چقدر آخر این #ماه سخٺ و سنگین اسٺ
تمام آسمان و زمین بےقرار و غمگین اسٺ
بزرگتر ز غم مجتبے_(علیه السلام) و داغ امام رضا_(علیه السلام)
فراق فاطمہ (سلام الله) با #خاتم_النبیین_(صلی الله علیه وآله) اسٺ
🏴 #شهادت_حضرت_پیامبر(ص)
🏴 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🏴 #شهادت_امام_رضا(ع)
#تسلیت_باد 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝خیلی عجیبه که ماه رمضان ما امام زمانی نیست🏝
🎤#استادپناهیان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ماه _رمضان
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🌓
#نیایـــششبانگاهـــــۍ
خـــ♡ـــدایا
امشب از تو میخواهــم دلهایمان
را چون #آب روشن زندگیمان را
چـــون گـــرمای آتـش دل چسب
وجودمان را چون #مــاه آسمـان
آرام و روزگارمان را چون نگاهت
زیــــــــــبا ڪُـــــن.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
در سمت توام...
دلم #باران...
دستم باران...
دهانم باران...
چشمم باران!
روزم را با بندگی تو پاگشا میکنم!
هر اذانی که میوزد...
پنجرهها باز میشوند!
یاد #تو کوران میکند؛
هر اسم تو را که صدا میزنم...
ماه در دهانم هزار تکه میشود!
کاش من...
همه بودم!
با همه دهانها...
تو را صدا میزدم!
کفشهای #ماه را به پا کردهام؛
دوباره عازم توام؛
تا بوی زلف یار در آبادی من است...
هر لب که خندهای کند...
از #شادی من است!
#زندگی باتوست؛
زندگی همین حالاست!
#نمنمعشق
فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_یک
خودموتوی این اتاق لعنتی حبس کرده بودم،کارم شده بود اشک و آه و گریه…گاهی تصاویری جلوی چشمام جون میگرفت که باعث زجروآزارم بود…
دیگه هم حرفی به یاسرنزدم…میدونستم که مثل دفعه ی قبل أنگ دیوانگی بهم میزنه…
دلم میخواست یکی میبود که حرفهای دلم رو بهش بزنم…
یکی که آرومم کنه،ارامش عمیق و واقعی..
گاهی به سرم میزد خودم رو بکشم…ولی وقتی به پدرومادرم فکرمیکردم که روحشون عذاب میکشه و مهیاریکی یدونه ام که تنها میمونه…منصرف میشدم…
به پنجره ی اتاق خیره شدم…#ماه خودنمایی میکرد…
خیلی زیباوقشنگ بود…
به یادشبی افتادم که خدای یاسر رو به ماه تشبیه کردم و باهاش حرف زدم…
یادم اومد که اون شب رو با چه آرامش عمیقی خوابیدم…حتی تاچندروزبعدهم اثرات اون آرامش روداشتم…
این دین چی داره؟که یاسراینقدرآرومه ولی من مثل اسفندروی آتیش…
دلم میخواست ازاین سردرگمی رهابشم…دلم ارامش میخواست…یه اعتمادقلبی…
آرامش یاسر نشأت گرفته ازایمانش بود..و من این رو به وضوح حس میکردم…
#دلمیهتغییراساسیمیخواست
یاسر
امروز توی ستادجلسه بود،رسیده بودم به قسمت سخت ماجرا..بعدازکلی حرف شنیدن ازاین واون حالابایدبرم یه گزارش کاملامفصل ارائه بدم تالاقل اینجوری راضی بشن..
هماهنگ کرده بودم تاچندنفرمحافظ برای چندساعتی که ماخونه نیستیم بیان ..
+کجامیری؟
ابرویی بالاانداختم وگفتم…
_به به مهسوووخانم…منورکردید حضرت والا…آفتاب ازکدوم وردرومده حاج خانم؟
+ناراحتی برگردم توی اتاقم..؟
_نه نه نه…خبرمیدادی چراغونی کنم خونه رو..
+لازم به چراغونی نیست،بگوکجامیری؟
_یه جلسه ی کاریه…من وامیرمیریم،به بچه هاسپردم مراقب اینجاباشن…خیالت راحت باشه..
+مراقب خودت باش یاسر…دیگه ازرانندگی میترسم…
لبخندارومی زدم و گفتم
_چشم علیاحضرت،شما جون بخواه..کیه که بده
+خیییلی بدی…
*
++داداش یک هفته ی دیگه اول محرمه…
_آره،خودمم توفکرش بودم..
++میخوای چکارکنی؟امسال هم روضه هاروداریم؟
_پس چی؟نذرآقاجونه ها…زمین نبایدبمونه…
+پس امروز بعدازجلسه حتما بریم صحبت کن برای موادغذایی…دیرشده ها…
_آره،حتمایادم بنداز داداش..
****
_همونجورکه گفتم ،من توی این مدت تمامی راه های ارتباطیم رو با هردوگروه قطع کرده بودم…وطبق درخواست شماهمکاران محترم،فقط ازلحاظ امنیتی شرایط رو تأمین کردم…
متاسفانه روزی که جناب سرهنگ برای من ایمیل شروع عملیات رو ارسال کردندچندساعت بعدازاون بسته ای به دست من رسید که حاوی عکسهای شخصی من و همسرم بود،وازهمه مهمتراین بود که من پی بردم که یکی از خدمتکارهام توسط آنا اجیرشده و کارهای من رو به اون اطلاع میده…
من ازاین موضوع به نفع خودم استفاده کردم وباوجود ریسک بالایی که این مساله داشت اون دخترروباتطمیع و تهدید توی تیم خودمون کشیدم و به عنوان نفوذی و منبع اطلاعاتی ازش استفاده میکنم…
یکی ازهمکارهاگفت
++ازکجامطمئنی که دوباره مارونمیفروشه و اطلاعات درست تحویلمون میده؟
_آنادخترباهوشی نیست،ولی اعتمادبنفس وادعای بالایی داره…وهمین هم نقطه ضعفشه..اون فکرمیکنه که به من داره ضربه میزنه،وتصورمیکنه که من از سلاح خودش دربرابرخودش استفاده نمیکنم…
#درچشمتودیدمغمپنهانشدهاترا
#مخفینکنآنحسنمایانشدهاترا
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••