صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو 💔 #قسمت0⃣6⃣ ارمیا این روزها را دوست نداشت، اما چقدر از روزهای عمرش دوستداش
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت1⃣6⃣
مثل آن روزهای بعد از سیدمهدی و روزهای قبل از ارمیا، همه جمع بودند. محبوبه خانم هم دلش به اینها خوش بود. مریم خجالت میکشید؛ نمیدانست این جمع وصله های ناجوری بودند که جور هم شدند. محمدصادق احساس مردانگی می کرد و خود را از جمع بچه ها بیرون کشیده بود، او مرد خانه اش بود دیگر! زهرای کوچک مریم هم با مهدی و زینب کوچولو مشغول بود. مسیح چشمانش را غلاف کرده بود و یوسف هم سر به سرش میگذاشت؛ محبوبه خانم لبخندی به حجاب و حیای مسیح زد. مریم را دختر برازنده ای دیده بود و دلش میخواست مادری کند. مادر که باشی، مادری را خوب بلدی.
سید محمد نیامده بود، اما سایه بود و دلتنگی برای همسر شیفت در بیمارستان داشته که عجیب نیست؛ عشق که بیاید، لحظه هایت همه دلتنگی است. بیچاره فخر السادات! چه میکشد از دوری همه ی خانواده اش؟ آنهم تنها در آن شهر و دور از تنها باقیمانده ی خانواده اش!
بیچاره هیچوقت نمیتوانست ازدواج کند؛ اگر روزی قصدش را میکرد باید به عقد برادر شوهرش درمیآمد که او خود زن و بچه داشت. ازدواج برای فخر السادات چیزی محال بود و محال؛ ولی تنهایی های او را چه کسی پر میکرد؟ باید سر فاصله تصمیمی گرفته میشد.
دورهمی خوبی بود و حداقل دلتنگی مسیح را کم کرد. آیه را از بی حوصلگی درآورد و زینب را از گوشه نشینی و سکوت نجات داد.
آخر شب که همه رفتند آیه به رها گفت:
_چند روزه میبینم وقتی داره بااسباب بازیها بازی میکنه همه ش دعواشون میکنه، گاهی دست و پای عروسکاشو میَکنه، یکی از عروسکا رو کچل کرده. همه ی موهاشوکنده!
رها سری به تأسف تکان داد:
_خودت باید فهمیده باشی که دخترت افسردگی گرفته؛ تا دیر نشده به خودت بیا و به ارمیا زنگ بزن برگرده!
آیه اخم کرد:
_هر کی رفته خودش برگرده!
به سمت راه پله رفت تا به خانه اش برود که حرف رها میخکوبش کرد:
_اگه بره و مثل سیدمهدی هیچوقت برنگرده، میتونی خودتو ببخشی؟
آیه چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد.هنوز در خانه را باز نکرده بود که صدای زنگ بلند شد. زینب که در آغوش مادر خواب بود چشم باز کرد.
مسیح و یوسف که به همراه صدرا در حیاط ایستاده و مشغول خداحافظی بودند، نگاه متعجبی به هم انداختند؛ صدرا در را باز کرد.
معصومه پشت در بود. کنارش آن به اصطلاح همسر هم بود. صدرا ابرو در هم کشید و گفت:
_اینجا چیکار داری؟
رامین مداخله کرد:
_اومدیم پسرمون رو ببینیم!
ابروهای صدرا به آنی بالا پرید: پسرتون؟مگه پسرتون اینجاست؟
معصومه که گارد گرفتن های دو مرد را دید خودش را جلوتر کشید و مقابل رامین ایستاد:
_ببین صدرا، دعوا که نداریم! اون زمان من شرایط نگهداری از بچه مو نداشتم، شما لطف کردید و بزرگش کردید. الان دیگه میخوام خودم بچهمو بزرگ کنم. این خواسته ی زیادی نیست، هست؟!
تا عمر دارم مدیونتم؛ لطفا بچهمو بده!
صدرا پوزخندی زد و رویش را به سمت خانه کرد، صدایش را بالا برد:
_مامان... مامان محبوب؛ بیا ببین این خانوم چی میگه نصف شبی!
صدای صدرا همه را به سمت در کشاند
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت2⃣6⃣
محبوبه خانوم: چی شده؟ نصف شبی چی میگی؟! کی دم دره؟
معصومه صدرا را هل داد و وارد حیاط شد:
_سلام مامان جون، منم؛ اومدم دنبال بچه م!
رها خود را از بین جمعیت جمع شده در حیاط جلو کشید:
_بچه ت؟! اونوقت کدوم بچه؟
_من با شما حرف نزدم؛ دخالت نکنید!
صدرا کنار رها قرار گرفت:
_اتفاقا با من و همسرم صحبت کردی،خودت خبر نداری؛ اون بچه ای که اومدی دنبالش، هم پدر داره هم مادر. تو هم برو دنبال زندگی خودت، همونجوری که یک ساعت بعد از زایمان بچه رو انداختیش تو بغل ما و رفتی دنبال شوهر کردن؛ اونم چه شوهری! تو با قاتل برادرم ازدواج کردی، توقع داری بچه رو بدم بهت؟
معصومه: اون یک اتفاق بود؛ رامین تقصیری نداره، سینا دعوا رو شروع
کرد.
محبوبه خانم اشک چشمانش را پاک کرد:
_حالا شد تقصیر سینا؟! با این حرفاخامش شدی و زنش شدی؟اونموقع که خودت و بابات پاتونو گذاشته بودید رو گلوی صدرا که قصاص و یهو تغییر عقیده دادید که خونبس باید گرفت و تا آخر عمر عذابشون داد،
اونموقع سینا بی تقصیر بود؛ حالا چی میگی؟ از خونه ی من برو بیرون!
رامین به دفاع از معصومه قدم در حیاط گذاشت که صدای فریاد محبوبه خانوم پیچید:
_پا تو خونه م بذاری ازت شکایت میکنم!هیچوقت هیچوقت نبینم که دور و بر بچه های من و این خونه بچرخی! داغ
پسرمو تو رو دلمگذاشتی،داغ بزرگ شدن یه بچه در آغوش مادرش رو تو رو دل میوه ی عمر من گذاشتی؛ پسرم بچه شو ندید و رفت، تو این داغ رو روی دلش گذاشتی؛
الهی که خدا جواب این کارهات رو بده! الهی که دلت از داغ خالی نشه! الهی داغ بچه ت رو ببینی!
حاج علی و زهرا خانوم مداخله کردند.
حاج علی: اینجوری نگید حاج خانوم!نفرین نکنید، شاید اونم توبه کرده باشه و پشیمون شده باشه.
زهرا خانوم: محبوبه جان نگو!
دل زهرا خانوم مادری میکرد برای این مرد همیشه سرد و سنگی.
رامین: حرف باد هواست؛ هرچی میخوای بگو؛ اگه اینجام چون زنم دلتنگ بچه ش شده!
محبوبه خانوم: این پشیمون باشه؟! اینی که هیچوقت از ما یه معذرت خواهی هم نکرد؟ این با این چشمای حق به جانب؟ از خونه ی من گم شید بیرون!
معصومه: من ازتون شکایت میکنم.
صدرا: آدرس دادگاه رو داری یا بدم بهت؟
رامین: تو دادگاه میبینمت جوجه وکیل!
معصومه که رفت، یوسف در خانه رابست.
رها دست بر سرش گذاشت:
_خوب شد بچه ها خواب بودن!
آیه: میتونه مهدی رو ازتون بگیره؟!
رها ناگهان مضطرب شد:
_صدرا، بچه مو...
صدرا: هیچ کاری نمیتونه بکنه!مردک عوضی حقش بود ببرمش بالای دار!
صدرا نگاهی به زهرا خانوم کرد:شرمنده حاج خانوم. میدونم پسرتونه!
زهرا خانم: چی بگم؟رامین کاری کرده که منو رها تا عمر داریم شرمنده شماییم.
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
به رسم هر صبح
🌿🌼🌿🌺🌿دعای_عهد
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ
🍇🍃اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
🍇🍃اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
🍇🍃اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
🍇🍃حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🌸🍃آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگویی:
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🌿🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸🌿
يَا خَيْرَ النَّاصِرِينَ
وقتی همه دستم را رها کردند
تنها تو بودی که یاریام کردی✨
آن روز که پدر ز پسر میکند فرار
مارا ولای شاه نجف میدهد قرار
تقدیر نه!عنایت مولا به کار ماست
چرخیده زیر پای علی چرخ روزگار
گر صد هزاربار به دنیا قدم نهم
من روی میکنم به نجف صدهزار بار
گفتند مرگ لحظه تشریف حیدر است
مردند عاشقان وصالش به اختیار
با گوشه ی عباش به آتش اشاره کرد
ناگاه بر خلیل گلستان شد آشکار
وقت سرشتن گِل ما ذات کردگار
فرمود: بوتراب! تراب از نجف از بیار
انگورهای روی ضریحش برای خلق
مستی ما ز نام علی گشت پایدار
تولیت حریم علی دست فاطمه است
گر پرده را خدا بزند لحظه ای کنار
#نـوكــر_نـوشــت:
#یاعلـی_جان
آمدم خاک شوم تا پدرم باشي تو
اهل دل باشم و ذكر سحرم باشي تو
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم ياابا عبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #خامس_آل_عبا
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_مجیدنان_آور
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
♥️
صباح الخير لـقوتّنا وصبرنا وهدوءنا يلي بخلّونا نعيش نفس الروتين بكل صبَاح
صبح بخیر به قوت و صبر و آرامشمون که باعث می شه هرصبح با همون روتین همیشگی بیدار بشیم و زندگی کنیم!
❤️❤️❤️
#صبحتون_بخیر
@saLhintanhamasir