#راه_روشن
🌹امام حسن عسکری علیهالسلام:
🔺أَلْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَي الْمُؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَي الْكافِرِ؛
🔻مؤمن براي مؤمن برکت و بر كافر، اتمام حجّت است.
📚 تحف العقول، ص۴۸۹
#راه_روشن
🌹امام خمینی (ره):
🔺آسیب از داخل خود آدم، داخل خود ملت و کشور بر ما وارد میشود و بر شما. از خارج هیچ ترسی نداشته باشید، از داخل خودمان بترسید.
📚صحیفه نور، جلد ١٢، صفحه ١۶١
#راه_روشن
🌹امام خامنهای:
🔺هزینه های سازش با مستکبران برای یک ملت، فزون از شماره است. ابتدا می دوشند و میلیارد، میلیارد غارت می کنند. تاریخ مصرف سازشکاران هم که تمام شد، نابودی و ویرانی همه چیز جای آن را می گیرد.
🔻بعضی عقلانیّت را در این میدانند و میگویند که «چالش با قدرتها هزینه دارد» -[البتّه] اشتباه میکنند- بله، چالش هزینه دارد، امّا #سازش_هم_هزینه_دارد. ... چالش اگر عقلائی باشد، چالش اگر منطبق با منطق باشد، اگر با اعتمادبهنفس باشد، هزینهاش بمراتب کمتر از هزینهی سازش است.
۱۳۹۶/۰۳/۱۴
سخت است اما گذشتند
از هرآنچه که قلبشان را
وصل زمین میکرد!!✅
#این_قانون_پرواز_است
گذشتن برای رها شدن🥀🥀
شهیدان تازه تفحص شده
صلوات هدیه به روح پاکشان
#حدیث
❣كسى كه از خدا توفيق بخواهد، ولى تلاش نكند، در حقيقت، خودش را مسخره كرده است.
🌻 #امام_رضا_علیه_السلام
🌿تنبيه الخواطر، ج۲، ص۱۱۰
شاید شما دیوانه وار عاشق
همسرتان باشید ، اما اگر علاقه تان را
پنهان کنید، 👈 او هــــــــرگز متوجه
محبت بــی پایان شما نسـبت به خود
نخواهد شد و بی تردید همیشه نیز از
جانب او 《به بی مهری》 متهم خواهید بود.
#خانواده
✨﷽✨
🔴حکایت عابد بی حیا
روزی روزگاری، مرد عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد. آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از ۷۰ سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش گفت: «امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.»
آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد. آتش پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد و جلوی راه او را گرفت. مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد.
سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت. مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: «ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟»
به اذن خدای عز و جلٌ، سگ به سخن آمد و گفت: «من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ خانه این مرد هستم. شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم.شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم. شبهایی که مرا از خانه اش راند،پشت در خانه اش تا صبح نشستم. تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد. یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی. مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد.
📚هزارویڪ حکایت