظه
مشغول در آوردن سنجاق ها از داخل موهاش شدم .
با در آوردن آخرین سنجاق مو به نگاهش توی آینه که به من خیره بود خیره
شدم و دستی به موهای باز شدهاش کشیدم و گفتم : می خوای شونه شون بزنم.
دستی توی موهاش کشید و جواب داد : اینا پر چسب و تافن و به این راحتی
شونه نمی شن! باشه فردا که رفتم حموم شونه شون می کنم.
با سردرگمی روی تخت نشستم و در حالی به آرام چشم دوخته بودم *** که آرام
نگاهش رو ازم گرفت و به دستاش روی زانوش خیره شد.
کلافه دستم رو دور گردنم کشیدم و خیلی ناگهانی روبه روش وایستادم و یه
دستم رو روی پشتی صندلی و دست دیگه ام رو زیر چونه ی آرام گذاشتم که با
تعجب به چشمام خیره شد
قسمت(۱۲۹)
#دختربسیجی
به صورت آرام که شب زودتر از من خوابش برده بود و حالا هم خیال بیدار شدن
نداشت در سکوت زل زده بودم که با صدای در زدن کسی نگاهم رو ازش گرفتم و
دستم رو از زیر سرش خیلی آروم بیرون کشیدم که تکونی به خودش داد و عمیق
تر از قبل خوابید و من هم روی لبه ی تخت نشستم.
به ساعت توی دستم که ساعت ۹ صبح رو نشون می داد نگاه کردم و مشغول
بستن دو دکمه ی باز پیراهن مشدم.
منحالا مجبور شده بودم با پیراهن بخوابم تا آرام بیشتر ازم خجالت نکشه و
معذب نباشه.
به طرف آرام چرخیدم و صورتش رو با پشت انگشتام نوازش کردم و صداش زدم:
_آرام! نمی خوای بیدار شی؟
چند باری چشماش رو باز و بسته کرد تا اینکه بیدار شد و سرجاش نشست ولی دوباره خودش رو روی تخت انداخت و با ناله گفت :وای که چقدر خوابم میاد
اصلا نمی تونم بیدار بمونم.
با تعجب نگاهش کردم که دوباره صدای در زدن بلند شد و من از روی تخت
برخاستم وهمانطور که موهای پریشونم رو مرتب می کرد برای باز کردن در از اتاق
خارج شدم.
در رو باز کردم و به هما خانم که پشت در وایستاده بود سلام کردم که جواب داد:سلام
پسرم صبح تو هم بخیر! ببخش که از خواب بیدارتون کردم ولی خب! دیگه باید
بیدار می شدین.
_نه! من بیدار بودم.
_آرام هنوز خوابه؟
_صداش زدم ولی بیدار نشد.
_دوباره صداش بزن و تا من صبحونه رو آماده می کنم بیاین پایین.
_چشم الان میایم.
با رفتن هما خانم به اتاق برگشتم و آرام رو صدا زدم:
_آرام خانم نمی خوای بیدار شی؟
بدون اینکه چشماش رو باز کنه لبخند زد که متعجب نگاهش کردم و گفتم : آرام
چرا پا نمی شی؟
_چون می ترسم!