🔴 هیسسس!
بچه ها خوابیدن ،
آرام گریه کنید💔
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام حاج قاسم از بهشت
۴ سال پیش که مرا شهید کردید....
چقدر زیبا بود
کاری از مجال، دمت گرم داداش
@mojallofficial
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
اطلاعیۀ وزارت اطلاعات دربارۀ حادثۀ تروریستی کرمان
🔹در زمان کوتاهی پس از وقوع حادثه، سربازان گمنام امام زمان (عج) اولین ردهای عوامل تروریست داعشی را کشف و بهمنظور شناسایی سایر عوامل همکار و حمایت کنندۀ تروریستها و نیز جنایتکاران احتمالی دیگر، با همکاری کلیۀ واحدهای امنیتی، انتظامی و اطلاعاتی کشور، اقدامات گستردهی اطلاعاتی، فنی و امنیتی سراسری را به اجرا گذاشتند.
🔹از دو تروریست معدوم انتحاری، یک نفر ملیت تاجیکستانی داشته و هویت تروریست دوم هنوز به صورت قطعی احراز نشده است.
🔹با شناسایی عوامل انتقال تروریستها به داخل کشور، اولین عملیات دستگیری عوامل مذکور در غروب روز حادثه انجام شد.
🔹در بامداد روز بعد (پنجشنبه ۱۴ دی ماه) اقامتگاه مورد استفادهی دو تروریست معدوم در حومهی شهر کرمان شناسایی و نیز ۲ عنصر پشتیبانی و تأمین کنندهی اقامتگاه مذکور، شناسایی و بازداشت شدند.
🔹در ادامهی عملیات، ۹ نفر از شبکهی پشتیبانی تیم تروریستی و مرتبطین آن در ۶ استان کشور شناسایی و بازداشت شدند. قطعاً این عملیات تا بازداشت آخرین فردی که به هر شکل و به هر اندازه در پشتیبانی از جنایتکاران مورد نظر دخالت داشته است، استمرار خواهد یافت.
🔹عدم صدور بیانیه تا این لحظه، به دلیل کشف تجهیزات انفجاری آماده در محل اقامت تروریستها بود که میتوانست بیانگر احتمال وجود و مراجعهی عوامل دیگر برای انتقال مواد انفجاری و بکارگیری در سایر اماکن باشد. بخشی از تجهیزات مکشوفه عبارتاند از: ۲ جلیقه انفجاری، ۲ دستگاه ریموت کنترل از راه دور، ۲ چاشنی انفجاری، چند هزار ساچمهی مورد استفاده در جلیقههای انفجاری، سیم کشیهای آماده شده برای جلیقهها و مقادیری مواد اولیهی انفجاری.
🔹از آن جا که عملیات شناسایی و نیز اقدامات تأمین ثانویه در گسترهی داخل و خارج از کشور، با تمام ظرفیتهای موجود در حال انجام میباشد، لذا سایر اطلاعات حاصله، در زمان مقتضی به استحضار ملت شریف ایران خواهد رسید.
🔹حضور گستردهی ملت شریف ایران اسلامی در ادامهی گردهماییهای بزرگداشت شهید سلیمانی (ره) و نیز در مراسم تشییع شهدا و محکومیت شدید آن اقدام کورِ تروریستی، همچون همیشه خنثی کنندهی فتنهها و توطئههای دشمنان، منجمله مزدوران داعشی و داعشسازان آمریکایی و صهیونیستی بوده و خواهد بود. سربازان گمنام امام زمان (عج) ضمن تعظیم در برابر عظمت این ملت بزرگ، با تأسی به منویات رهبر حکیم انقلاب اسلامی، اطمینان میدهند که «سربازان راه سلیمانی به رذالت جنایتکاران، پاسخ سختی خواهند داد».
https://eitaa.com/Politicalhistory
صالحین تنها مسیر
#ادامه_پست_۶۷ _ چرا گفتی از صحرا خبر نداری..اونجا که تو دبی بودی ؟ عطا به صحرا خیره شد نزدیکش رفت د
#پست۶۸
🌷#واژگونی
محسن با ناراحتی بیرون رفت .
مادر صحرا اونو بغل کرد
_می برمت پیش خودم عزیزم
مامان جون و باباجون منتظرت هستن گفتن حتما بیارمت ..
صدای عصبانی پدر صحرا در اومد...
_شما بفرمایید به نامزد بازی تون برسید ...
بعد مهربون به صحرا نگاه کرد
_باباجون میریم خونه خودم .
مادر صحرا پوزخندی زد
_میخواد از زن و بچه ش برات رو نمایی کنه ..
صحرا آنی به عطا خیره شد که بهش زل زده بود چرا یادش رفته بود زن بابای اون عشق سابق عطاست؟؟؟ ..
بابای صحرا با حالت تهاجمی گفت:
_هرچی که این بچه با وجود تو توی آشوب و بدبختی بود بسه.
نه اینکه بالای سرش بودی، نه اینکه حواست بهش بود حتی یک غذای درست و حسابی جلوی این بچه نمی ذاشتی ..
مادرش با جیغ و داد گفت
_این بچه بخاطر هوسبازی های تو از خونه فرار کرد .
صحرا سرش رو محکم گرفت ..
عطا دست به جیب با همون لبخند کج به جنگ و جدال مادر و پدر صحرا نگاه میکرد .
همون لحظه محسن وارد اتاق شد
_چه خبر تونه؟؟؟ ...داداش صداتون کل راهرو رو برداشته .
عطا پوزخندی زد و قبل اینکه محسن پیشنهاد بده گفت
_صحرا یک زن متاهله قطعا جایی میره که شوهرش اونجا باشه .
مادر صحرا با نفرت گفت
_ولی من میخوام پیش دخترم باشم ..
عطا دکمه کتش رو باز کرد
_میتونید تا عصر پیشش باشید ولی عصر باید خونه خودش باشه
بعد به طرف صحرا چرخید و جلوی چش همه روی سر صحرا رو بوسید و اروم گفت
_منتظرتم ...
صحرا حتی نگاهش نکرد
عطا چشم ریز کرد
_منتظرت میمونم تا بیای و بقیه فیلم رو باهم ببینیم .
صحرا ترسیده نگاهش کرد
عطا چشمکی زد و بیرون رفت
وقتی رفت
محسن مشکوک گفت
_اون تو رو دزدیده درسته؟ ...صحرا ما پشتت هستیم ما خانواده ی تو هستیم، نترسی ها ...
مادر صحرا بغلش کرد
_دردت به جونم بگو چی شده؟؟؟ ...
صحرا سرتکون داد به پنجره چشم دوخت و بدون اینکه به هیچکدومشون نگاه کنه گفت ::
_نه ...منو ندزدیده بود .
محسن مقابلش نشست و دستاش رو گرفت
نگاهش کرد
_صحرا عزیز دل عمو ..دختر کوچولو ی من ..
صحرا چشاش پر اشک شد
محسن اروم گفت
_میخوای باهم تنها صحبت کنیم ؟
مادر صحرا اخم کرد
_نه محسن ...صحرا حرف پنهونی نداره...
صحرا نفس گرفت
_من و عطا قبل شما عروسی کردیم ...
مادرش ویشگونی بازوی صحرا رو گرفت
_ای ذلیل بشی فکر ابروی مارو نکردی ...کاش دزدیده بودنت مرده بودی ..
صحرا اشکاش میبارید
باباش نوچ نوچی کرد
_باید بریم خونه بگیم چهار تا فامیل بزرگتر بیان یک خواستگاری و عقدی سوری بگیریم... غیر این باشه تا قیام قیامت نمیشه جلوی دهن مردم و حرف و حدیث شون رو گرفت .
صحرا دستشو رو گوشاش گذاشت
_عطا نمیاد..لزومی نداره به همه بگین من زنده ام !
محسن دستاشو از روی گوشاش پایین اورد
_خدا وقتی یکی از ارزو هامون رو براورده کرده چرا نباید بخاطرش جشن بگیریم و خوش حال باشیم و به همه بگیم؟؟؟ .
صحرا ته دلش پر غصه شد
_من آبرو تون رو بردم !
تلفن باباش زنگ خورد، رنگ صورت مامانش رو دید که از شدت حرص سرخ شد .
باباش که بیرون رفت
محسن اروم گفت
_نمیخوام ببرمت خونمون ..چون الان اونجا هم با وجود بابا و مامانت میشه میدون جنگ .
مامانش پشت چشی نازک کرد
_جوری به این بچه حالی نکنید انگار همه تقصیر ها گردن منه !
محسن بی اعتنا به حرف زن داداشش گفت
_اگه دوسش داری برو پیشش.
صحرا فقط نگاهش کرد هیچ وقت به دوست داشتن عطا فکر نکرده بود...
حتی به اینکه فکر کنه شش ماه روز و شب باهاش بوده ...باهاش زندگی کرده ولی دوست داشتنی وجود نداشت .
محسن وقتی سکوت صحرا رو دید بیرون رفت .
مادرش کنارش نشست بنا به عادت موهای فر صحرا رو توی روسریش داد و با مهربونی گره روسریش رو محکم کرد
_اگه بیای اراک میریم پیش مامان جون و باباجون زندگی میکنیم ...
بعد صورتش رو نوازش کرد
_پسر عموم رو یادته ناصر بود اسمش؟؟؟ ..
صحرا مات نگاهش کرد یادش بود وقتی اسم ناصر میومد پشتش یک آه پر از حسرتی میکشید ..
مادرش ادامه داد
_خیلی مهربونه ..خیلی هم کار راه انداز ...میگم برامون یک خونه بگیره ...انتقالی دانشگاه رو بگیره ...حتی دلت خواست برات کار پیداکنه ..
صحرا بغض کرد
_بابا میگفت نامزد ..
مامانش وسط حرفش پرید تند و سریع گفت
_بابات یک چیزی میگه ..نه کی گفته نامزدمه ...بنده خدا فقط داره کمک میکنه ..بابات چش نداره ببینه فکر کرده همه مثل خودش هَول اند ..
صحرا تا ته جریان فهمید و چیزی نگفت
مادرش دوباره پر از تردید پرسید
_تو با این پسره عروسی کردی ..؟
صحرا نگاهش کرد
مادرش توضیح داد
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
#ادامه_پست۶۸
_منظورم اینکه باهم ..!
صحرا چشم بست تمام اتفاق های توی فیلم از مقابل ذهنش گذشت
مادرش با کنجکاوی گفت
_آره؟
صحرا یک چیزی ته ذهنش جون گرفت وقتی یاد حرف عطا می افتاد که میگفت باید طبق سناریوی من عمل کنی ...میتونست ضربه اول رو به عطا بزنه ..
اروم گفت
_نه ...عطا خیلی ..خیلی فهمیده است میترسه ...من.... یک روز پشیمون بشم ..واسه همون ..
مامانش نگاهش رنگ خوشحالی گرفت
_خدارو شکر ..مطمئنی ..میخوای ببرمت دکتر ..
صحرا سریع گفت
_نه ..نه ..فقط به کسی چیزی نگو مامان ..
مامانش رو ترش کرد
_نه مامان جون زشت قباحت داره این حرف ها گفتن نداره .
بعد با شک گفت
_واقعا پسر خوبیه؟
صحرا لبخند مرموزی روی لبش نشست که نشون میداد تو ذهنش چقدر دنبال یک ضربه محکمتر به عطاست
_آره ...خیلی ..خیلی خوبه!
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
#پست۶۹
🌷#واژگونی
***
صحرا با راننده به همون آپارتمان برگشت ...
وارد که شد ته دلش یک حس غم نشست
نگاهش به پیراهن سبز افتاد ..
دوباره بغض کرد و پیراهن رو از پنجره به پایین پرت کرد
از این خونه و اتاق و این تخت متنفر بود با عصبانیت به رو تختی چنگ زد و اونو کشید
دوباره ضجه و گریه ش بلند شد .
سرش رو روی تشک سفید تخت گذاشت حس میکرد همه جا بوی عطا رو میده دیگه تا اخر عمرش نمی تونست منکر وجود عطا بشه ..
هوا گرگ و میش بود
صدای زنگ اپارتمان امد
اشک هاش رو پاک کرد از چشمی در، راننده رو دید
_خانم چمدوناتونو اوردم ..
در رو باز کرد
چمدونی که از دبی آورده بودن پشت در بود ..
راننده سرش رو پایین انداخت و کارتن موبایل رو به طرفش گرفت
_سلام خانم ...اینو اقا دادن که بهتون بدم ...اگه چیزی لازم داشتین به همون شماره یک پیام بدین .
و رفت
صحرا کارتن موبایل رو روی کاناپه انداخت و چمدونو باز کرد از بین لباس هایی که مرتب تا کرده بود یک دست لباس راحتی بیرون کشید ..
صدای زنگ گوشی از داخل کارتن امد .
در کارتن رو باز کرد روی گوشی نوشته شده بود با حروف لاتین عطا ..
از حرص گوشی رو جواب نداد
به طرف حمام رفت تنش زیر آب گرم جون دوباره ای گرفت ، حس سبکی وحشتناکی داشت ...صدای زنگ موبایل هنوز میومد
وقتی از حمام بیرون امد ..روی گوشی دید بیست میسکال از عطا افتاده پوزخندی زد وارد قطب نمای گوشی شد و جهت قبله رو پیدا کرد .
ملافه سفید و نو رو از کشو بیرون آورد و روی سرش انداخت و قامت بست یک حس خوشایند تمام وجودش رو گرفت ..
در باز شد ..
وقتی به حالت سجده بود کفش های چرم عطا رو دید .
نگاهش رو به دستمال کاغذی جای مهر دوخت و نمازش رو سلام داد .
عطا بهش خیره شده بود...پاکت های شام رو روی کانتر گذاشت ..به صحرایی که صورتش بین ملافه سپید قاب گرفته شده بود ته دلش یک حالی شد از اینکه این دختر تمام و کمال مال خودشه ولی اخم کرد
_این نمازی که خوندی غصبی هستش..من راضی نیستم تو خونه ی من نماز بخونی !
صحرا بی اعتنا دستمال همراه با ملافه ی روی سرش وتا کرد ولی به عطا نگاه نکرد
_کسی تو خونه شوهرش نمازش عصبی نمیشه ..
عطا جفت ابرو هاش بالا پرید
_شوهر ..مثل اینکه خیلی باورت شده !
صحرا شونه ای بالا انداخت و به طرف اشپزخونه رفت
_نه اصلا ..ولی خودت اینجوری میخوای ..
موهای کوتاهش رو پشت گوشش داد
عطا خیره به حرکات صحرا بود که در پاکت رو باز کرد توش تکه های مرغ سوخاری بود ..برای خودش تو بشقاب گذاشت کنار بشقابش کمی سس سیر و سس کچاپ ریخت ..
روی کاناپه نشست و تلویزیون رو روشن کرد ..
عطا شوکه بود انتظار داشت الان صحرا داد و شیون راه بندازه گریه کنه فحاشی کنه تهدید کنه ولی دید خیلی ریلکس با بلوز و شلوار سبز که روش طرح ستاره های زرد داره راحت نشسته داره شام میخوره ..
اخم کرد
_چی توی کله اته ؟
صحرا نیم نگاهی بهش کرد
_هیچی ...گرسنه ام دارم شام میخورم همین......
و بعد اسلایسی از مرغ روی سس کشید و گاز کوچیکی زد
عطا کنارش نشست به تلویزیون خیره شد
_به بابات میتونی بگی طلاق ترانه در مقابل طلاق تو ..
صحرا نفس گرفت ..ترانه چقدر از این اسم متنفر بود که هم زندگی مامانش رو و هم آینده ی خودش رو به باد داده بود
ولی خیلی خونسرد شونه بالا انداخت
_زندگی بابام با زنش به من ربطی نداره !
عطا کلافه پاشو رو پاش تکون میداد
_وقتی بفهمن دخترشون داره زجر میکشه و عذاب میبینه ربط پیدا میکنه !
صحرا انگشتی که سس شده بود اروم مکید و با بی اعتنایی گفت
_من خیالشون رو راحت کردم و گفتم که یک شوهر جنتلمن خیلی خوب دارم اونا هم منتظر همین بودن رفتن سر زندگیشون ..مامانم رفت اراک ..عموم رفت پیش خواهر عزیزت ..و بابام رفت پیش ترانه خانومتون ...
به آنی دستش کشیده شد و سرش به لبه کاناپه بر خورد کرد ..چشمهای به خون نشسته ی عطا ترس به دل صحرا انداخت
_شوهر خوب ...یک کاری میکنم هر روز آرزوی مرگ کنی !
صحرا بغض کرد
_تو منو خیلی وقته که کشتی ..از یک مُرده انتظار دوباره مُردن نداشته باش ..
عطا گردن صحرا رو فشار داد :
_یک کاری نکن تمام اون اتفاقای دیشب تو بیداری و هوشیاری سرت پیاده کنم ..
نگاه صحرا وحشت زده شد ..
عطا نیش خندی زد
_فکر کردی من اینقدر احمقم که تو رو عقد کنم و توهم خوشحال از خانواده ات جدا بشی ..نخیر قراره بشی استخون لای زخم اون بابای بی ناموست ..تا زنش رو طلاق بده ..
صحرا بُغ کرده نگاهش کرد
_میخوای بعدش بری ترانه رو عقد کنی با یک دختر پونزده ساله که خواهر منه !
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
#ادامه_پست۶۹
عطا با حرص سر صحرا رو به طرف کاناپه هول داد .
نفس نفس میزد
_میخوام ترانه رو از شر بابات راحت کنم ...
صحرا پوزخندی زد
_نمیخواستش براش بچه نمیاورد ..
عطا چشم ریز کرد
_حواست رو جمع کن تا با منی اون زبون درازت رو کوتاه کن وگرنه خودم میبرمش .
صحرا فقط نگاهش کرد پر از بغض و کینه و حسرت ...و داشت تمام فکرش رو جمع میکرد برای ضربه نهایی که به عطا بزنه
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
#پست۷۰
🌷#واژگونی
صبح که از خواب بیدار شد عطا رفته بود احساس میکرد تنش روی کاناپه خشک شده .
حس گرسنگی وحشتناکی داشت، غیر آب معدنی و همون چند تکه جوجه ی سوخاری چیزی نبود ...برای شماره یک لیست خرید فرستاد ..
خونه رو تمیز کرد جای کاناپه هارو عوض کرد
نگاهی به تخت کرد به لیست خرید یک روتختی هم اضافه کرد که وقتی رو تختی بنفش رو با متکاها و لحاف ست دید کلی ذوق کرد
نهار پخت، تا شب تقریبا سرش گرم بود و هیچ اعتنایی به زنگ های گوشیش نمیکرد .
عطا شب نیومد صحرا وقتی توی گوشی دنبال بازی میگشت متوجه شد اینباکس پیام هاش چندتا پیام داره که همش از عطا بود اولش کلی خط و نشون کشیده بود بعد تهدید کرده بود تا گوشیش رو برداره، اخرم نوشته بود به "به درک وقتی تنها موندی آدم میشی ..من رفتم دبی"
صحرا پوزخندی زد و گوشی رو روی میز گذاشت اون لحاف محبوبش با بالشتش رو از روی کاناپه برداشت شیرجه زد روی تخت .
سه روز بود که تو خونه تنها بود و کل برنامه های تلویزیون رو از حفظ شده بود و بازی های گوشی رو تا اخر رفته بود چند بار هم پیاده اطراف خونه رفته و دوباره برگشته بود .
عادت داشت تا دیروقت بیدار باشه کل سریال هارو ببینه خونه تمیز کنه خورشت نهار ظهرشو بپزه و بخوابه ..
اون شب هم بعد از همه ی این کارها دوش گرفت خوابید .
_صحرا...صحرا .
با گیجی چشم باز کرد عطی به روش لبخند زد .
دوباره چشاشو بست فکر کرد خواب دیده
_صحرا عزیزم ..
چشاشو کامل باز کرد.
عطی با لبخند نگاهش میکرد .
_سلام!
صحرا بُهت زده به داخل پذیرایی سرک کشید
_عمو محسن هم هست
عطی نگاهش کرد
_نه .
صحرا لحاف رو کنار زد و بلند شد
_نشونی اینجا رو عطا بهت داده؟
عطی سرتکون داد
_نه من اینجا قبلا زندگی کردم ..عطا بخاطر شغلش مرتب خونه عوض میکرد .
صحرا همینطور که تو روشویی آب روی صورتش میریخت پوزخندی زد و بلند گفت
_بله در جریانم ..منو هم مثل کش تنبون دنبال خودش میکشوند ..
صورتش رو با حوله خشک کرد
دید عطی با لذت به خونه نگاه میکنه
_چه خوشگل شده اینجا !
صحرا زیر کتری رو روشن کرد
_نهار میمونی؟؟ غذا زیاد درست کردم
عطی رو کاناپه نشست
_افرین چه هنرمند ساعت یک ظهر از خواب بیدار میشه نهار هم داره .
صحرا نگاهش کرد
_میدونی چقدر ازت دلخورم نه بخاطر خودم ..بخاطر عمو محسن بیچاره ام که خیلی دوست داره .
عطی شرمنده لب گزید
_منم دوسش دارم ..من به عطا گفتم این کار رو نکنه ولی گوشش بدهکار نبود ..خیلی وقت بود تو رو زیر نظر داشت همش منتظر موقعیت مناسب بود روزی هزار بار نقشه میکشید تو فیس بوک ..اینستا همه جا تو رو دنبال میکرد، تا اینکه فهمید نگین دوست تو هستش.
..نگین رو به واسطه مهمونی هاش میشناخت بهش پول داد تا تو رو بکشونه به مهمونی ها به منم یاد داد تا دل عموی تو رو نرم کنم ...
سرش رو پایین انداخت
_من واقعا محسن رو دوست دارم ..عطاوقتی فهمید خیلی ناراحت شد تهدید کرد و روز عروسی زهرش رو ریخت.
..من میدونستم کار عطاست ولی منو تهدید کرد که به محسن لو میده که من با نقشه بهش نزدیک شدم ..
صحرا بغض کرد
_میدونی چقدر کتک خوردم، توی سگدونی منو بست ..به گردنم قلاده مینداخت ..منو تا حد مرگ میترسوند ...یک زن اورده بود تا پیش چشم من ..
دیگه حرف نزد و اشکش چکید
عطی لب گزید
_میدونم ..میفهمم چقدر بهت بد کرده ...واسه همون امدم اینجا
صحرا دماغش رو بالا کشید
عطی از رو کاناپه بلند شد نزدیکش امد
چشای روشنش اونو یاد عطا مینداخت
عطی بغلش کرد
_ازش طلاق بگیر ...هر لحظه بودن با عطا برات زجره ..میترسم بیشتر اذیتت کنه تا جایی که راه برگشت نداشته باشی ..مامانت میگفت هنوز کاری باهات نداشته ..
صحرا بُهت زده نگاهش کرد
پشت به عطی کرد دست هاش می لرزید توی قوری چای خشک ریخت و کتری رو روش گرفت
_اون میخواد منو طلاق بده به شرط طلاق زن بابام .
عطی آهی کشید
_وای نمیدونی ..ترانه ..اخ ترانه ...چقدر پر از درده
دست عطی روی دستگیره کتری مشت شد صحراچقدر از این اسم بیزار بود.
پوزخندی زد
_اره پر از درد و نفرتی که به جون همه انداخته ...این درد عذاب وجدانه..داره با دخترش که زندگی میکنه، البته روی ویرانه های زندگی من و مامانم ..الانم طلاق بگیره بره سر زندگی عشق جوونی هاش .
عطی چشم ریز کرد از اینکه میدید صحرا اینقدر که سنگ عطا رو به سینه میزنه سنگ باباش رو به سینه نمیزنه ...دستش رو گرفت
_تو عطا رو دوست داری؟
صحرا مات نگاهش کرد
فقط نگاهش کرد
دوباره برگشت به طرف کابینت
_خودت جوابشو میدونی!...عطا اصلا دوست داشتنی نیست چون اعتبار نداره ...اینده نداره ..یک مریض روانیه .
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
#سلام_مولای_ما_مهدی_جان❤️
سرانجام از پس این روزهای طولانی فراق، بازخواهید آمد
و جهان از تلولو آفتاب رویتان،
روشن خواهد شد و زندگی
با تمام زیبایی هایش طلوع خواهدکرد
و امید بسان بهار،شاخه های خشکیده ی
درختان آرزو را غرق شکوفه های صورتی
لبخند خواهد نمود ...
به همین زودی ... به همین نزدیکی ...
🌤ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
شنبه تون معطر
به عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
💎 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
💎 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸ســــــــلام
🍃صبحتون بخیر و نیکی
🌸به حق خالق صبح
🍃وجودتون سرشاراز سلامتی
🌸زندگیتون روبه پیشرفت
🍃دلتون خانه محبت و
🌸سفره تون پر برکت باشه
🌹در پناه لطف حق تعالی و
عنایت اهل بیت علیهم السلام
عاقبت بخیر باشید ان شاالله
🌹هفته تون پر خیر و برکت
⭕ امروز صبح که بچهها میرن مدرسه و معلم حضور غیاب میکنه:
💔 نرگس کارگر 🖤
💔 محمد علی مرادی 🖤
💔 زینب یعقوبی 🖤
💔 المیرا حیدری نژاد 🖤
💔 سبحان علیزاده 🖤
💔 عارفه سلمانی پور 🖤
💔 فاطمه نظری کدخدا 🖤
💔 زهرا هوشمند پناه 🖤
💔 محمد امین صفرزاده 🖤
💔 میلاد شاد کام 🖤
💔🖤 و...
ولی جوابی نمیشنوه
🔰۲۸ صندلی برای همیشه خالی شد...
«به علاوهی اونایی که کمتر از سن مهدکودک بودند»
😭😭😭😭😭🖤🖤🖤
یاد خدا ۱.mp3
10.55M
مجموعه #یاد_خدا ۱
#استاد_شجاعی | #استاد_دینانی
چرا ما وسط عبادتهامون خدا رو گم میکنیم؟
باید بگردیم دنبالش، تصورش کنیم تا بتونیم باهاش حرف بزنیم!
√ مگه خدا همه جا حضور نداره؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ این یک اصل است که: حجم خسارت های سکوت، خیلی بیشتر ار خطرهای پاسخ دادن است. لذا ما هیچ وقت ساکت و یا منفعل نبودیم.
هر کس گفت ما تا حالا چرا کاری نکردیم، این کلیپ را نشونش بدید.
🦋| یک جرعه تفکر⚘️
❌شبهات حملهی تروریستی کرمان❌
🔹بیبیسی نوشته ایران چون با ابرقدرتها در افتاده، حواسش به امنیت داخل کشورش نیست!
🔸باید عرض کنم خدمتتون که فقط سال گذشته توی آمریکا حدود ششصد حملهی تروریستی انجام شد و بیش از 15 هزار نفر کشته شدن. نکنه آمریکام با ابرقدرتها در افتاده که اینقدر ناامن شده؟
بعد یه چیز دیگه! عراق و سوریه که با آمریکا در نیفتادن، کشوراشون سالهاست تحت اشغال آمریکاست. چرا ظرف همین چندسال صدها هزار نفر از مردم این دو کشور قربانی حملات تروریستی شدن؟
🔹چرا وقتی احتمال حادثهی تروریستی هست مراسم میگیرن؟
🔸خب مگه شما مسافرت میری احتمال تصادف نیست؟ چرا میری؟ احتمال که هیچوقت صفر نمیشه، اگه اینطوریه پس باید کل برنامهها رو تعطیل کنیم چون احتمال حادثه هست. و اتفاقا این حملات تروریستی انجام میشه که برنامهها تعطیل بشه ولی کور خوندن. سال بعد شلوغتر خواهد شد💪
🔹حادثهی کرمان کار خودشونه تا حواس مردم از فساد چای دبش پرت بشه!
🔸ببخشید! میشه بگی قضیهی فساد چای دبش رو اولین بار کی اعلام کرد؟ خود دولت!
بعد منظورت اینه که آذرماه دولت خودش اعلام کرد چای دبش چنین تخلفی کرده بعد باز خود دولت دیماه این حادثهی تروریسی رو ترتیب داد تا حواس مردم از چیزی که خودش اعلام کرده پرت بشه؟
🔹مگه نگفتین حاج قاسم داعشو نابود کرد؟
🔸اون چیزی که حاج قاسم باهاش جنگید و نابودش کرد؛ حکومت و تسلط داعش برعراق و سوریه بود. جمهوری اسلامی حکومت داعش رو نابود کرد، نه تفکر داعش رو. هیچ تفکری نابودشدنی نیست.
🔹اینایی که کشته شدن، رفته بودن غذای نذری بخورن!
🔸آهان! ملت از این گوشه اون گوشهی کشور، سوار ماشین شخصی میشن یا بلیط اتوبوس و هواپیما میگیرن میرن کرمان که غذای نذری بخورن! صحیح!
🔹چرا دقیقا چهلم این حادثه میشه 22 بهمن؟ جز اینکه میخوان به همین بهانه 22 بهمن مردم رو بکشن تو خیابون؟
🔸دیگه خیلی خیلی ببخشین که آمریکاییها 13 دی حاج قاسم رو ترور کردن و چهل روز بعدش میشه 22 بهمن و باز باید ببخشین که مردم توی سالروز شهادت حاجی که میشه 40 روز قبل از 22 بهمن تجمع کردن دور مزار حاجی. من از طرف تروریستهام از شما معذرت میخوام که این حمله رو در سالروز شهادت حاجی انجام دادن.
🔹مگه حاج قاسم امامزاده است که مردم میرن زیارتش؟
🔸حاج قاسم اگه بجای دفاع از خاک و وطنش توی خونش نشسته بود و فوت میکرد هیچ وقت مردم نمیرفتن زیارت مزارش ولی چون پای دین و وطنش ایستاد برای مردم عزیز شد. مردم میرن یاد حاج قاسم رو زنده نگه میدارن تا راه حاج قاسم زنده بمونه، تا راه دفاع از وطن زنده بمونه.👌
🔹چرا اول گفتن بمب گذاری از کیف بوده بعد گفتن انتحاری بوده!
🔸همون روز حادثه یه خبرنگار اومد گفت ظاهرا بمبها توی کیف جاساز شده بوده. اینو یه مقام رسمی نگفت که بگی چرا اول اونو گفتن بعد اینو
بعدشم چند روز توضیح خاصی ندادن تا بتونن کم و کیف قضیه رو قشنگ مشخص کنن و اتفاقا محل ساخت بمب ها و همدست های این دو تا داعشی رو پیدا کردن که چند تا بمب آماده دیگه داشتن
🔹چرا بچههای حاج قاسم در زمان حادثه، اونجا نبودن؟
🔸چون رفته بودن توی مراسم گرامیداشت حاج قاسم توی مصلای تهران شرکت کنن. و اگه همینجا کرمان میموندن و حادثهی تروریستی توی مصلای تهران اتفاق افتاده بود، همین شما میگفتی چرا نرفتن تهران؟ عذر میخوام که بچههای حاج قاسم نمیتونن در یک لحظه هم کرمان باشن هم تهران.
🔹چرا توی این حادثه مسئولین کشته نشدن؟
🔸اولاچون محل تجمع مسئولین تهرانه، نه کرمان، سال 96 رو مگه یادت نیست؟ که داعش به ساختمون مجلس شورای اسلامی حمله کرد؟
در ثانی چند نفر از پرسنل نیروی انتظامی و یک نفر طلبه هم در کرمان به شهادت رسیدند
🦋| یک جرعه تفکر
✅
الحمدلله کما هواهله
✨✨💫✨✨✨💫✨✨💫✨✨✨💫
طرح هفتگی حساب جاری جبران حق الناس در حدتوان
شنبه ها : فرستادن ۱۰۰ گل خوشبوی صلوات هدیه نثار حضرت محمد (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت🌷✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
به نیابت از تمام کسانی که به هر دلیلی ، حقی از آنها ،توسط ما ،ضایع شده 🤲🏻
🙏🌿🌿🙏
سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات💓💜