eitaa logo
صالحین تنها مسیر
248 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از تو ... هنوز باورش سخت است هنوز چشم به در ، منتظر لبخندهای زیبایت هستم هنوز دلگرم حمایت هایت هستم هنوز... ولی ... میدانی بعد از تو، شکسته ام میدانی بعد از تو،دیگر منی نیست آیه ات را دریاب ... 🌷🌷باماهمراه باشیم 💐🌷🌷🌸🌸 🌹🌹🌾
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت2⃣6⃣ محبوبه خانوم: چی شده؟ نصف شبی چی میگی؟! کی دم دره؟ معصومه صدر
"رمان 💔 ⃣6⃣ محبوبه خانم: شما چرا؟ما شرمنده شماییم که گول حرفای عموی بچه هارو خوردیم. رها برای ما رحمت الهی بود و هست. حاج علی: حبس عمومیش چند سال بود؟ صدرا: چهار سال!تازه تموم شده و آزاد شده. افتاده به جون ما دوباره.مسیح و یوسف خداحافظی کرده و رفتند. مریم هم بهتر دید دست محمدصادقش رابگیرد و زهرای خواب رفته در آغوشش را بیشتر اذیت نکند: _محمدصادق داداشی! _بله _یه‌وقت از جریان امشب به بچه ها چیزی نگی؛ مواظب باش مهدی نفهمه! _چشم آبجی، حواسم هست.رها اشک میریخت. سردرد امان آیه را بریده بود. محبوبه خانوم را با آرامبخش به خواب بردند. زهرا خانوم دخترش را در آغوش داشت. حاج علی و صدرا درباره ی کارهایی که معصومه میتوانست انجام دهد و کارهایی که صدرا باید انجام میداد حرف میزدند؛ فقط بچه ها آرام و بیخبر از دنیا در خواب ناز بودند. رها: صدرا... بچه مو نگیرن! صدرا لبخندی به مادرانه های خاتونش زد: _نگران نباش! مهدی فقط پسرخودته؛ نمیتونه کاری انجام بده. رها: اون مادرشه و تو عموش! صدرا: حضانت بچه بعد از ازدواج مادر با خانواده پدریه، در صورت نبود جد پدری، عمو حضانت رو بر عهده داره. در ثانی اون با قاتل پدر بچه ازدواج کرده، میتونم ثابت کنم بچه امنیت جانی نداره! چرا نگرانی؟ از نظر قانون حضانت وقیومیتش با منه، نگرانیت بیخوده! زهرا خانوم بوسه ای بر سر رها زد و آرام زیر گوشش گفت: _یه کمی به فکر بچه ی خودت باش! این همه بیتابی براش سمه، چرا باخودت و بچه ت اینجوری میکنی؟! رها هق هق کرد و گفت: _مهدی هم بچه ی خودمه؛ خودم بزرگش کردم! مگه یادت نیست؟! همه ش یه روزش بود که من مادرش شدم! آیه که چشمانش را بسته بود و کلافه از سردرد بی‌موقع بود، خیالش از بابت رها و مادرانه های زهرا خانوم و خواب بودن محبوبه خانوم که راحت شد، بلند شد: _من دیگه میرم خونه. رها جان الکی داری اعصاب خودت و شوهرتو خردمیکنی؛ بهتره بری استراحت کنی، صبح هم نیا مرکز؛ خودم به خانوم موسوی میگم مراجعاتو لغو کنه و یه نوبت دیگه بده. شب بخیری گفت و به خانه برگشت؛ خانه ای که مدتها بود گرمایی نداشت... مدتها بود تنها بودن را مشق میکرد. دلش مرهم میخواست؛ کسی که شبها با او از کارهای کرده و نکرده و ای کاشهایش میگفت؛ کسی که صبح نگاهش را بدرقه ی راهش کند؛ کسی مثل سید مهدی تمام عمرش؛ کسی شاید اندکی شبیه ارمیای این روزها. ارمیایی که خودش هم نمیدانست میشناسدش یا نه؛ ارمیای شاید خسته از لجاجت های آیه... شب بدی بود و بدتر از همه رها که همه ی وجودش در بند عشق به مهدی کوچک صدرا بود. رها مادر بودن را خوب مشق کرده بود. آیه میدانست که رها از خود مادر شده و کودک زاده اش هم بیشتر مادری میکند، بهتر مادری میکند. رها با همه ی بد و خوبهای صدرا ساخت؛ با همه ی دوستنداشتنی ها ساخت. رها اول مادر شد و مادری آموخت و بعد همسر شد و عاشقی آموخت. چقدر فرق است بین رها و آیه... آیه ای که همه چیز داشت و رهایی که هیچ... حالارهایی که همه چیز دارد و آیه ای که... نه؛ آیه هنوز هیچ نشده بود. مادرانه هایش برای زینب ساداتش قشنگ بود، خودخواهانه نبود. به خاطر دل دخترکش ازدواج کرد حالا کمی بدخلق شده، کمی ارمیاآزاری در خونش جولان میدهد، کمی به خاطر دلش دل زینب کوچکش رامیشکند ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
"رمان 💔 ⃣6⃣ این که خودخواهی نیست، هست؟! مادر است دیگر... از خود میگذرد برای بچه اش، لقمه از دهان خودش میزند برای بچه اش؛ اما زن است دیگر، دلش بند یک مرد تا ابد میماند، باید با این چه کند؟ رها چه گفته بود؟ قبل از آمدن معصومه چه گفت؟ راستی، اگر ارمیا هم مثل سید مهدی شود و دیگر نیاید؟ نه... امکان ندارد! ارمیا کجا و سید مهدی کجا؟ ارمیا کجا و شهادت کجا؟ ارمیا و این حرفها؟ اصلا چه کسی گفته حق دارند ارمیا را با سید مهدی مقایسه کنند؟ سید مهدی تک بود... بهترین بود؛ اصلا سید مهدی نمونه ی دومی نداشت! ارمیا هرگز مانند او نمیشد؛ اصلا تقصیر ارمیاست که سید مهدی دیگر به خواب آیه نمی آید ارمیا مزاحم خلوتهای ذهنی اش با یاد سید مهدی است! چشمانش بسته شد و همانجا روی مبل و وسط خوددرگیری های ذهنی اش به خواب رفت... خوابی که سید مهدی مهمان آن بود و نه ارمیا؛ خوابی که سراسر پریشانی بود و هرج و مرج... ساعت یک ونیم بعدازظهر بود که آیه با آخرین مراجعش خداحافظی کرد، ده دقیقهای مشغول نوشتن گزارش بود. زمانی که سررسیدهایش را مرتب در کشوی میزش گذاشت و در آن را قفل کرد، دو ضربه به در اتاقش خورد. این مدل در زدن دکتر صدر بود. آیه بلند شد و در را برای دکتر باز کرد. آیه: سلام استاد، چیزی شده؟ صدر روی صندلی مراجع نشست و با دست به صندلی بغل دستش اشاره کرد که بنشیند: _مگه باید چیزی شده باشه؟ آیه همانطور که مینشست: _تا چیزی نشه که شما از اون اتاق خوشگلتون بیرون نمیایید. صدر خنده ای کرد: _حق داری، حاج علی نگرانته؛ گفت من باهات صحبت کنم. آیه لبخندش پر درد شد: _کارم به اینجا کشید؟ _به کجا؟ _که دست به دامن شما بشن؟ _خودت بهتر میدونی که همه ی آدما نیاز به مشاوره و درددل کردن، تخلیه هیجانی و از همه مهمتر شنیده شدن دارن؛ با حرف نزدن و گوشه گیری و فرار از واقعیت میخوای به کجا برسی؟ به فکر زینبت هستی؟ امانتداری میکنی؟ رها گفت وضع روحی زینب اصلا خوب ِ نیست؛ وقتی رها میگه خوب نیست من مطمئن میشم یه جای کار تو داره میلنگه! ارمیا چرا تنها رفت؟چرا وقتی بیمارستان بودی رفت؟ ارمیایی که من سه ساله میشناسم اینجوری نبود! آیه: سه سال؟ شما که تازه... صدر میان کلامش آمد: _چند ماه بعد از شهادت سید مهدی بود که یه روز پدرت اومد، ارمیا رو آورده بود. من سه ساله با زیر و بم این بچه آشنام. _چرا میومد؟ _اینا دیگه جزء اسرار مراجع منه؛ فقط گفتم که بدونی ارمیا آشنای یکی دو روزه نیست که بخوای من رو از سرت باز کنی! _اونروز تو بیمارستان حرفای خوبی بهش نزدم. _بعد از اونروز باهاش حرف زدی؟ _نه. _میدونی کجاست و کی میاد؟ _بابا گفت رفته همون روستایی که قرار بود ما بریم. _برنامه آینده ت چیه؟ وقتی اومد؟ _نمیدونم استاد! من هنوز با رفتن مهدی کنار نیومدم! _مهدی برمیگرده؟ _نه! _اما ارمیا میتونه بره؛ میتونه خسته بشه! صدای ارمیا از لای در نیمه باز اتاق آمد... ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این شب آرام ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ "س" ﺳﻌﺎﺩﺕ.. ﺳﻼﻣﺖ.. ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﯼ ﭼﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪگیہ شبتون پرستاره خوابتون رویایی به امید فردایی بهتر برای شما همراهان عزیز شبتان آرام 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 او حاضر و ما منتظران پنهانیم. هرچند که از غیبت خود میخوانیم. با این همه ای روشنی جاویدان. تا فجر فرج منتظرت می مانیم 🤲🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 گوش کن حال امام زمانت را ◾️ وارد منزل امام صادق شد. با شنیدن صدای شیوَنی که به گریه مادرِ فرزند مُرده می‌مانست، لحظه‌ای ایستاد. صدای گریه قطع نشد. قدم پیش گذاشت و جلوتر رفت؛ امام را دید که بر روی زمین خاکی نشسته و شانه‌هایش از شدت گریه می‌لرزد. ▫️ ادب مانع ‌شد تا جلوتر رود. می‌دانست موقع‌اش که بشود، امام صدایش می‌کند. کنجکاو و تشنهٔ دانستنِ دلیلِ این حال امام بود پس با تمام وجود به نجوای جانسوز امام گوش کرد: «فطوبی لمن ادرک ذلک الزمان...» و باز لرزش شانه‌ها. ◾️ «خوش به حال کسی که در آن زمانه است...» گریه‌اش شدت گرفت: «اگر در زمان او می‌زیستم، همهٔ عمر خدمتش را می‌کردم...» ▫️ «آقای من، غیبت تو آرامش و خواب و خوراک را از من گرفته، شادی را از دل من بُرده، غم و اندوهم دائمی شده... و فریاد و فغان و نالهٔ مرا بلند کرده... 🔻 حالا تو گوش کن حال امام زمانت را. بیش از هزار سال است که شاهد مرگ کسانی است که دوستشان دارد. با اندوه ما اندوهگین می‌شود و با بیماریمان بیمار و با گناهانمان آزرده‌خاطر می‌شود. قرار بود ما منتظر او باشیم اما حالا او منتظر ماست. ▫️ ما کجا می‌فهمیم که هر لحظه چه بر او و قلب مبارکش می‌گذرد. انگار باید امام باشی تا دردهای دل یک امام را بفهمی و مقامش را درک کنی. 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چِشمتانْ دارُالشِفا، نامِتانْ مُشکل گُشا بَهرِ دلْ، اَنْتَ کَهَفی یــارضا زنده کردی مُردگان، با دَمِ عیساییت ضـامـنِ آهــویِ دل! زَمـزَمِ آبِ بــقا! دینِ ما جز حُبِّتان در دلش چیزی نبود شد ستونِ دینِ من، مهرِ دستان شما مُرغِ دلْ یاهُو زنان، قلبِ زند ذکــرِ نامت می‌شود مَـلٰجَأِ این بینوا آبِ سقا خانه‌ات مُرده زنده می‌کند نان خُرد سفره‌ات، می‌کند دردم دوا کعبه‌ی آمالی وُ زائرت حــاجـی شده پنجره فولاد عشق، معنیِ حاجت روا یک دمی اُنظُر اِلَی، خُشکُ و عَطشان آمدم مــهرتان ابرِ بـهار، می‌شود بر جان ما شُکر ایزد که دلم عاشق و توست دلخوشی‌ام لانه کرد، کُنج ایوانِ طلا