eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 چه کسانی را انتخاب کنیم؟ خیلی از افراد میخوان بدونن که چه کسانی برای نمایندگی مجلس مناسب هستند؟ در این مورد چند تا نکته قابل توجه هست: ☢️ اول اینکه حتماباید وقت بذارید و تلاش کنید تا بهترین فرد ممکن برای نمایندگی مجلس رو شناسایی کنید. اینکه خودتون رو کنار بکشید و بگید من کاری ندارم چه کسی انتخاب میشه، غلطه! سرنوشت و آینده ما تا حد زیادی بستگی به انتخابات های مختلف داره. اگه آدم های خوب بیان سر کار به نفع ماست ✅ و اگه آدم های بد بیان سر کار به ضرر همه ماست.❌ ☢️ دوم اینکه به افراد دقت کنید. طرف اگه آدم خوبی باشه حتما باید در سوابق خودش خدماتی داشته باشه. ببینید چقدر اهل بوده و در پست هایی که داشته چقدر کار جهادی کرده و چه گره هایی از زندگی مردم باز کرده. ☢️ سوم اینکه اگه دیدید فردی ظاهرا انقلابی هست ولی داره با انواع خودش رو مطرح میکنه بدونید که یک شیادی هست که پس فردا هم با انواع تخلفات و زد و بندها میخواد از قدرت نمایندگی خودش سوء استفاده کنه.❌ ☢️ چهارم اینکه اگه دیدید کاندیدایی اهل پول پخش کردن و شام دادن و خرج های میلیاردی هست و توی رفتارش موج میزنه قطعا این آدم به ضرر کشور خواهد بود. اگرچه ریش و تسبیح داشته باشه و کلی سابقه سپاه و بسیج و حوزه داشته باشه و مورد حمایت ارگان های انقلابی باشه. ☢️ پنجم اینکه برای نمایندگی مجلس کسانی مناسب هستند که و داشته باشند. یعنی حتما سواد مناسب و قدرت ایده دادن داشته باشه. البته به دانش آموختگان کشورهای غربی خیلی سخت میشه اعتماد کرد. معمولا چنین افرادی تحت تاثیر سازمان های جاسوسی غربی هستند. ☢️ ششم اینکه هر کاندیدایی رو دیدید که واقعا آدم درستی هست حتما برای معرفیش به بقیه نهایت تلاش خودتون رو بکنید. اینطور نباشه که بگید خب من بهش رای میدم دیگه! نه! توی فامیل و اشنایان و جلسات سخنرانی و حتی پای صندوق های رای هم سعی کنید افراد واقعا صالح رو معرفی کنید. ✅ این بالاترین رسالت شما برای کمک به انقلاب و ظهور امام زمان ارواحنا فداه خواهد بود... "تنهامسیر" 🏴 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان شهید سردار سلیمانی در مورد توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها، در زمان جنگ ☑️تنهامسیرآرامش ....👇 http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🔘 بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟ زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟ داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟😭 دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد 🌷 زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند باید کمک کنم، کمرت درد می کند...😭 آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن! فکری به حال وروز بد ِ کائنات کن تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد ازدست تو، به آه شکایت بیاورم نگذاشتی طبیب برایت بیاورم با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم😭 جارو نکش! که عطربهشت ست می بری روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری گیرم که گردگیری امروز هم گذشت... فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت.... آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی !؟ خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟ زهرا به جای نان، غم ما را درست کن حلوای ختم شیرخدا را درست کن مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری! دست شکسته جانب دستاس می بری!؟ جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت ! شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟ شُستی تن حسین وحسن با کدام دست !؟ آماده کرده ای تو کفن باکدام دست !؟ حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین خونابه های پیرهنت ناله زد حسین😭 🏴🏴🏴🏴❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴عظیم‌ترین کار امیرالمؤمنین اگر از من بپرسند، بزرگترین کار امیرالمؤمنین چه بود؟ نمیگویم کندن درب قلعه خیبر نمیگویم کشتن پهلوان قریش عمروبن عبدود نمی‌گویم یک‌تنه جنگیدن در جنگ احد و صدها مورد عظیم در زندگی امیرالمؤمنین بنظر بنده بزرگترین کار امیرالمؤمنین این بود که بعد از به شهادت رساندن همسرش که بزرگترین مصیبت برای امیرالمؤمنین(ع) بود، حضرت از جامعه قهر نکرد. ازجامعه فاصله نگرفت امیرالمؤمنین دو رکن در زندگی داشت، یکی پیامبر(ص) و دیگری حضرت زهرا(س)، بعد از شهادت حضرت زهرا فرمود: با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد؟ من به وسیله تو تسکین می‌یافتم؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم؟ با این وجود امیرالمؤمنین باجامعه قهر نکرد، حتی به خاطر اسلام به حکومت مشاوره هم می‌داد، تاجایی که خلیفه دوم چندین بار در طول عمر خود اذعان داشت که "لَولاعَلی لَهَلَکَ عمر"، اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد. این جمله در منابع بسیاری از کتب اهل سنت آمده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فضائل_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها.pdf
2.11M
📖 متن پیاده شده () سخنرانی استاد 📝 موضوع : 📅 ١١ بهمن ٩۶ - تهران 🏢 تهیه شده در واحد نگارش جنبش مصاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک خلقت استثنائی 🏴❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، شده مدرس آیه‌های صحیفه شده پشت در، ی ‌تنه لشگری، افتاد که غمش، عقده‌ی مدینه شده پیش چشمان او را بردند غل و زنجیر ، سهم کعبه شده جمل، نهروان و صفّینَند دل تاریکشان پر کینه شده احد، خندق و بدرَند این جماعت شده فاطمه با در جنگست نَفَس عالَمین به سینه شده همه شهر انگار غرق خاک، شده!!! ✍ دلنوشته مهدی_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | دم پایانی فاطمیه ۹۸ ▪️از زمانه می گیریم، انتقام سیلی را 🎙 با نوای: حاج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۱۲۸ تقریباً هر دور روز یه بار رفتیم بیرون. گاهی بیشتر. به چیزی نبوده که گیر ندم. او
پارت۱۲۹ - از کجا معلوم راهی که اون پیدا کرده درسته؟ - از نتیجش. آرامشی که اون داره کمتر کسی داره. همه تلاش می کنن که به آرامش برسن و وقتی یکی توی این سن کم اینقدر آروم باشه یعنی کوتاهترین فاصله رو طی کرده - ولابد اون کوتاهترین مسیر دین و دینداریه؟ - مشکل تو با دین چیه؟ - به نظر من دین آدمو محدود می کنه. آزادیت رو می گیره. نمی تونی اونجور که دوست داری زندگی کنی - قبول دارم که دین آدمو محدود می کنه اما مسئله اینجاست که آیا همه محدودیت ها بده؟ایستادن پشت چراغ قرمز، بستن کمربند، سرعت مجاز ... همه و همه آدمو محدود می کنه اما در عوض سلامتی و امنیت رو بهت میده. قطاری که از ریل خارج شده شاید رها باشه اما هرگز به ایستگاه نمی رسه. دین یعنی قانون. اگر بی قانونی خوبه پس چرا آدم ها اگر کسی بهشون تعرضی بکنه شاکی میشن؟ پس محدود کردن دزد و قاتل کار بدی نیست. فرق دین با قوانین جامعه اینه که دزد و قاتل درون تو رو کنترل می کنه تا تبدیل به کسی نشی که جامعه بخواد به زور بهت دستبند بزنه و حبست کنه - یعنی تو می خوای بگی همه آدم ها دزد و قاتل ان؟ - کسی که با رفتارش آرامش خودش و اطرافیانش رو سلب می کنه دزدی نکرده؟ کسی که خوبی های خودش رو از بین می بره قاتل نیست؟ ما فقط به ظاهر نگاه می کنیم. مشکل از درونه اما خودمون رو گول می زنیم و به جای درست کردنش انکارش می کنیم - اما خیلی ها دین ندارن اما همون آرامشی رو دارن که هادی داره دارن - هرکسی در درونش قدرت تشخیص خوبی و بدی رو داره. دین که یه اتفاق فضایی نیست. فقط یه نقشه است که به قطب نمای درونت کمک می کنه. اگر نقشه نباشه بازم قطب نما جهت شمال رو نشون میده فقط ممکنه به جای راه کوتاه مسیر های طولانی و پرپیچ و خم رو انتخاب کنه - پس قبول داری که بدون دین هم میشه به مقصد رسید - اگر دین نباشه ممکنه مجبور باشی کیلومترها شنا کنی تا به مقصد برسی ولی دین یه بلیط هواپیما برات می گیره و در عرض یک ساعت تو رو از اقیانوس رد می کنه. نگفتم تنها راهه گفتم کوتاهترین راهه. هزینه کمتر سود بیشتر. این بده؟ - خب شاید یکی بخواد شنا کنه! - حرف خنده داریه! آره شاید شنا کردن هم جواب بده اما مسئله اینجاست که تو اونقدر وقت نداری که با آزمون و خطا به نتیجه برسی. هیچ کس دنبال راه طولانی و پر دردسر نمیره شروین نگاهی به شاهرخ که همانطور با گوشی ور می رفت حرف می زد انداخت و دوباره سرش را به طرف خیابان برگرداند. شاهرخ سربلند کرد و کمی با نگاهش در پیاده رو جستجو کرد و گفت: - اینجا نگه دار باید یه چیزی بخرم تا ساعت چهار اکثر کارها تمام شده بود. شروین و شاهرخ دم بیمارستان منتظر علی بودند. بالاخره سر و کله اش پیدا شد. - من با ماشین خودم میام - سوار شو بریم. به اون لگن هم می گن ماشین؟ - خب اگه با شما بیام ماشین خودم می مونه. اونوقت صبح بدون ماشین می مونم شاهرخ با لحنی خاص گفت: - تو هم مثل بقیه با وسایل نقلیه عمومی بیا و کلمه وسایل نقلیه را چنان با لحن ادبی گفت که بالاخره علی رضایت داد سوار شود. - نکته آموزشیش بود؟ - دقیقا! با اون پراید داغونت آبروی ما رو هم می بری - حالا وقتش می شه برای همین لگن التماس کنی قبل از اینکه شاهرخ جوابی بدهد شروین گفت: - شاهرخ؟ اگر ماشین نبود کافیه اشاره کنی شاهرخ و علی که هر دویشان دهانشان از این طرفداری غیرمنتظره باز مانده بود نگاهی به هم انداختند. شاهرخ خودش راجمع و جور کرد. - واووو! حال کردی؟ دیگه برام کلاس نذار بعد با قیافه ای جدی رو به شروین ادامه داد: - قربون دستت شروین. فردا اون بنز رو بیار. یه جلسه کاری مهم دارم شروین دنده را عوض کرد و گفت: - حالا من یه چیزی گفتم. جنبه داشته باش علی خنده اش گرفت ولی آمبولانسی که از کنارش رد شد باعث شد خنده اش فروکش کند. شاهرخ برگشت چیزی بگوید که دید علی ساکت شده و توی فکراست. برای اینکه اذیتش کند گفت: - زندگی پر از ناامیدیه. خیلی بهش فکر نکن علی که انگار حرف شاهرخ را نشنیده باشد گفت: - یاد هادی افتادم. وقتی صبح باباش رو آوردن رنگش پریده بود. یکی دوبار نزدیک بود از حال بره. باباش سکته کرده بود. هرچی شوک زدیم فایده نداشت و آخرش... مونده بودم چطور بهش بگم. وقتی فهیمد عکس العمل خاصی نشون نداد. ولی از چشماش معلوم بود حالش خرابه. گفت می خواد با باباش تنها باشه. با اینکه می ترسیدم ولی گذاشتم بره تو و خودم جوری ادامه دارد.... ✍ میم مشکات
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۱۲۹ - از کجا معلوم راهی که اون پیدا کرده درسته؟ - از نتیجش. آرامشی که اون داره کمتر
پارت۱۳۰ که نفهمه از پشت در حواسم بهش بود. بالای سر باباش ایستاد، دست گذاشت روی سرش و پیشونیش رو به پیشونی باباش چسبوند. برخلاف تصورم خیلی آروم خداحافظی کرد شاهرخ کمی به علی خیره ماند و بعد برگشت. با یادآوری غم هادی همه ساکت شدند. شروین از آینه بغلش می توانست اشک های علی را ببیند... خانه شلوغ بود. صدای گریه و قرآن با هم مخلوط شده بود. علی از یکی از جوان هایی که توی حیاط بودند پرسید: - ببخشید، آقا هادی کجان؟ - توی اتاق خودشون هستن. مهمون دارن - کدوم اتاق؟ پسر به گوشه ای اشاره کرد و گفت: - اونجا. اما گفتن فعلا کسی نیاد علی از پسر تشکر کرد و متعجبانه رو به شاهرخ گفت: - مهمون خصوصی؟ مشکوک میزنه! شاهرخ به اتاق نگاه کرد. یک دفعه حالش عوض شد. علی که قیافه شاهرخ را دید گفت: - چی شد کریستف کلمب ؟ - نمی دونم چرا دلشوره دارم خودش را گوشه حیاط رساند و توی سایه به دیوار تکیه کرد . علی و شروین روبرویش ایستادند. - چت شد یه دفعه؟ شاهرخ سری تکان داد و گفت: - نمی دونم. حالم خوب نیست و نگاهش را به در اتاق دوخت. نمی دانست چرا این اتاق اینقدر برایش مهم شده! دلشوره مرموزی بود. انگار قرار بود خبر مهمی بشنود! علی دستش را گرفت تا نبضش را بگیرد. یکدفعه در اتاق باز شد. دلشوره اش تبدیل به حالتی عجیب شد. احساس کرد ممکن است هر آن قلبش از جا کنده شود. نگاهش را به پائین در دوخته بود. پایی را دید که از اتاق بیرون آمد. نگاهش را بالا برد. به صورت مرد که رسید احساس کرد آفتاب توی چشمش افتاده. مجبور شد چشم هایش را ببندد. وقتی نور کم شد و توانست چشمش را باز کند مرد را دید که پشت به او ایستاده بود..اورا هاله ای روحانی در برگرفته. گویی مرکز همه کائنات بود. با هر قدمی ک برمیداشت حالی ملکوتی و جان افزا در اطرافش ب حرکت در می امد احساس کرد قلبش می خواهد سینه اش را بشکافد... چه حس غریبی ... دلتنگی امیخته با وصال...جوان بود،متوسط القامه و چهار شانه... با قدم هایی با صلابت راه می رفت... موهایش چونان شب تیره بود و انقدر بلند ک گوش هایش را پوشانده بود... احساس می کرد هیچ صدایی را نمی شنود. ً انگار جز او و آن مرد کسی در حیاط نبود. احساس غریبی داشت. با اینکه چهره مرد را نمی دید اما احساس می کرد که سال هاست او را می شناسد. می خواست جلو برود اما نمی توانست. توان حرکت نداشت. گویی پاهایش به زمین چسبیده بود. مرد به راه افتاد. غیر از هادی پیرمردی هم همراهشان بود. چهره پیرمرد هم پیدا نبود. هر سه به طرف در رفتند. دوست داشت مانع رفتنش بشود. داد می زدتا مگر بایستد اما صدایی از گلویش بیرون نمی آمد. چند قدمی که رفتند مرد ایستاد. ضربان قلب شاهرخ بیشتر شد. - کاش برگردد این تنها چیزی بود که در ذهنش تکرار می شد. اما مرد برنگشت. تنها سرش را برگرداند. دوباره خورشید.... این نور مانع دیدن می شد. این موقع روز خورشید از کجا آمده بود؟ خورشید بود یا نور چهره آن مرد ملکوتی? نمیتوانست درست ببیند... تنها خالی را دید ک در میان سپیدی گونه اش میدرخشید ..ابروانی گشوده و لبخندی مهربان... حس میکرد چیزی نمانده از شوق جان بدهد .. کاش زمان برای همیشه متوقف میشد و او خیره به این یگانه، فرورفته در جذبه الاهی اش تا ابد همانجا می ایستاد... چنان روحش مالامال از محبت و اشتیاق بود ک حس کرد قادر است تا ابد از همان نیروی روحانی سرشار باشد و زنده. نگاهش در عین مهربانی سنگین بود،پر ابهت و عمیق. نفسش به شماره افتاده بود. احادیثی دور در ذهنش گذر کرد: هم نام من است...رنگش عربی ست و جسمش اسراییلی ... پیشانی فراخ و رویی گشاده با چشمانی ... نه،این چشم هارا نمی توانست با کلمات توصیف کند... روح خدارا میشد در انها دید... دیگر شک نداشت... زیبا بود? تا بحال کسی را به این زیبایی ندیده بود ...دیدنش روح را تازه میکرد اما آنچه مهم بود ورای این ظاهر بود... چه فرقی می کرد محبوبش چه شکلی باشد?چه پوشیده باشد? اصلا مگر عشق را با ظاهر کاری هست? دل در پی دل می رود و روح است ک بزرگی اش جان را میگدازد... و یار او، چنان عظیم بود ک مهرش عاشق کش بود نه قد و بالا و چشم و ابرویش... او بود ... حضرت عشق ..همو ک عمری در پی اش گشته بود...همو ک روز ها و شب ها انتظارش را کشیده بود... و حالا اینجا، در نزدیکی او... اگر جانش را خون بهای این دیدار میکرد ب ولله ک ارزشش را داشت... چشمانش را غباری از اشک فرا گرفت یکدفعه چیزی در درونش احساس کرد. انگار کسی با او حرف می زد، اما خیلی کوتاه. دیگر نتوانست طاقت بیاورد. در سرش احساس دوران می کرد. چشمانش سیاهی رفت. دستش را دراز کرد. ✍ میم مشکات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروردگارا... در این لحظه دستانم را در دستانت می گذارم و تو را سپاس می گویم برای تمام داده ها و نداده هایت كه اگر داده اي، همه از لطف و عطوفتت بوده و اگر نداده اى، همه از حکمت و معرفتت. برای تک تک لحظاتم نیز از تو می خواهم تا همه دعاهاي به حق ام را اجابت فرمايي الهى،،، اندیشه ای خلاق، دیده ای بینا، گوشی شنوا، زبانی شاكر، ذهني آرام، قلبي متواضع، روحي بيدار، دست هایی بخشنده، پاهایی استوار در راهت، تنی سالم، و سينه اي پر از عشق و دلدادگی، و سبد سبد روزی حلال و بركت و فراواني به تک تک عزیزانم و دوستان خوبم عطا فرما. آمین 🍎 شبتان نورانی ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌آقا‌جانممم لحظه لحظه زندگیم رادریادوبه انتظار‌ شما سَرمیڪُنَم🙏
☘ امیرالمومنین(ع) ‌ 💕 افسوس های گذشته را در دل خود بیدار مکن، زیرا تو را از آمادگی برا پیروزی باز می دارد.💪👌 ‌ غررالحکم، ص۷۶۶ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا