🦋دیگر نوبت پروانگی ماست
باید از پیله تن رها شویم 🦋
🦋پرواز به سویت را آغاز کرده ایم
دُرست شبیه شاپرک ها ...🦋🦋
بافصل سوم رمان بانام
#پروازشاپرک ها🦋
ادامه رمان فصل اول ودوم ....
🦋باما همراه باشید...
تقدیم به نگاه زیباتون😊
صالحین تنها مسیر
✦ "رمان #پرواز_شاپرکها 🦋 #قسمت6⃣1⃣ آیه مقابل سید عطا قرار گرفت:مامان فخری رفت شما دوباره اومدین م
✦
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋
#قسمت7⃣1⃣
دقایقی بعد که احوال پرسی گذشت و صدرا کنار ارمیا نشست و رها آیه را در آشپزخانه همراهی کرد که شربت بهارنارنج درست میکرد و حاج علی وزهرا خانوم رخت خواب ها را آماده میکردند. زینب سادات هم مشغول صحبت با مهدی درباره کنکورشان شد.
صدرا: تو که رفتی، مسیح اومد.
ارمیا لبخند زد: واقعا؟خیلی دلم براش تنگ شده.
صدرا: اونم دلش برات تنگ شده.
ارمیا: بعد از یوسف، همه چیز بهم ریخت. گاهی فکر میکنم خدا هم ازدست ما سه تا خسته شده بود که اون روز،اون اتفاق افتاد.
ارمیا به یاد آورد...
ظهر عاشورا بود. شلوغی جمعیتی که برای نماز ظهر عاشورا در حرم مطهرحضرت معصومه(س) جمع شده بودند هر لحظه بیشتر و بیشترمیشد.ارمیا و یوسف که دیرتر از صدرا و سیدمحمد و مسیح و حاج علی رسیده بودند، در صف های انتهایی حیاط حرم ایستاده بودند. رکعت سوم
بود که ارمیا متوجه شد که نفر جلویی اش نماز نمیخواند و نامحسوس اطراف را زیر نظر دارد. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. یوسف که سمت راست ارمیا ایستاده بود ارمیا را هل داد و به سمت عامل انتحاری که مقابلش بود خیزبرداشت اما قبل از آن که بتواند دست های او را مهار کند، صدای تکبیرش بلند شد و یوسف روی او خوابید و صدای انفجار.
بلافاصله در میان صدای انفجار تکبیر دیگر و انفجار. انفجاری که شهدای بسیاری داد.
زیر لب زمزمه کرد: به قول حاج علی: ما مدعیان صف اول بودیم...
صدرا بیاد اورد...
تشییع جنازه ی بدن تکه تکه شده یوسف بود که حاج علی با بغض گفت: این بار گرگ ها واقعا یوسف رو دریدند. بنده ی مخلص خدا بود. ما سینه زدیم، بی صدا باریدند/ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند/ ما
مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند...
چشمان ارمیا که بارید، صدرا به خودش آمد:
بازنشستگی به مسیح ساخته. خوبی شغل شما اینه که 48 سالگی بازنشست میشید و راحت. من چی که حالاحالاها باید بدوم. مسیح که چند سال هم اضافه کار کرد اما بلاخره خودشو بازنشست کرد.
ارمیا: تو هم خودتو بازنشست کن. چقدر پول رو پول میذاری!
صدرا: پول رو پولم کجا بود مومن؟ هر چی میدویم خرج و دخلمون با هم نمیخونه.
ارمیا: خب اینقدر در راه رضای خدامفتی کار نکن.
صدرا: نمیتونم. دیگه نمیتونم. یادته یک روز بهت گفتم جنس من و رها فرق داره؟
ارمیا با لبخند سرش را تکان داد و صدرا ادامه داد: ما رو شکل خودشون کردن. دیگه هیچی مثل روزای قبل از اومدنش به زندگیم نیست.
صدرا به یاد آورد...
محسن هشت ماهه بود. تازه چهار دست و پا میرفت. گاهی مبل و پشتی و دیوار را میگرفت و می ایستاد. دندانش در حال جوانه زدن بود. پای رها را گرفته بود و سعی در بلند شدن داشت. مهدی خوب با برادر
کوچکش کنار آمده و با هر کار جدید او کلی ذوق میکرد. آن روز صدرا تازه از دادگاه برگشته بود و هنوز کت وشلوارش را عوض نکرده بود که صدای زنگ خانه بلند شد. مهدی دوید و آیفون را جواب داد.
سپس رو به صدرا گفت: بابا با تو کار داره!داد میزنه!
صدرا ابرو در هم کشید. رها و محبوبه خانوم متعجب به او نگاه میکردند.
چه کسی پشت در خانه بود که داد میزد؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
✦
"رمان #پرواز_شاپرکها 🦋
#قسمت8⃣1⃣
صدرا آیفون را گذاشت و به حیاط رفت. رها روسری سر کرد و چادرش را مرتب کرد و به ایوان رفت. صدرا که در را باز کرد، دو مرد و یک زن وارد خانه شدند. داد و بیداد میکردند و باهم فریادزدنهایشان مانع از این میشد که رها بفهمد چه میگویند صدرا سعی در آرام کردنشان داشت که عاقبت بعد از دقایقی داد زدن، زن زیر گریه زد و مرد ها دستی روی کمر و دستی روی سر، نفس گرفتند.
یکی از آنها که مشخص بود بزرگتر است، گفت: میدونی چقدر این در اون در زدیم تا پیداش کنیم؟حالا با یک قرار وثیقه داری فراریش میدی؟
صدرا: ببین جناب مسعودی، من وکیلم و هر کاری برای موکلم انجام میدم. اونم حق داره آزاد باشه وگرنه دادگاه قبول نمیکرد. شما باید منطقی برخورد کنید.
مرد جوان تر داد زد: منطق؟ حق رو ناحق میکنی و میگی منطق؟ خودت میدونی اون عوضی چکار کرده.
صدرا: وظیفه ی من دفاع از موکلمه. شما میگید گناهکاره، ثابت کنید!
زن نالید: چطوری؟ خودت میدونی با پول دهن همه ی شاهد ها رو بسته!خود تو رو هم با پول خریده!
صدرا با اخم گفت: مواظب حرف زدنتون باشید. من میتونم ازتون شکایت کنم بخاطر این تهمتها.
مرد مسن تر: تهمت؟
بعد رو به رهای روی ایوان کرد و بلند تر گفت: میدونی شوهرت از کجا پول میاره سر سفره؟میدونی پولش حرومه؟
صدرا رنگش پرید: چی میگی؟ کدوم حروم؟ من وکیلم!دارم از موکلم دفاع میکنم!
زن اشکهایش را با پشت دست پاک کرد: دخترم و پرپر کرده! الهی داغ بچه هاتو ببینی!
صدای گریه ی همراه با جیغ محسن که از خانه بلند شد، رها به داخل دویدومحسن را که با صورت روی سرامیک ها افتاده و پیشانی از پر خون شده بود را از آغوش محبوبه خانوم گرفت و به سمت حیاط دوید.
صدرا که تازه داشت وارد خانه میشد، کلید ماشین و کیفش را چنگ زد و
دنبال رها دوید.
ِ
پیشانی محسن کوچکشان پنج بخیه خورد. رها پسرکش را بوسید و بویید و اشک ریخت. پسرکش آنقدر جیغ زده بود که بی حال شده، فقط ناله میکرد.
به خانه که آمدند، مهدی را باصورتی غرق در اشک و محبوبه خانوم را پای سجاده دیدند.
رها محسن را روی تختش خواباند و بوسه ای بر صورتش نشاند. بعد به سراغ مهدی رفت و ترس هایش را با در آغوش کشیدنش از بین برد.
مهدی دائم زمزمه میکرد: به خدا تقصیرمن نبود. من مواظب بودم مامان.
رها به چشمان پر اشک پسرش نگاه کرد. مهدی را بیشتر از محسن دوست نداشته باشد، کمتر هم نبود. لبخند زد و صورتش را بوسید:
میدونم مامان جان. تو بهترین برادردنیایی. اگه تو نبودی من از پس بزرگ کردن محسن بر نمیومدم.
اینم که سرش شکست تقصیر تو نبود.
تقصیر من و بابا بود. قول میدم بیشترمواظب شما دوتا باشیم.حالا هم با مامان محبوب برو پیش داداشی بخواب.
محبوبه خانوم، دست مهدی را گرفت و به اتاق برد.
رها رو با صدرا کرد:
حالا وقتشه توضیح بدی!
صدرا خودش را روی مبل انداخت و سرش را به پشت تکیه داد و چشمانش را بست: اون که باید توضیح بده تویی!چرا بچه رو رها کردی و اومدی بیرون؟فوضولی کردن از بچت مهمتره؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
سلام صبح بخیر🌹
🔻علیرضا پناهیان:
👈🏼 دعایی که برای روز دحوالارض(امروز) وارد شده، دعای جامع و دقیقی است. سعی کنید حتما این دعا را مطالعه کنید.
💻 برای دیدن دعای مخصوص روز #دحوالارض و سایر اعمال این روز به لینک زیر مراجعه کنید:
@Panahian_ir
☑️ پیامبر رحمت
صلّی الله علیه و آله فرمودند:
💌 خانه هاى خود را به تلاوت #قرآن روشن کنید و آنها را گورستان نکنید، چنانچه یهود و نصارى کردند، در کلیساها و عبادت گاههاى خود نماز خواندند، ولى خانه هاى خود را معطّل گذاردند، هرگاه در خانه بسیار تلاوت #قرآن شد، خیر و برکت در آن خانه زیاد میشود و اهلِ آن خانه به وسعت میرسند و آن خانه براى اهل آسمان میدرخشد، چنانچه ستارگانِ آسمان براى اهلِ زمین میدرخشند!
📁 کتاب اصول کافی، جلد۲، صفحه ۶۱۰
♨️دحو الارض؛ روزِ دعا برای ظهور امام عصر ارواحنا فداه
🔸 در فرازی از دعای روز #دحوالارض این چنین به درگاه خداوند متعال عرضه میداریم:
💠اَللَّهُمَّ دَاحِيَ الْكَعْبَةِ وَ ... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى جَمِيعِ آبَائِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ صَحْبِهِ وَ أُسْرَتِهِ وَ ابْعَثْنَا فِي كَرَّتِهِ حَتَّى نَكُونَ فِي زَمَانِهِ مِنْ أَعْوَانِهِ اللَّهُمَّ أَدْرِكْ بِنَا قِيَامَهُ وَ أَشْهِدْنَا أَيَّامَهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ ارْدُدْ إِلَيْنَا سَلاَمَهُ وَ السَّلاَمُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🔸خدایا بر او و بر آباء طاهرينش درود فرست و ما را از اصحاب و سپاهیانش قرار ده و در رجعتش ما را برانگيز تا اینكه در زمان دولتش، از ياوران او باشيم؛ خدایا درک ظهورش را روزیمان کن و در روزگارش ما را حاضر فرما و درود بر او فرست و سلام او را هم به ما برسان؛ که سلام و رحمت و برکت خدا بر او باد.
التماس دعای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مناسبتی
🎙استاد رائفی پور
🔸افتخار کن شیعه اميرالمؤمنين علیه السلام هستی...
👌بسیار شنیدنی
#غدیر
#یکنفرعینعلیمیرسدازراهآخر
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓