#پست۹۰
🌷#واژگونی
_عطا اون هیچی از اتفاقات اخیر یادش نمیاد ..نه تورو ..نه من ...نه حتی میدونه بچه داره ..ولی مادرو پدرش و محسن رو شناخت ..!
عطا کلافه چنگ تو موهاش زد بعد با گام های بلند به طرف اتاق دکتر رفت .
دکتر با دیدنش لبخند زد تا سلام کرد عطا وسط حرفش پرید
_چه بلایی سر زن من امده ؟
دکتر لبخندش رفت
_چیزی نیست نگران نباش فراموشی ای که داره موقتی هستش !
عطا دوندون رو هم سابوند
_یعنی چی موقتیه ...؟
دکتر دستپاچه گفت
_اقای زرنگار همه چی درست میشه فقط به جلسات مشاوره و متخصص اعصاب و روان نیاز داره .
عطا چشم بست و نفس گرفت...
_من باید ببینمش...
دکتر با التماس گفت
_شرایطت رو درک میکنم ولی نمیشه ..نباید یکدفعه اونو وارد دنیایی کنیم که باهاش بیگانه است ...اون الان از نظر روانی اینقدر منفعل شده که اگه حتی یکم روش فشار بیاریم شاید اقدام به خودکشی کنه ..
با صدای ارومی گفت
_قبلا سابقه داشته ..!
عطا نگاهی به روپوش روی جالباسی کرد به روپوش چنگ زد و همینطور که به طرف اتاق صحرا میرفت روپوش رو تن کرد و توجهی به صدا زدن های دکتر نداشت .
عطی با دیدن عطا چشم درشت کرد
_عطا کارهارو خراب نکن !
عطا در اتاق رو باز کرد
مادر و پدر صحرا و محسن به طرفش برگشتند .
محسن عصبانی جلو امد
ولی دکتر سریع وارد شد دست روی بینیش گذاشت
_چیزی نیست اقای دکتر میخوان ویزیت کنن ..
محسن از مقابل عطا کنار رفت .
نگاه عطا به جسم مچاله شده صحرا با سر بانداژ شده و رنگ پریده ش نشست به نگاه مشکی بی فروغی که بهش خیره شده بود .
عطا نزدیکش شد .
بی اختیار دست روی صورت صحرا گذاشت
صحرا ترسیده و گیج فقط نگاهش میکرد .
مادر صحرا تک سرفه ای کرد
_اقای دکتر !
عطا دستش رو زیر پلک صحرا برد پلکش شبیه معاینه کردن پایین کشید دستش رو اروم سُر داد روی صورت صحرا حتی حرکت نوک انگشتانش که لبهای ترک خورده صحرا رو لمس کرد .
و نگاهش از اون دو گوی سیاه کنده نمیشد ..مچ دست صحرا رو گرفت نبض تپنده دستش به پای ضربان قلب خودش نمی رسید .
دکتر نزدیک امد
_شرایط بیمار خوبه دکتر براتون توضیح دادم .
عطا فقط نگاهش کرد.
وبیرون رفت .
اینقدر عصبانی بود که روپوش با شدت از تنش در اورد به گوشه ای پرت کرد .
روی نیمکت نشست ..عطی نزدیکش شد
_همینکه از اون تصادف لعنتی جون سالم به در برده خدارو شکر.. اینم خوب میشه.
عطا نگاهش کرد
_حس میکنم خدا داره بدجور منو بازی میده !
عطی جلوی پاش زانو زد
_عطا نگو ...کفر نگو ..
عطا رو برگردوند
_تلکلیف بچه چی میشه ..
عطی سریع گفت
_فعلا میارمش خونمون اونجا نزدیک صحرا هم هست شاید بچه رو ببینه کمک کنه حافظه اش برگرده ..
عطا پوزخندی زد
_افتادیم رو دور باطل ...دوباره چرخ خورد صحرا رفت ور دل ننه و باباش ..
_چاره ای نیست باید تحمل کرد
عطا بلند شد
_باشه فعلا خداتون براتون درست کرده ...به ساز شما می رقصیم .
و به طرف در رفت .
عطی دلش به حال برادرش سوخت همیشه واسه چیزهای که میخواست باید میدوید .
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉🎊 این الرجبیون...🌸
🍃اللهم بارک لنا فی رجب ... 🍃
💐✨💐✨💐✨💐✨💐✨
میلاد مسعود و نورانی پنجمین خورشید آسمان امامت و ولایت، شکافنده علم الهی، حقیقت علم الهی، مخزن علوم الهی، 💫💫💫💫💫
حضرت باقرالعلوم علیه السلام
💫💫💫💫💫
را به پیشگاه مقدس مولای مظلوممان حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و منتظران و محبان و شیعیان حضرت تبریک و تهنیت عرض مینماییم....
🌺
بیاییم عیدی همه مردم جهان را از خداوند ظهور فرزند ایشان طلب کنیم. ان شاءالله
🌨✨ ماه رجب، ماه نزول و ریزش رحمت الهی
🌹 ابن عباس نقل می کند:
وقتی ماه رجب فرا رسید، رسول خدا صلّی الله علیه وآله مسلمانان را جمع نموده، خطبه ای خواند.
در آن خطبه فرمود: ای مسلمانان، همانا ماه بزرگ و با برکتی بر شما سایه افکنده است، این ماه ماه أصبّ است،
زیرا رحمت الهی در این ماه بر بندگان خدا جز بر بنده مشرک یا آن کس که بدعتی را در اسلام ظاهر ساخته است، سرازیر می شود.
📚(بحارالأنوار، ج97،ص47به نقل از نوادر راوندی)
«اللهم عجل لولیک الفرج»