eitaa logo
صالحین تنها مسیر
249 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ آقای تاجگردون سرشبکه فساد در کشور بود که به لطف خدا توسط مجلس شورای اسلامی از مجلس کنار گذاشته شد👌
💥✅ اعتبارنامه تاجگردون رد شد 🇮🇷 @IslamlifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام -صبح بخیر ... 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 حَتّٰی إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ، فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ (سوره زخرف/۳۸) 💢 تا زمانی که در نزد ما حاضر میشود، خطاب به آن شیطانِ همراهش می‌گوید: «ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشینی هستی تو». 🔔 خیلی مراقب باشیم! که دلمون، از خالی نشه.. چون میشه محلِ استقرارِ . ⚠️ این همراه و همنشین، هر چیزی میتونه باشه:👇 ✔️ رفیق ناباب👫 ✔️ شریکِ فاسد👥 ✔️ همسر و فرزندِ ناشایست 👪 ✔️ نامحرمِ فضای مجازی👤 ✔️ گوشیِ موبایل📱 ☝️ اینا اگر به دل راه پیدا کنن، میتونن با وسوسه‌هاشون ما رو از دور کنند. ✅️ همون چیزی که در خطبه‌ی ۷ نهج البلاغه، از زبانِ امیرالمومنین علی (ع) نقل شده، که فرمود:👇 اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً:👈 را مِلاک و پشتوانه‌ی زندگیِ خود گرفتند. وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً:👈 و هم از آنان به عنوان دام استفاده کرد. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ:👈 پس در وجودِ آنها لانه کرد، و تخم‌ریزی کرد. وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ:👈 و در دامنِ آنها پرورش یافت. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ:👈 پس با چشم آنها دید، و با زبانِ آنها سخن گفت. ✅👌
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) 🐠ذره ای از زیباییهای طبیعت آبی! 🌺✨✨🌺
صالحین تنها مسیر
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_هفدهم •°•°•°• یک ماه گذشته... #آقاسید باز هم اومد خواستگاری نه
📚رمان مذهبی •°•°•°• قلبم تند و تند میکوبید به سینه ام. زبونم بند اومده بود! بدون اینکه سلام کنم رفتم تو آشپزخونه. صورتمو گرفتم زیر شیر آب... سردی آب گرمای درونم رو کم کرد. این امکان نداره... مامان اومد تو آشپز خونه: _پس چرا یهو رفتی؟! بُهت زده به مامان نگاه کردم و جوابی ندادم. _نیلو حالت خوبه؟! بازهم نگاهش کردم. _پاشو خودتو مرتب کن.صدات کردم چایی رو بیار و رفت. . بعد از پنج دقیقه صدای مامان بلند شد: _نیلوفر جان، مامان چایی رو بیار. بدون اینکه تکونی بخورم همونطور سرِ جام نشسته بودم. پنج دقیقه بعد مامان اومد تو آشپزخونه _پس چرا اینجا نشستی میخوای آبرومونو ببری؟ میگم پاشو بدو ببینم! لبمو با زبونم خیس کردمو گفتم: +من هیچ جا نمیام! _باید بیاری! پاشو یالا! و دستم کشیدو بلندم کرد... سینی چایی رو داد دستم و بزور فرستادم تو پذیرایی... بدون اینکه سلام کنم بهشون چایی تعارف کردم. به مامانش که رسیدم گفت: _دستت درد نکنه عروس گلم. میخواستم سینی چایی رو بکوبم ‌تو دهنش. روی صندلی کنار مامانم نشستم. وقتی چایی هاشونو خوردن باباش گفت: _خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جوون برن صحبت کنن... بابا خنده ای کردو گفت: +شما صاحب اختیارین جناب... و بعد رو به من گفت: بابا جان شادوماد رو راهنمایی کن به اتاقت. نگاهی بهش انداختم از درون داشتم میسوختم... به راهرو اشاره کردم و گفتم: _بفرمایید . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا