eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
270 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
• • • 🏴 [ 📿] [ {عݪیہ‌السلام}مۍفرمایَند: ] سہ چيز است ڪہ اگر در ڪسے باشد سبب خوشنودۍ خداست: زياد استغفار ڪردن ، هم‌نشين خوب بودن ، زياد صدقہ دادن و سہ چيز است ڪہ هر ڪس دارا باشد پشيمان نمےشود: پرهيز از عجلہ و شتاب ، مشورت در ڪارها ، توڪل بر خدا هنگام تصميم بر انجام ڪاری...! 📚منبع| الفصول‌المهمة ، صفحہ۲۷۴ ♥️ 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@dars_akhlaq .mp3
2.66M
🔊‍ 🎙🌸آيت الله تهرانی (ره) موضوع : خصلت مومنین از نظر امام جواد علیه السلام 🔴 برای تمام برادران و خواهران ⚛ ✅ بسیار عالی حتما گوش کنید و ارسال به دیگران فراموش نشود🙏😍👌 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 🌹درس اخلاق🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀آبروي من آرزوي من گنبد توئه روبروي من. 🎤 محمدحسين_پويانفر 🏴شهادت_امام جواد علیه السلام تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊یک جوان خدمت امام جواد علیه السلام رسید و عرض کرد ؛ حالم خوب نیست از مردم خسته شدم ، نفسم بالا نمی‌آید •• امام جواد (ع) فرمودند ؛ فرَّ الی الحسین... به سمت حسین فرار کن... 📚 شعشعة الحسینیه،جلد1 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حیف نیست صلوات خاصه علیه السلام رو نخونیم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیست_و_پنجم •°•°•°• گنگ به مامان نگاه کردم بازهم همون اسم رو ت
📚رمان مذهبی •°•°•°• همه یکی یکی تبریک گفتن. باخواهر و زنداداش ومامان روبوسی کردمو بهم تبریک گفتن. خواهرش ۲۰ سالش بودویکم شلوغ بودو خوش خنده.دختر خوب و بانمکی بود.اسمشم مریم بود که قبلا از زبون خود شنیده بودم. زنداداششم اسمش زهرا بود. دختر آروم و مهربونی بود.اینوچهره اش نشون میداد. مامانش که اسمش همابودآروم گفت: _نیلوفرجان بااجازه ات شماره اتو از مامانت گرفتم و به محمدجان میدم. و لبخند قشنگی زد منم لبخندی زدم و خجالت زده سرمو پایین انداختم. نگاهی به کردم که باخجالت و حیا لبخند معناداری زد و گونه های من بازهم رنگ قرمز به خودشون گرفتن... . به تیپ خودم توآینه لبخند زدم. رفتم سمت مامان گونه اشو بوسیدم. +من دیگه برم مامان _برو بسلامت مواظب خودتم باش سلامم برسون. همونطور که کفشامو پام میکردم گفتم: +چششششم. خداحافظظظ _بی بلا،خداحافظت. . از در اومدم بیرون. جلوی در منتظرم بود. این اولین قرارمون بود بعداز نامزدی. _سلام نیلوفرخانم... نگاهی بهش انداختم و بالبخند جوابش رو دادم. یه شاخه گل رز به سمتم گرفت و گفت: _برای شما...😊😍 چشمام درخشید با تمام عشقی که بهش داشتم نگاهش کردم: +ممنونم...☺😊😍 توی ماشین نشستیم و حرکت کرد. زیرچشمی به تیپش نگاه کردم ودلم قنج رفت😊🙊🙈😍 کمی گشت و گزار کردیم و کمی هم صحبت کردیم. برای ناهار جلوی یه رستوران نگه داشت. رستوران باصفایی بود. اولش از یه باغ کوچیک رد میشدی که پر بود از گل و درخت و‌بعد وارد فضای رستوران میشدی. به سمت یه میز رفتیم نشستیم. گارسون اومد سمتمون. _سلام خوش آمدید. ومنو رو به سمتمون گرفت. جوابش رو دادو رو به من گفت: _خانم شما چی میل دارین؟ از لفظ خانوم گفتنش هزار کیلو قندتو دلم آب شد. منو رو از دستش گرفتم ونگاهی به لیست انداختم. بدجور هوس کوبیده کرده بودم. + یه پرس کوبیده:) رو به گارسون گفت: دوتا کوبیده با مخلفاتش لطفا. گارسون رفت. داشتم اطراف رو نگاه میکردم. که گرمی چیزی رو دستم تمرکزمو بهم ریخت. دستان به نرمی دستان سردم رو درآغوش گرفته بودند. با این کارش ضربان قلبم بالا رفت و گُر گرفتم و شک نداشتم که گونه هامم رنگ عوض کردند. با خجالت به چشماش نگاه کردم. (شارژ عمرم را فقط اینگونه افزایش دهم یک ستاره * یک مربع # یک عدد دستان تو 😍🙊🙈) حیا و خجالت در آبیِ چشماش موج میزد. لبخند ملیحی زد و زمزمه وار گفت: _دوستت دارم نیلوفرخانوم... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا