♨️قدم های اولیه برای تقرب به ساحت مقدس امام زمان ارواحنا فداه
💠آیت الله ناصری دولت آبادی رحمة الله:
🔸برای کسانی که خواهان تقرب به خدا و ساحت مقدس #امام_زمان علیه السلام هستند میتوان موارد زیر را که متخذ از روایات هستند، توصیه کرد. این موارد در حقیقت، قدمهای اولیه خودسازی و سلوک معنوی هم محسوب میشوند.
1⃣ اول توبهای از اعمال گذشته بکند و تصمیم بگیرد که در آینده گناه نکند، مبارزه با حق ننماید و شیطان را پیروی نکند.
2⃣ ملتزم بشود که نمازهایش را اول وقت بخواند.
3⃣ تسبیح #حضرت_زهرا علیها السلام را بعد نمازها حتماً بخواند.
4⃣ هر صبح، دعای عهد را بخواند.
5⃣اغلب اوقات با وضو باشد.
6⃣ همین طوری که در روایت آمده است، روزی صد بار استغفار کند.
7⃣ روزی پنجاه آیه قرآن بخواند.
8⃣موقع خواب، با وضو باشد و مقداری قرآن بخواند.
📌انجام این اعمال، بسیار مفید است و سبب زوال یا کمرنگ شدن این حجابها میشود و در نتیجه، انسان از انوار قدسی حضرت بیشتر بهره میبرد.
شادی روح آیت الله ناصری صلوات🌹
یکی از علت های ایجاد این ترافیک و حجم بالای زوار، توقف ۵ روزه اعزام زوار به خاطر حوادثی است که با ندانم کاری مقتدی صدر رقم خورده است.
اون تأخیر ۵ روزه، این ترافیک زوار رو بیشتر کرد، اونم با شرایط امسال که تعداد زوار حدود ۲ تا ۳ برابر سالهای قبله
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
متوجه نمیشم
یه عده عزیز دل فقط جلوی چشم خودشون رو میبینند متأسفانه و به مردم میگن نه مرز خلوته و ...
بله برخی ساعتها مرزها خلوته چون اجازه ورود ندادند.
تا مرز مهران ۸۰ کیلومتر ترافیکه و کل مرزهای ششگانه از دیشب شاهد ازدحام جمعیت شدید بوده
دولت در حال مديريت حجم جمعیتی است که اگر از کنترل خارج بشه، فاجعه رخ خواهد داد.
لطفا فقط جلوی چشم و دوربین گوشی خودتون رو نبینید
حجمی که داره میاد به سمت مرزها بسیار زیاده
پس بدون ایجاد دوگانگی اجازه بدید مسئولان مديريت کنند تا بتونن بیتدبیریهای ایجاد شده توسط طرف ایرانی و عراقی رو جبران کنند.
بله ما همین الان سر مرزها دوستان مستقر داریم.
اما از پشت مرزها و جادهها خبر ندارید.
به توصیه های ستاد اربعین عمل کنید و از منابع معتبر اخبار رو دنبال کنید.
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
dcc2_62cce8e02fe2ad2b93debc44915bd4c0.mp3
17.02M
🤲 قرائت #دعای #سمات
🎙 بانوای : #حاج_میثم_مطیعی
محـبان مهــــــــــــدي(عج) او خواهد آمد
او خواهـــد آمـــد...
یاصاحب الزمان...
غروب جمعه دلم بوی یار میگیرد
افق افق دل من را غبار میگیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار میگیرد
دل صنوبریام زین هوای مه آلود
نه از فراق که از انتظار میگیرد
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
حقایق اربعین ۳.mp3
8.69M
#تلنگری_اربعین
#حقایق_اربعین ۳
- زائر اربعین، به میزان .........؟
💫 به هدف اصلی این زیارت، نزدیک شده و در آیندهای که اربعین درحال رقم زدن آن است، مؤثر خواهد بود.
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
❌ مرزها بسته است ، عزیزان مذهبی و انقلابی فعلا نروند ، شاخصه مهم یک مذهبی قانونمند بودن اوست ، حتی اگر قانون غلط باشد ❌
#بوی_پیراهن_حسین ۶
▪️اربعین محل پرورش انسانهای آماده، برای دولت کریمهی موعود است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غروب_جمعه
«اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا
غیبة ولینا
کثرت عدونا و قلة عددنا»
🤲#اللهمعجللولیکالفرج🤲
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌸🧒🏻👦🏻
🎥نماهنگ اربعــین دههنــودیها❤️
🔸پیادهروی کودکان در مسیر کربلا
📱تصویر و تدوین (موبایلی): مهدی حامدی
#پیادهرویاربعین
#ادب
@khaaneh_adab
@tanhamasirmedia
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
امام زمان(عج)........♥
دلم گرفته خدایا در انتظار فرج
دو دیده ام شده دریا در انتظار فرج
هنوز می رسد از کوچه های شهر حجاز
صدای گریه زهرا در انتظار فرج
هنوز در همه عالم میان دشمن و دوست
علی است بی کس و تنها در انتظار فرج
هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوش
صدای ناله مولا در انتظار فرج
هنوز ناله کشد از جگر امام حسن
گشوده دست دعا را در انتظار فرج
هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است
گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج
هنوز می رسد آوای دلربای حسین
ز نوک نیزه اعدا در انتظار فرج
هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاری
کنار کشته سقا در انتظار فرج
هنوز خون شهیدان کربلا جاری است
ز چشم زینب کبرا در انتظار فرج
هنوز ناله "میثم" رسد به گوش که هست
چو چشم فاطمه ، دنیا در انتظار فرج
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
عجب دیوارنگاری زدن میدون ولیعصر
این صهیونیستها همینجوری جمعیت عظیم راهپیمایی اربعین رو میبینن کپ میکنن، نمیگین اینو میزنید وسط شهر یهو سکته میکنن؟
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#اربعین
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃
#قرار_عاشقی
🌷 هرشب
صالحین تنها مسیر
#قسمت_هشتاد_وهشتم کوچ غریبانه💔 -تو کجا می ری؟خان دایی کار داره،تو به این زودی می خوای بری چی کار؟
#قسمت_هشتادونهم
کوچ غریبانه💔
بعد از رفتن او بود که الهه دوباره شروع کرد: ببخشید مانی جون. نباید جلوی بچه همه چیز رو می گفتم ، ولی اینقدر
پریشونم که
حال خودمو نمی فهمم.
_ می دونم چی میگی...حقیقتش خود منم حسابی شوکه شدم...حالا چیکار باید کرد؟
_ فقط دعا. هیچ کاری از دست کسی بر نمیاد. هفته پیش منتقلش کردن به بیمارستان مجهزتر. بخشی که ناصر توش
خوابیده همه
سرطانی هستن.
_ خودش میدونه چه بیماری گرفته؟
_متاسفانه آره. نمیدونم از کجا فهمیده. از وقتی فهمیده روز به روز مثل شمع داره آب میشه. تو این یه ماه اخیر
اونقدر از بین رفته که
ببینیش باورت نمیشه این همون ناصره. امروز صبح که رفته بودم پیشش حالش از دیروز بدتر شده بود. ازش
پرسیدم چیزی لازم
نداری؟ هر چی که دلت میخواد یا هوس کردی بگو برات بیارم. می دونی ازم چی خواست؟ خواست که تو رو ببرم
پیشش. می گفت
میخوام از مانی حلالیت بگیرم ، چون فرصت زیادی ندارم.
دوباره به گریه افتاد.دستش را گرفتم: الهه جون از طرف من بهش بگو حلالش کردم. کینه ای ازش به دل
ندارم.گذشته هر چی که بود
دیگه گذشته. نمیخواد خودشو با این فکرا ناراحت کنه.
_ خودت بیا اینارو بهش بگو. اون میخواد تو رو ببینه. خواهش میکنم مانی، روی ناصرو زمین ننداز.این دم آخری بیا
و خوشحالش
کن.
دودل بودم، با این حال از جا بلند شدم: باشه، الان میذارن بریم ملاقاتش؟
_ اره هنوز خیلی وقت هست.
_ سحرو چیکار کنم؟ بیارمش؟
_ بیار، بد نیست ناصر یه بار دیگه ببینتش.
یک ربع بعد سه تایی راه افتادیم. وارد بیمارستان که شدیم الهه پیش قدم شد.مسیری را که به بخش سرطانی ها
میرفت می شناخت و
با شتاب پیش میرفت.
من و سحر هم با قدم های سریع دنبالش بودیم. برای یک لحظه متوجه سحر شدم. دستش توی دستم بود. احساس
کردم کمی ترسیده.
فشاری به پنجه هایش آوردم.
_سحرجان تو خوبی مامان؟
نگاهش به من افتاد و با تکان سر جواب مثبت داد. عاقبت به راهروی عریضی پیچیدیم که عده ای از بستگان بیماران
با قیافه های
نگران و غمگین این گوشه و آن گوشه به انتظار ایستاده بودند.
الهه گفت: تو یه دقیقه اینجا باش من الان بر میگردم.
کمی بعد همراه با پدرش و خاله از دری که رفته بود بیرون آمد.
_ سلام خاله...سلام عمو.
سلامم را به سردی و با تاخیر جواب دادند. سعی کردم به دل نگیرم. این برخورد را به حساب ناراحتیشان گذاشتم.در
عوض با سحر
خوش برخورد بودند و به محض دیدنش او را در آغوش گرفتند. الهه دستم را کشید و من را به دنبال خودش از
همان در داخل
برد.در نگاه اول اتاق بزرگی را دیدم که شش تخت در دو طرفش قرار داشت که هیچ کدام خالی نبود. فضای اتاق با
وجود ملاقات
کنندگانی که اطراف تختها ایستاده بودند شلوغ به نظر میرسید. الهه مرا به سمت یکی از تختها هدایت کرد و خودش
آهسته برگشت.
تازه در این لحظه چشمم به شخصی افتاد که روی تخت دراز کشیده بود و ملحفه سفیدی تا روی سینه اش را می
پوشاند. نگاهم به
چهره اش که افتاد قلبم لرزید این ناصر بود؟!!او هم متوجه من شد و سعی کرد لبخند بزند.
-سلام مانی...خوش آمدی.
#قسمت_نودم
کوچ غریبانه💔
صدایش ضعیف و نارسا به گوش می رسید.پوست صورتش به استخوان چسبیده بود و چشمانش آن برق و جلوۀ
سابق را نداشت و در کاسه دو دو می زد.موهای پرپشت و سیاه رنگش کم پشت و کدر به نظر می آمد و لبهاش بدحالت و دهانش به طرز عجیبی گشاد شده بود!از دیدنش به حدی جا خوردم که زانوانم دچار
رعشه شد.عجیب این که تمام کینه ای که از او به دل داشتم در یک آن از میان رفت!روی صندلی کنار تختش نشستم
و با صدایی که برای خودم نیز غریبه بود گفتم:
-سلام ناصر...تو اینجا چیکار می کنی؟
دوباره تبسم کرد.این بار متوجه شدم که دندانهایش هم حالت عادی نداشت.
-دارم تقاص پس می دم؛تقاص بدی هایی که به تو کردم.فکر نمی کردم این قدر سخت باشه!
-ولی من کینه ای ازت به دل ندارم.من خیلی وقته گذشته رو فراموش کردم.تو هم خودتو با این حرفا ناراحت نکن.
-کار از ناراحت کردن گذشته.می بینی که عین مردۀ تو گور شدم.
-خدانکنه...این جوری حرف نزن.خودت می دونی که خیلی از بیمارای سرطانی درست همون روزای آخر شفا پیدا
می کردن.نباید امیدتو از دست بدی.
-به جای این تعارفا بذار تا هنوز وقت دارم یه کم برات درد دل کنم.دلم می خواد سبک از این دنیا برم.
-این جوری حرف نزن تو بازم فرصت داری.از کجا معلوم که این آزمایش خدا نباشه؟نذار ایمانت ضعیف بشه.
-باشه هر چی تو بگی...ای کاش همیشه این جوری مهربون بودی.اگه اون موقع ها که باید،از تو توجه و محبت می
دیدم،غلط می کردم چشمم دنبال ناموس این و اون باشه.
-تو از همون اولش با من بد تا کردی ناصر،چه طور توقع محبت داشتی؟
-دست خودم نبود.همین که می دونستم دل تو جای دیگه ست منو آتیشی می کرد.وقتی می دیدم نمی تونم جای اون
طرفو تو قلبت بگیرم،دلم می خواست تحقیرت کنم،غرور تو بشکنم و بهت یه جوری ثابت کنم که منم می تونم
طرفدارای زیادی داشته باشم و چندان برام فرقی نمی کنه که تو منو نمی خوای.
حرف هایش دلم را شکست.بی اختیار پرسیدم:
-تو اصلا چرا اومدی سراغ من؟به قول خودت تو که می دونستی دل من جای دیگه ست،چرا وادارم کردی بیام زنت
بشم؟تو می دونستی بری با کسی ازدواج کنی که دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی،چرا خودتو وادار کردی
کسی رو بگیری که دوستش نداشتی؟
داشت نگاهم می کرد.چشم های به گودی نشسته اش پر از اشک شد:
-اشتباه تو همین جاست.من دوستت داشتم مانی؛خیلی زیاد.شاید همین عشق بود که باعث شد به بیراهه برم.همین
عشق بود که کم کم تبدیل به نفرت شد و زندگیمو تباه کرد.
-باورم نمی شه ناصر...تو یه عاشق واقعی نبودی.عشق آدمو باگذشت می کنه،آدمو فداکار می کنه نه لجباز و انتقام
جو.
-نمی دونم،شاید حق با تو باشه.احساس من هرچی بود،دلم می خواست تو فقط مال من باشی و فقط به من فکر
کنی،ولی هیچ وقت این طور نشد.
-من که داشتم با تو زندگیمو می کردم.شش سال مدت کمی نیست.شاید اگه به جای مسخره کردن،توهین کردن و
خیانت کردن بهم محبت می کردی،اوضاع خیلی فرق می کرد.بالاخره منم آدم بودم.
-این جوری حرف نزن که پشیمون ترم کنی.همین الانشم از رفتار گذشته ام مثل سگ پشیمونم.
-ولش کن،بهتره گذشته رو یاد خودمون نیاریم.گذشته هر چی بود گذشت.بازگو کردن این حرفا چه فایده ای داره؟
-چرا،خوب شد که اومدی.الان احساس راحتی می کنم.شاید باورت نشه ولی توی این مدت که بستری بودم خیلی ها
اومدن دیدنم،ولی همۀ اونایی که اومدن یه طرف،تو یه طرف.حالا اگه همین فردا عزرائیل بیاد سراغم ناراحت
نیستم،فقط به شرط این که بدونم تو منو بخشیدی.
دست استخوانی اش را که بند بند انگشتان آن از زیر پوست پیدا بود میان دستم گرفتم و از صمیم قلب گفتم:
-من بخشیدم،خدای منم ببخشه و اگه این آزمایشه،هر چه زودتر شفای خیر عطا کنه.
-حالا که منو بخشیدی دو تا خواهش ازت دارم،قبول می کنی؟
با تردید گفتم:
-بگو،اگه از دستم بر بیاد حتما انجام می دم.
انگار نیرویش تحلیل رفته بود.ظاهرا صحبت کردن او را به زحمت می انداخت،با این حال نفسی تازه کرد و گفت:
یا صاحب الزمان عجل الله 💚
تو بيا عزيز زهرا که تو سيد جهاني
که تو هم بهار مردم که تو هم بهار جاني
تو بيا که چشم مردم به ره عنايت توست
که تو هم طبيب دلها که تو نور دیدگانی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج