قرائت آیت الکرسی قبل از خواب
هر کس هر شب قبل از خواب آیت الکرسی را بخواند فرشته ها تمام شب محافظ او خواهند بود
از امام صادق(ع) روایت شده است: وقتى که رسول خدا(ص) به بستر مى رفت، آیة الکرسى مى خواند و مى گفت:
بِسْمِ اللّهِ، آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ کَفَرْتُ بِالطّاغُوتِ، اَللّهُمَّ احْفَظْنى فى مَنامى وَفى یَقْظَتى
به نام خدا ایمان آوردم به خدا و کافرم به طاغوت خدایا حفظ کن مرا در خوابم و در بیداریم.
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
حاشیه های دیدار ۴۵۰ نخبه با رهبر انقلاب
#سلامتی_فرمانده_صلوات
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ...
🔸سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست.
🔸سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
📌علیرضا پناهیان در جمع اساتید حوزه علمیه :
🔻 دیگران را قضاوت نکنیم!
🔘 دقت در تفاوتهای بین افراد، باعث میشود بهسادگی دیگران را قضاوت نکنیم
🔘 نتیجۀ قضاوت غلط نسبت به دیگران:
1. تحقیر بیدینها توسط دیندارها
2. تنفر از دیندارها توسط بیدینها
🔘 بهترین مربی انسانها، شرایط زندگی آنهاست؛ باید در زندگی مهارت «مخالفت با هوی» پیدا کنیم
🔘 هواپرستی فقط برای بدها نیست، بلکه سراغ خوبها هم میآید!
👈ادامه متن را در @Panahian_text ببینید
🚩 دومین دوره طرح تعالی اساتید تهذیب حوزههای علمیه تهران- ۱۴۰۱/۰۷/۱۷
14.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 فرزندم نذر تو!
🔹عاقبت عجیب "نذر مادر مریم(س)" از زبان قرآن
🔸روایت قرآن از لحظهای که حضرت زکریا(ع) در مقابل "نذر یک مادر" کم آورد!
#تصویری
#نهج_البلاغه
🌷امیرالمومنین علیهالسلام:
🔴وَالْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ
💰درآمد (کم) همراه با پاکى و درست کارى بهتر از ثروت فراوان توأم با فجور و گناه است»
📘#نامه_31
﷽
❤️ یک خانم، وقتی علوم #قرآنی را کار میکند یا حفظِ قرآن کار میکند، تمام این کلماتش عبادت است. باردار باشد، تکرار این کلمات و مرور حفظ قرآن به این جنین تزریق میشود. این بچّه هم قرآنی بار میآید. بعدها که دارد شیر میدهد باز قرآنی، قرآنی، قرآنی. فضاهای قرآنی و علوم قرآنی، حفظِ قرآن و ترجمهی قرآن، مفاهیمِ قرآن، تفسیر قرآن، آفتِ شخصیت نمی آورد. بعضی از امور را که انسان دنبال می کند یک شخصیّت کاذب به او دست میدهد! گاهی نمیتواند با شوهرش راحت باشد! احساس میکند خودش هم یک شخصیّتی شده و در نتیجه ی آن، تعاملِ خانوادگی از بین میرود! لذا گاهی ترجیح میداده ام به اقبال به #قرآن.
حجّت الاسلام و المسلمین
#حاج_شیخ_جعفر_ناصری
30.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مستند شکست فرار
🔹انتشار برای اولین بار|تصاویر دوربینهای مدار بسته زندان اوین از آشوب سارقین
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
📹 رهبر انقلاب: #نخبه باید کنار مردم خودش بماند. نمیگویم #مهاجرت نکند، درس نخواند، به فلان دانشگاه برتر یا فلان مرکز نرود؛ نه، برود امّا برای مردمش برود، برود برای اینکه برگردد اینجا برای کشورش کار کند، نرود برای اینکه برای او ابزار و مهره بشود. ۱۴۰۱/۷/۲۷
#سلامتی_فرمانده_صلوات
🇮🇷
آدم اينقدر ميخورد, اينقدر ميخوابد که هيچ خواب خوب نبيند..
آیت الله استاد جوادی آملی (حفظه الله) :
🔸اين بيان نوراني مرحوم کليني در جلد هشتم کافي در روضه کافي نقل کرد فرمود: اولاً رسول خدا صبح که ميشد از شاگردان سؤال ميکرد: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة» شما نخوابيد که بخوابيد, بخوابيد که به کلاس برويد! خيلي از علوم در عالم رؤيا براي انسان حلّ ميشود.
🔸 آدم اينقدر ميخورد, اينقدر ميخوابد که هيچ خواب خوب نبيند. فرمود: اگر خواستيد خواب راست ببينيد مواظب زبان و قلم خود باشيد، آدم دروغگو خواب راست نميبيند, آدم بدانديش خواب خوش نميبيند, آدم بدطينت خواب خوب نميبيند؛ تا فرشتهمنش نشديم رؤياي خوب نصيب ما نميشود.
🔸فرمود: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة». خوابيدن براي شاگردان حضرت کلاس درس بود، حضرت فرمود: ديشب چه ديديد؟ اين را مرحوم کليني در جلد هشت کافي نقل کرد. اينها رؤياهاي خوبي داشتند و مشاهدات خوبي داشتند همه حرفها که در کتابها نيست اگر همه حرفها در کتابها بود که علم ترقّي نميکرد، فرمود: خيلي از حرفهاي از جاي ديگر به شما ميرسد از درون شما بايد بجوشد.
🔸 آدم تا چه وقت ميتواند استخر باشد، استخر بالأخره آب آن عاريه است از جاي ديگر ميآيد. فرمود شما ميتوانيد چشمه بشويد از درون خود بجوشيد. غالب ماها گرفتار استخريم؛ محفوظات داريم, در آخر عمر هم «من آنچه خواندهام همه از ياد من برفت» بالأخره آب استخر تمام ميشود؛ اما فرمودند بالأخره يک آب از خودت تهيه کن! «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه»؛ فرمود تا ميتوانيد سعي کنيد چشمه باشيد.
🔸حالا کم يا زياد, پس چشمه شدن ممکن است همهاش انسان جدولي داشته باشد، حرفها را از اين و آن بگيرد بعد از چند وقت تمام ميشود و خشک ميشود؛ اما چشمه باشد هميشه تر و تازه است. فرشتهها پر پهن ميکنند که انسان مثل مَلک پر دربياورد و از بازيگري و بازيگران پرواز کند، اين راه باز است هميشه اين هست و حيف است انسان عمري را به بازيگري صرف کند و تعبير لطيف و نمکين قرآن کريم اين است که آنها ميميرند, فوت ميکنند؛ اما شما وفات داريد ما خودمان شخصاً شما را جذب ميکنيم.
🗓(تاریخ 94/1/10)
#چشمه
#درس_اخلاق
🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
چرا افتضاح برلین مهم است؟
توییتهای محسن مقصود و توئیت سیدحسینی رو باهم بخونید
کجایند هشتکهای میلیونی
کجایند رباتهای توئیتری؟
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
صالحین تنها مسیر
قسمت چهاردهم « خریدار عشق» سویچ ماشین و گذاشتم رو میز اتاق جواد خودمم رفتم تو اتاقم ،خیلی خسته بو
قسمت پانزدهم
«خریدار عشق»
بعد از کمی این طرف و اون طرف کردن بلند شدم و یه دوش گرفتم
بعد خوردن ناهار
همه مشغول آماده شدن شدیم
لباس خوشکلی که خریدمو پوشیدم
یه لباس خریدم که هم مانتو میشد گفت هست هم پیراهن
یه شال سفید هم گذاشتم سرمو حجاب کردم
یه عطر خوش بو زدم
اهل آرایش کردن نبودم ،
کیف کوچیک مو برداشتم و رفتم پایین
مامان و بابا روی مبل نشسته بودن ومنتظر من بودن
- من آمادم ☺️ بریم
بابا با دیدنم اومد سمتم ،پیشونیمو بوسید : انشاءالله عروسی خودت
مامان: انشاءالله ،لباست خیلی قشنگه بهار
- خیلی ممنونم ،😊
همه حرکت کردیم سمت محضر
وارد محضر شدیم مهمونا کم کم اومده بودن
بعد احوالپرسی با مهمونا رفتم سمت جایگاه عروس دوماد
چند تا عکس از خودم و سفره عقد گرفتم
بعد مدتی زن دایی اومد سمتم
بلند شدم و سلام کردم
( زن دایی بغلم کرد )
زندایی: سلام عزیز دلم، انشاءالله جشن عقد خودت
(میدونستم منظورش چیه😏) خیلی ممنون
چند باری بود که زنداییم واسه پسرش سعید میاومدن خواستگاری
منم هر بار جواب منفی میدادم
سعید پسره خیلی خوبی بود، ولی نمیدونم چرا هیچ حسی بهش ندارم
با صدای صلوات مهمونا متوجه شدم عروس و دوماد اومدن
منم یه لبخندی زدمو نشستم روی صندلیشون
بعد مدتی جواد و زهرا اومدن که بشینن که من با لبخند نگاهشون میکردم
جواد: بهار جان ،اینجا الان جای ماستااا، انشاءالله سری بعد نوبتت شد بیا بشین اینجا
- میدونم ،بلند شدنم از اینجا خرج داره😜
( زهرا خندید)
جواد: عع خرج دیگه چیه، بلند نشی بغلت میشینمااا
- بشین ، منم جیغ میکشم آبروی جناب سروان میره🤪
جواد: الان چی میخوای؟
- دوتا تراول ناقابل😁
جواد: چرا دوتا
- نکنه میخوای زهرا پول یکیشو بده ،آخ آخ آخ از همین اول زندگی داری خسیس بازی در میاری؟😅
جواد: باشه بابا ،بیا بگیر حالا پاشو دارن نگاهمون میکنن
- ای قربونت برم من ،بفرمایید ☺️
بعد از تمام شدن مراسم ،رفتیم خونه، زهرا هم همراه جواد رفتن دور دور،آخر شب اومدن خونه
قسمت شانزدهم
«خریدار عشق»
صبح زود بیدار شدم
لباسامو پوشیدم رفتم پایین
مشغول صبحانه خوردن بودم که جواد و زهرا هم اومدن
- سلام به عروس و دوماد
جواد: سلام بر خانم باج گیر
- عع🙁 باج نبود و شیرینی بود 😁
زهرا: سلام
- داداش جواد آدرس موسسه رو برات میفرستم حتما صبح برو ،چون بعد ظهر باید برم اونجا
جواد: باشه
بلند شدم و کیفمو برداشتم و خداحافظی کردم رفتم سمت در
- داداش
جواد: جانم
- هنوزم خانم محمدیه؟ 😅
جواد: بازم آب خنک میخوای؟ 😄
خندیدم و خداحافظی کردم
رسیدم دانشگاه ،چشمم به سهیلا و مریم افتاد رفتم پیششون
- سلام
سهیلا: به سلام خواهر شوهر عزیز
مریم: سلام خوبی؟ خوش گذشت؟
- اره جاتون خالی
سهیلا: بچه ها بریم داخل دارم قندیل میبندم
رفتم توی کلاس و بعد چند دقیقه احمدی وارد شد ،چشمم بهش خشک شد
مریم زد روشونم : الووو کجایی
- جانم
سهیلا: بهار عاشق شدیااا
- مگه دیونم
مریم : دیونه مگه شاخ و دم داره 😄
ساعت ۱۰ بود که جواد زنگ زد که میتونم برم واسه تدریس
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ولی علت خوشحالیمو نمیدونستم چیه
به سهیلا و مریم چیزی نگفتم
و بهونه آوردم که کار دارم تو دانشگاه
بعد کلاس ،یه دربست گرفتم رفتم سمت موسسه
وارد موسسه شدم رفتم سمت دفتر مدیریت در زدم ، رفتم داخل
- سلام
& سلام
- میتونم کارمو شروع کنم؟
- بله ،برین پیش خانم هاشمی راهنماییتون میکنن
-خیلی ممنون اقایه...
& صالحی هستم
- بله ،بازم ممنونم
رفتم بیرون ،دنبال خانم هاشمی میگشتم که صدایی شنیدم رفتم دنبال صدا
دیدم احمدی مشغول درس دادن فیزیک بود
هاشمی: خانم صادقی
- بله
هاشمی : میتونی برین اتاق شماره ۳ ، بچه ها اومدن
- چشم
اتاقم کنار اتاق احمدی بود
درو باز کردم ،تعدادی پسر روی صندلی هاشون نشسته بودن
خودمو معرفی کردمو درسو شروع کردیم
بعد از تمام شدن کلاس رفتم بیرون از موسسه داشتم خارج میشدم که اقای صالحی صدام زد
آقای صالحی: خانم صادقی
- بله
اقای صالحی: امروز چه طور بود
- خوب بود 😊
همین لحظه احمدی از اتاق اومدی بیرون وااای گند زدم🤦♀
با دیدنم تعجب کرد
اقای صالحی ،متوجه قیافه هامون شد
آقای صالحی: ببخشید شما همدیگه رو میشناسین؟
- بله با آقا احمدی همکلاسی هستیم
آقا صالحی: چه خوب، سجاد جان چه طور بودن امروز بچه ها
احمدی(با اینکه هنوز تو شوک بود) خوب بودن
- ببخشید من برم دیرم شده
صالحی: به سلامت
قسمت هفدهم
« خریدار عشق»
قلبم داشت میاومد تو دهنم ،نمیدونستم چیکار کنم
که یه دفعه یکی صدام زد برگشتم نگاهش کردم ،احمدی بود آخ آخ آخ
بهار الان پوستتو میکنه😩
احمدی دوید سمتم
از نگاهش پیدا بود توپش پره پره
ابروهاش تو هم رفته بود
احمدی: میشه بپرسم اینجا چیکار میکنین ؟
- خوب همون کاری که شما میکنین😕
احمدی: منو تعقیب کردین ؟
- نه
احمدی: آها پس اتفاقی اومدین اینجا،نمیدونم چرا اینکارا رو انجام میدین ،ولی این کاراتون بیشتر نفرت انگیزه تا ....لطفا با آبروی من بازی نکنین
من خشک شده بودم که چی بگم بهش، چقدر راحت به من توهین کرد ، من که کاره اشتباهی نکردم
بغض داشت خفم میکرد
باید حرفامو بهش میزدم
به خودم اومدم دیدم رفته
مثل دیونه ها تو خیابون پرسه میزدم
گوشیم زنگ خورد ،مامان بود
- جانم مامان
مامان: کجایی بهار ،دیر کردی نگرانت شدم
- مامان جان کلاسم تازه تمام شده ،میرم بازار یه کاری دارم بر می گردم
مامان: باشه ،زودتر بیا خونه ،تا هوا تاریک نشده
- باشه ،اگه شب شد آژانس میگیرم نگرانم نباش ،خدا نگهدار
تصمیممو گرفتم ،باید میرفتم میدیدمش
اما کجا ،میرم خونشون ،برای آخرین بار حرفامو بهش میزنم
دوتا شاخه گل یاس خریدم و رفتم سمت خونشون
رسیدم دم خونه قلبم تن تن میزد
دستمو روی زنگ فشار دادم
یه دختری چادری درو باز کرد
قلبم ایستاد ،نکنه واقعا این خانومشه
&سلام بفرمایید
- ببخشید ،منزل آقای احمدی؟
& بله بفرمایید
- همسرتون هستن؟
& همسر؟😳
- بله آقا سجاد !
& آها ،داداش و میگین نه نیستن،کاری داشتین باهاش؟
( یه نفس راحتی کشیدم )
- یه کاری داشتم باهاشون
& بفرمایید داخل ،الاناست که پیداش بشه
- نه خیلی ممنونم ،میرم یه روز دیگه میام
( دستمو کشید و داخل حیاط برد)
& بیا عزیزم ،چرا اینقدر خجالت میکشی
یه دفعه در خونه رو باز کرد ،مشخص بود مادر احمدی باشه
& فاطمه جان کیه ؟
فاطمه: یه خانومیه ،با داداش کار داره
مادر آقای احمدی اومد داخل حیاط: خیلی خوش اومدی دخترم ،بیا اینجا بشین تا سجاد بیاد
- خیلی ممنون
گوشه حیاط یه میز چوبی بود که روش یه فرش پهن بود
رفتم نشستم ،داشتم از خجالت آب میشدم
فاطمه: ببخشید اسمتونو میگین؟
- بهار
فاطمه: چه اسم قشنگی
- خیلی ممنونم
فاطمه: شما داداشو از کجا میشناسین ؟
- هم دانشگاهی هستیم
فاطمه : عع ،چه خوب، باورم نمیشه داداش سجاد با یه دختر صحبت کنه 😁
مادر آقای احمدی: فاطمه جان برو یه چایی واسه بهار جان بیار
فاطمه: چشم
بعد رفتن فاطمه
مادر احمدی یه نگاه به گل انداخت : از کجا میدونین که سجاد گل یاس دوست داره 😊
سرمو پایین آوردم و چیزی نگفتم
& میتونم بپرسم چیکارش داری؟
- نمیدونم چه جوری بگم، ( بعد از کلی من و من کل ماجرا رو واسه مادرش تعریف کردم )
- ( اشک تو چشمام جاری شد) : خانم احمدی ،من دختر کثیفی نیستم ،من توی خانواده ای بزرگ شدم که هیچ وقت کاره بدی به من یاد ندادن
نمیدونم شاید من اشتباه کردم حرف دلمو به زبونم آوردم ،هر چند اوایل همه چی بازی بود ،ولی بعد کم کم فهمیدم این بازی نیست این دل منه که باخته ،باخته به قلب کسی که دلش پیش یه نفر دیگه اس
،امروزم اومدم فقط عذر خواهی کنم ازشون
& من از چشمای تو جز پاکی و صداقت چیزی نمیبینم دخترم ،اما یه چیز دیگه، سجاد دلش پیش هیچ کسی نیست ،نمیدونم چرا این حرف و به تو زده ،ولی کسی تو زندگیش نیست ،تنها عشقش رفتن به سوریه اس
با شنیدن این حرف اشکام مهمون صورتم شد
فاطمه از پشت اومد کنارم
فاطمه: به به ،پس خانوم عاشق داداشمون شدی 😉
داداش منو بگو ،میبینم چند وقته کلافه اس نگو که تو دیونه اش کردی😂
& عع فاطمه زشته
فاطمه: ببخشید مامان جان، ولی کی میاد عاشق اون پسر مغرور و از خود راضیت بشه 😄
( خندم گرفت از حرفش واقعا راست گفت مغرورو از خود راضی)
- ببخشید اگه میشه حرفایی که زدم بین خودمون باشه
& چشم دخترم
●
عآلـمپـر استاز تــ♡ــو
و خآلیستجاےتو!🌱
اینبقیھاللہ؟!🕯
●
#السلامعلیڪیابقیھاللہ..
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج.
⊰💛⭐•⊱
.
آقـایاباعبدالله
مـاخستہایم،ازدنیاییڪہهرچی
فراقداشتیڪجـانوشتپای ما . .🚶🏿♂💔!