صالحین تنها مسیر
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت2⃣ زینب سادات با خود فکر کرد، خوب است میدانی الان وقت گفتن این حر
"رمان #اسطورهام_باش_مادر 💞
#قسمت3⃣
زینب سادات : دلم براشون تنگ شده. دلم غذاهای مامان رو میخواد.
دلم حرف زدن با بابا رو میخواد. دلم اون روزا رو میخواهد.
ایلیا: منم دلم تنگه. اما فقط تو رو دارم. فقط تو!
زینب سادات : حالا باید چکار کنیم؟ وقتی مامان نیست، بابا نیست؟ چطور باید زندگی کنیم؟
ایلیا: نمیدونم. فقط نذار از هم جدامون کنن!
زینب سادات از آغوش ایلیا بیرون آمد. اشک صورتش را با پشت دست پاک کرد: چی میگی. ما همیشه با هم میمونیم. هیچ وقت از هم جدا نمیشیم. من خودم باید برات زن بگیرم.
لبخند زد اما ایلیا اخم کرد و جوابش را داد: اما من تو رو شوهر نمیدم.
هیچ مردی اونقدر خوب نیست که تو رو بهش بدم! بخصوصا محمدصادق! توبیمارستان دلم میخواست بزنمش.
زینب سادات دست ایلیا را گرفت: کار خوبی کردی که نزدیش.
ایلیا: حالانهار چی بخوریم؟ من گشنمه!
زینب سادات روی موهای برادرش را با عشق بوسید: لباستو عوض کن میریم بیرون. اولین غذاخوری که دیدیم میریم داخل!
صورت ایلیا درهم رفت: اون که میشه فلافلی سر کوچه!
زینب سادات بی صدا خندید: با ماشین میریم وسط شهر، بعد هر غذا خوری که دیدیم میریم داخل.
ایلیا مشکوک گفت: میخوای بری ارگ؟
زینب سادات شانه ای بالا انداخت: خب غذاهاش خوبه. جای قشنگی هم هست.
ایلیا: بریم رنگین کمان؟ دلم میخوادماشین سواری کنم!
زینب سادات با عشق برادرش را نگاه کرد: حتما بعدش هم بری پنتبال؟
ایلیا حق به جانب گفت: هیجانات نوجوون ها باید تخلیه بشه! تخلیه هیجانی به سلامت روان کمک میکنه وگرنه روانی میشم ها! تازه یادت نره که بابا بهترین تیرانداز بود! منم به بابام رفتم!
زینب سادات : پس بزن بریم شوماخردوران! بعد هم میریم نجات سرباز رایان! البته احتمالاالان سرویس نهار ندارن و باید از همین سر کوچه فلافل بخریم!
پشت و پناه بودن را که بلد باشی، زندگی را برای کسانی که دوستشان داری، شاد میکنی حتی میان حجم عظیم غم هااحسان بار و بندیلش را در خانه گذاشت و نفس عمیقی کشید. میدانست تمیزی این خانه مدیون مادرانه های رها است. رهایی که هرگز او را رها نکرد. رهایی که مادرانه دوستش داشت. رهایی که برای مادری کردن آفریده شد. برای ٱرامش قدم در خانه میگذارد.
روی مبل نشست و نفس عمیق کشید. دلش برای خانه تنگ شده بود.
اینجا! خانه رها و صدرا، چند سالی بود که خانه او شده و احسان طعم شیرین خانواده داشتن را حس کرده بود. این شش ماه دوری برایش سخت بود. شش ماه خود سازی کرده بود. شش ماه در پی خدای ارمیا بود. شش ماه از درس و بیمارستان و خانه و خانواده زده بود تا خدا را پیدا کند. شش ماه رفت و حالا با دلتنگی امده بود. حالا که به خانه رسید، کسی در خانه نبود. شاید در سفر باشند. شش ماه تلفن همراهش را خاموش کرده و بی خبر از همه جا بود. چشمانش را بست و همانجا به خواب رفت.
صدای کوبش در او را از خواب پراند. میدانست که مهدی و محسن هستند. مثل همیشه به سراغش ٱمده بودند برادران کوچکش. همانجا که نشسته بود باقی ماند و گفت: در بازه! بیابد داخل!
از دیدنشان خوشحال بود. چهره آن دو نیز خوشحالی را نشان میداد اما چیزی در چشمان مهدی بود که دلش را به شور انداخت.
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت4⃣
احسان گفت: دلم براتون تنگ شده بود.
محسن شکلکی در آورد و گفت: واسه همین شش ماه بی خبر رفتی؟ میدونی مامان چقدر نگرانت شد؟
احسان دستی بر موهایش کشید: نیاز بود برم. برای آدم شدن به این سفر نیاز داشتم.
مهدی گله کرد: ما هم به تو نیاز داشتیم.
احسان آرنجش را روی زانو گذاشت و به سمت مهدی خم شد: چی شده؟
مهدی نگاه از احسان گرفت: روزای بدی داشتیم.
احسان پرسید: داشتید؟ الان همه چیز خوبه؟
مهدی همانطور که نگاهش را از احسان دور نگاه میداشت، پوزخندی زد:
دیگه هیچی خوب نمیشه. بعد از جایش بلند شد و گفت: بریم پایین، مامان بابا میخوان باهات حرف بزنن.
احسان بلند شد و گفت: نگرانم کردی بچه! بریم ببینم چه خبره.
رها چای را مقابلشان گذاشت و کنار صدرا نشست: به هدفت رسیدی؟
احسان گفت: اول بگید من نبودم اینجا چه خبر بود.
صدرا نگاه چپ چپی به پسرها کرد و گفت: نتونستید جلوی زبونتون رو بگیرید؟ میذاشتید برسه بعد نگرانش میکردید.
احسان گفت: تو رو خدا بگید چی شده!
رها استکان چایش را در دست گرفت. به رسم ٱیه، چایش را نفس کشید. عطر گل گاوزبان را به کام کشید.
نگاهش را به احسان داد اما ذهنش جایی در گذشته بود.
رها: چهار ماه پیش بود. شب بیست و سه ماه رمضون. مثل همیشه خواستیم بریم قم، اما جور نشد. رفتیم مسجد محل. اومدیم خونه و سحری خوردیم. ساعت نزدیک شش صبح بود که تلفن زنگ زد. نگران ازخواب پریدیم. تلفن رو برداشتم. صدای گریه مامانم اومد. گفت رها بدبخت شدیم. شدیدا گریه میکرد.
احسان فکر کرد: حتما حاج علی از دنیا رفت. مرد خوبی بود.
رها ادامه داد: چطور لباس پوشیدیم و به قم رسیدیم، بماند. خود ما هم نفهمیدیم چطور رسیدیم. همزمان با ما سیدمحمد اینا هم رسیدن. اونها هم حال بهتر از ما نداشتن. رفتیم تو خونه و دیدیم مامان زهرا یک گوشه نشسته و زار میزنه، زینب سادات یک گوشه با لباس مشکی وچادر
نشسته و خیره شده. ایلیا هم با لباس سیاهای بیرونش سرش رو پای زینب ساداته و با چشمای خیس تو خودش مچاله شده. دنبال آیه گشتم، ندیدمش. صدرا در اتاق ارمیا رو باز کرد، تخت خالی بود. سید محمد دوید سمت زینب و تکونش داد. اما هوشیار نشد. صداش زد اما نگاهش نمیکرد. محکم زد توصورتش تا نگاهش آروم اومد تو صورت عموش و گفت: یتیم زدن نداره عمو! از خونه بیرون بری و بیای ببینی نه بابا داری نه مامان،زدن نداره عمو! مُردن داره.
اشک از چشم زینب سادات ریخت و ما همه خشک شدیم. زینب اما ادامه داد و گفت: حاج بابا که شنید سکته کرد و بردنش بیمارستان. پلیس اومد و خونه شلوغ شد. پلیس گفت بیاید شکایت، وکیل. گفتیم عمو صدرا میاد. اون وکیل باباست. اما بعد یادم اومد بابا ندارم دوباره! الان من باید وکیل بگیرم. ایلیا باید وکیل بگیره! عمو صدرا! وکیل ما میشی؟
صدرا رفت زینب رو بغل کرد. سیدمحمد ایلیا رو تو بغلش گرفت. بچه از بس گریه کرده بود تنش میلرزید. اونقدر که سیدمحمد هم باهاش لرزید.
به ایلیا آرامبخش زدن. من رفتم پیش مامانم. مامانم که تازه طعم زندگی رو چشیده بود و تازه فهمیده بود زندگی میتونه زیبا باشه. دوباره پر شد از غم.
احسان پرسید: چرا؟ چه اتفاقی براشون افتاد؟ کار کی بود؟ تصادف کردن؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷سنیه منصوری
خدایا
امشب دوای درد همـه
دردمندان باش
پنهاه همه بی کسان باش
گره ازمشکلات
همه باز فرما
ای مهربان
دستی که به سوی تو
بلند شد خالی برنگردان
شبتون مهدوی
ان شالله از همگی قبول باشه 🌹
خدایا به حق این روضه ها فرج امام زمانمون رو نزدیک تر بفرما....🌷
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای علی فانی، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🔸 روز سوم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
◼️ @IslamLifeStyles
•••❈❂🌿▪️🌿❂❈•••
صبحی که محرّم باشد و ایام حزن خاندان شما،
سلام کردن به وجود والای شما سخت میشود!
سلامم بغض دارد!
سلامم پر است از آرزوی ظهورِ منتقم!
سلامم ترکخورده و دلشکسته است!
سلام ای امیدِ دلشکستگان و منتظران!
صبحت بخیر مولای من!
#سلام_امام_زمانم❤️
•••❈❂🌿▪️🌿❂❈•••
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 اثبات حضرت رقیه (س)💡
💠 استاد حسینی قمی
از اساتید سامانه آموزش مجازی ایمانور
✍️ خلاصه بیانات استاد حسینی قمی در این ویدیو:
- همیشه در ایام محرم و صفر یک عده میگویم اصلا کی گفته حضرت رقیه سلام الله علیها وجود داشته؟
- در کتاب کامل بهایی نوشته عماد الدین طبری که ۷۰۰ سال پیش نوشته شده دقیقا ماجرای شهادت حضرت رقیه رو همونطور نقل کرده که ما الان در روضه ها میخوانیم.
و ...
✅ با ایمانور همیشه پای درس علما باشید
nohe-3.mp3
4.7M
🌴 کشتیِ به گل نشسته اومده
🏴 با حال خسته اومده
🌴 توبه شکسته ولی با
🏴 دل شکسته اومده
🎙 سید مجید بنی فاطمه
#محرم #مداحی
#امام_حسین علیه السلام
🏴
1456545538_-211876.mp3
11.52M
🎧 روضه امروز: شام غریبان
هر روز زیارت عاشورا بخونیم و روضه گوش کنیم.
امام زمان:
یا جدّاه، هر صبح و شام بر مصائب تو گریه می کنم.
#راه_روشن
🌹امام حسین علیهالسلام فرمودند:
🔺اعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ مَجْزِيٌّ بِالْإِحْسَانِ
🔻همچون کسی عمل کن که میداند به خاطر گناهانش مؤاخذه میشود و به خاطر نیکوکاری، پاداش مییابد.
📚بحارالأنوار، جلد ۷۵، صفحه ۱۲۷
#راه_روشن
🌹امام خمینی(ره):
🔺 #امام_حسین با عده کم همه چیزش را فدای اسلام کرد، مقابل یک امپراطوری بزرگ ایستاد و (نه) گفت هر روز باید در هر جا این (نه) محفوظ بماند و این مجالسی که هست، مجالسی است که دنبال همین است که این (نه) را محفوظ بدارد. بچه ها و جوان های ما خیال نکنند که مسأله، مسأله ملت گریه است، این را دیگران القاء کردند به شماها که بگوئید ملت گریه. آنها از همین گریه ها می ترسند برای اینکه گریه ای است که گریه بر مظلوم است، فریاد مقابل ظالم است.
📚صحیفه نور، جلد۱۰، صفحه۳۲
#راه_روشن
🌹امام خامنهای:
🔺ملّت ما پشت سر امام حکیم و بزرگوار و الهى خود فهمید که شهادت حسین علیهالسلام یعنى درس غلبهى خون بر شمشیر و این درس را به کار بستید و ملّت ما این درس را به کار بست و خون را بر شمشیر پیروز کرد.
۱۳۶۷/۰۵/۲۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری
▪️روز سوم محرم
▪️حضرت زینب سلام الله علیها:
«ای اهل شام، از ما در این خرابه امانتی مانده است؛ جان شما و جان این امانت. هر گاه کنار قبرش بروید (او در این دیار غریب است) آبی بر سر مزارش بپاشید و چراغی در کنار قبرش روشن کنید».
▪️هیئت بی بی رقیه سلام الله
📿🍁🍂
🍁
❇️ فضیلت زیارت عاشورا
💠 امام صادق علیه السلام به صفوان میفرمایند:
✍ «زیارت عاشورا» را بخوان و از آن مواظبت کن به درستی که من چند خیر را برای خواننده آن تضمین می کنم:
🔸اول: زیارتش قبول شود.
🔸دوم: سعی وکوشش او مشکور باشد.
🔸سوم: حاجات او هر چه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و ناامید از درگاه او برنگردد زیرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
📚 بحارالانوار، جلد۹۸، ص۳۰۰
#محرم
#امام_حسین علیه السلام
📖
Reza Narimani - Migan Roze Delmordegiye (128).mp3
5.25M
🕯🍁🍂
🍁
میگن روضه دلمُردگیه
میگن گریه افسردگیه
نمیدونن خبر ندارن
حسین آغاز زندگیه
اتفاقا روضه نور میده دلارو
اتفاقا گریه میبره بلا رو
اتفاقا حسین حسین
زنده کرده ما رو
🎙 سید رضا نریمانی
#محرم
#امام_حسین علیه السلام