🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨
📚 #نگاه_خدا
📝 #قسمت_پنجاهم
یاسری : میخوای جیغ بزن واسه من که مردم مشکلی پیش نمیاد به فکر خودت باش که معلوم نیست چی حرفایی به گوش بابا حاجیت برسه
( ازنگاهاش وحشت کردم ،داشت میومد سمتم ،نمیدونستم چیکار کنم پاهام میلرزید ،نزدیک تر شد )
اشک تو چشمام جمع شد و از صورتم سرازیر میشد ، یه دفعه در کلاس باز شد چند نفر داخل شدن بهمون نگاه میکردن چند تا اقای ریشو بودن که تو دستاشون تسبیح بود که گفتن:
ببخشید خواهر اتفاقی افتاده ؟
منم که همینجور گریه میکردم گفتم هیچی و وسیله هامو برداشتمو از کلاس رفتم بیرون
یاسری ( اروم زیر لب گفت) :لعنتی
مثل بچه کوچیکا گریه میکردم و میدوییدم سمت محوطه که یه دفعه پام پیچ خورد و خوردم زمین تمام وسیله هام پخش زمین شده بود همه نگام میکردن یه دفعه دیدم یه آقایی داره وسیله هامو جمع میکنه -با گریه گفتم خیلی ممنون نمیخواد خودم جمع میکنم (روشو کرد سمتم و من گریه ام بند اومد )
-شما! شما اینجا چیکار میکنین؟ ( واییی باورم نمیشد آقای کاظمی بود ، اون کجا اینجا کجا)
کاظمی : خوب من اینجا درس میخونم (چقدر تو موقعیت بدی دیدمش حتما فکرای بدی درباره من میکنه ، برگه ها رو از دستش گرفتم )
- خیلی ممنونم که کمکم کردین
کاظمی : ببخشید میپرسم ! چیزی شده؟
- چشمام پر از اشک شدو گفتم: هیچی چیزه خاصی نیست فعلا رفتم سوار ماشین شدم
سرمو گذاشتم روی فرمونو فقط گریه میکردم
این چه سرنوشتیه که من دارم ، کاظمی اینجا چیکار میکرد چرا من ندیدمش تا حالا وایی خداا
( دیگه جونی نداشتم کلاسای دیگه رو برم تصمیم گرفتم نرم )
چشمم به یاسری افتاد پیش چند تا دختر و پسر ایستاده بود و میخندید
اه که چقدر حالم از خنده هاش به هم میخورد
چشمم به ماشینش داخل محوطه افتاد
قفل فرمون و گرفتم دستم و رفتم تو محوطه همه زل زده بودن به من . من یه نگاهی پر از نفرت به یاسری کردمو رفتم سمت ماشینش
با قفل فرمون کل شیشه ماشینشو شکستم ( دیدم یاسری با چه عصبانیتی داره میاد سمتم)
یاسری : چه غلطی کردی دختره بیشعور
(منم محکم قفل فرمونو گرفتم دستم که اگه اومد سمتم بزنمش )
- بیشعور خودتی و جد و آبادت
فکر کردی منم مثل این دخترای پاپتی ام که هر چی گفتی بترسم ازت
دفعه اخرت باشه اومدی سمتم
یاسری : ( تو یه قدمی من بود ) خوب ؛ اگه بیام سمتت چیکار میکنی هااا بگو دیگه.
ادامه دارد ....
🌾🌾🌷🌷
تو عطرِ نابِ نسیمی و بوی باران ها
مرا شکوفه بیاور شبیهِ گلدان ها
دلم گرفته هوای تو را به سر دارم
تو باغِ اردبهشتی نه مِهر و آبانها
بیا که بی نفست این خیال و رویاها
مرا چو فصلِ خزان است و باد و طوفانها
غمی بجز غمِ تو در نگاهِ خیسم نیست
من از خیالِ تو سبزم چو شعرِ دیوان ها
به یادِ چشمِ تو مستم مرا ببر با خود
که بشکُفد گلِ عشقم به باغ و بستانها
فقط دو گام مانده تا به شهرِ ما برسی
نمانده فاصله ای بینِ ما و هجران ها
به طعمِ عشقِ تو سوگند و این دلِ تنگم
بمان به صفحه ی دل در تمامِ دورانها
بیا که آمدنت را من آرزو دارم
که تا همیشه بمانم به عهد و پیمانها!
#سلام_امام_زمانم
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃ســـــلام
🍂صبح شما بخیر ونیکی
🍃الهـی در پناه پروردگار
🍂امروزتون پر خیر و برکت
🍃حال دلتون خوب خوب
🍂وجودتون سلامت
🍃امیدوارم روز
🍂بسیار خوبی داشته باشید❤
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
صالحین تنها مسیر
🌴 خبری که گم شد❗️❗️❗️
✅ دیروز خبری در برخی خبرگزاری ها بخش شد که خیلی ها نخواندند و خیلی ها هم فقط عنوان خبر را دیدند. چرا؟ شاید چون جنبه اقتصادی و مالی نداشت و کمکی به حال معیشت مردم نمی کرد.
خبر چه بود؟
"اولین بانوی شهیدی که مفقود الاثر بود، جنازه اش با تفحص پیدا شد "
شهید🌹 فاطمه اسدی 🌹
اما جریان شهادتش که خیلی قابل تامل و دقت است:
بخوانید:👇
✅ شوهر این بانو برای پایگاه سپاه در حسین آباد[ کردستان] چاه حفر کرده بود، از نظر عوامل ضد انقلاب این کار او جرم محسوب شد و او را بعنوان جاسوس گرفتند و زندانی کردند(درزندان دولتو)
- همسرش پیگیر آزادی شوهر شد.
- حزب دموکرات از او طلب ۲۰۰ هزار تومان پول کرد.(دهه شصت)
- این بانو گرامی برای تأمین این پول تمام زندگیاش را به حراج گذاشت و با پولی که تهیه کرده بود به ضدانقلاب مراجعه کرد.
- ضد انقلاب پول را از او گرفت، اما در اوج خباثت شوهرش را آزاد نکرد، بلکه او را نیز اسیر کرد و بعد هم او را با بی رحمی هر چه تمام تر به شهادت رساندند.
- پسر کوچک این مادر که درگهواره بود بعلت اینکه سرپرستی نداشت از دنیا رفت.-
- شوهرش نیز بعد از سه سال آزاد شد.
تنها یک دختر از این بانوی شهید و فداکار بجای مانده است.
خباثت دشمن
⏸ امنیت امروزمان مرهون این هاست. فراموش نکنیم.
🌹تقدیم به این خانم شهید صلوات.🌹
#حدیث
🌺امام حسن عسکری «علیه السلام» :
❎ تا جايى كه مى توانى تحمّل كنى دست نياز دراز مكن ؛ زيرا هر روز، روزىِ تازه اى دارد .👌
👈 بدان كه پافشارى در درخواست، هيبت آدمى را مى بَرد ، و رنج و سختى به بار مى آورد ؛♨️
✅ پس ، صبر كن تا خداوند دَرى به رويت بگشايد .
📘 {اعلام الدین ج۱ ص۳۱۳}