هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
#نظرسنجی
🔶وضعیت واکسن زدن خانواده شما چطور هست؟
در نظر سنجی زیر پاسخهاتون رو بفرمایید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/poll/r5wq?eitaafly
❇️ربرای گروه هاتون ارسال کنید
🔴متن "عهدنامه مدیران دولت مردمی"
🔹اعضای دولت سیزدهم، با امضای این عهدنامه اصول و ارزشهایی همچون توجه به محرومان، فساد ستیزی و قانونگرایی، رفع موانع تولید، چابک سازی نظام اداری با بهره گیری از فناوری اطلاعات و شایسته سالاری در انتخاب مدیران راسرلوحه کلیه تصمیم گیری ها و اقدامات خود قرار داده و به آن ملتزم شدند.
متن "عهدنامه مدیران دولت مردمی" به این شرح است:
🔹شعارها و برنامه دولت مردمی که با حماسه انتخابات ۲۸ خرداد مورد اقبال عمومی قرار گرفت؛ برآمده از آرمانهای انقلاب اسلامی، گفتمان امامین انقلاب و ناظر بر برنامه های دولت است. انتظارمیرود که تمامی خادمان مردم در این دولت، اصول و ارزشهای دهگانه زیر را سرلوحه کلیه تصمیم گیریها و اقدامات خود قرارداده و به آن ملتزم باشند.
🔸۱- التزام عملی به ارزشهای انقلاب اسلامی
🔸۲- توجه به نیازهای اولویتدار مردم به ویژه محرومان و اقشار آسیب پذیر و استفاده بهینه از تمامی ظرفیتها در جهت رفع آنها
🔸۳- ارج نهادن به فرصت خدمت بی منت به مردم و تلاش مخلصانه و جهادی در گره گشایی از مسایل مردم با محوریت وحدت ملی و تقویت پیکره واحد ایران اسلامی و اهتمام در تأمین عادلانه حقوق عامه
🔸۴- فسادستیزی و نفی مطلق روابط ناسالم اداری، شناسایی زمینه های فسادزا و تعارض منافع و اقدام قاطع، سریع و مؤثر در جهت رفع آنها
🔸۵- قانون گرایی، پاسخگویی، شفافیت و انضباط مالی، طهارت اقتصادی و پرهیز از اشرافیگری
🔸۶- تولید محوری و اهتمام در رفع موانع تولید، ترویج کالای ایرانی، شناسایی تمامی ظرفیت ها و استعدادهای کشور و حرکت به سوی فعال سازی کامل آنها به عنوان رویکرد حاکم بر تمامی ارکان و اجزا دولت
🔸۷- بهره گیری از فناوری اطلاعات و ابتکارات دانش بنیان در هوشمند سازی و چابک سازی نظام اداری، تأمین دسترسی عادلانه مردم به خدمات عمومی و دولتی و تبدیل آن به ابزاری برای نظارت مردمی
🔸۸- شایسته سالاری در انتخاب خدمتگزاران مبتنی بر معیارهای؛ انقلابی بودن، کارآمدی، پاک دستی و فساد ستیزی، مردم محوری
🔸۹- توسعه ارتباط با آحاد جامعه و رعایت کرامت مردم و تعامل مؤثر با رسانه ها،نقدپذیری و اهتمام جدی به افکار عمومی
🔸۱۰-تمهید و تأمین شرایط مناسب برای مشارکت مردم به ویژه نخبگان، صاحبنظران، جوانان و کارآفرینان در حل مسائل کشور و جهش به سوی ایران قوی
خانواده آسمانی ۵.mp3
11.99M
#خانواده_آسمانی ۵
🚫 تمام افسردگیها، اضطرابها، تنشها، غصهها و... همهی اسپندِ رویِ آتش شدنها ؛
نتیجهی زندانی کردنِ روح در یک قالب محدود است!
☜ تعریفِ ما از ریشهی خودمان، اگر به همین تَن و پدر و مادری که آنرا به دنیا آوردند؛ منحصر شود؛
تمام روابطمان در همین چهارچوب زندانی میشوند !
♨️ و روح نامحدود، ارتباط محدود، ارضائش نمیکند!
※ پس چکار باید کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
#شهید_مطهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 راهاندازی گشت ارشاد برای مدیران و مسئولان
سیدعلی خانمحمدی؛ سخنگوی ستاد امر به معروف و نهی از منکر:
🔻از مشکلات و منکرات در جامعه فساد اداری و اقتصادی است مردم توقع دارند امر به معروف و نهی از منکر در این حوزه انجام شود از همین رو در خصوص راهاندازی گشت ارشاد مسئولان برنامه جدی داریم.
آیتالله استاد جاودان (حفظه الله): آیت الله حق شناس (ره) آن قدر عاشق خدا بود که شب ها ،بالشت شان از شدت گریه خیس میشد.
@dars_akhlaq..mp3
661.3K
🔊 #كليپ_صوتی
حضرت آيت الله استاد حق شناس (ره)
🔴موضوع : چرا خدا جواب منو نمیده
✅ #درس_اخلاق
بسیار شنیدنی حتما گوش کنید👌 به دیگران هم ارسال کنید🙏🌷
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹
هُوَ المَطلوب...🖤•°
گاهی باید چند لحظه ای،
کنج خلوتی باشد... کنارِ پنجرهٔ دل؛
با استکانی از فرصتِ زندگی،
که ذرهذره نوشیدنش،
ما را به وعدهٔ کُلُّ نَفسٍ نزدیک و نزدیکتر میکند،
تا که نسیمی بِوَزَد و فکر را خراشی بدهد...
تا که عطر شیرین محبوب را
با تلخی درد فراق در هم آمیزد...
تا که جان را به هوایِ جان زنده کند...
.
اندکی بعد أمّا
نسیم، غبارآلود می آید...
غبار های نشسته بر صفحه دل که
مسافر نسیم تلنگر است...
چشم ببند...
آخَر، چشم ها که بسته میشود
دل، چشم باز میکند...
بعدِ مدت ها خوابِ غفلت...
خود را می یابد،
در بستری از سکون که حاصلِ رضایت است...
وَ شاید تحیّر...
خسته گوشهای مینشیند و در خود فرو میرود
و شاید اندکی میگیرد...
.
گمشده ای دارد که سال هاست
میان میهمانان کاروان سرا، او را نمی یابد...
آنقدر آدمها و کتابها و حرفها و نوشتهها،
می آیند و میروند...
هر کدام چنگی به دیوار دل میزند،
وَ دل نا آرام تر از قبل،
زیر حجاب هایشان دفن میشود،
دور و دورتر...
قدری بعد، به تاریکی تحت این حجابها
عادت که میکند
شمشیر رسیدن به نور را غلاف میکندو
دل به تاریکی میسپارد...
.
قطره قطره استکان عمر، کم و کمتر میشود
وَ مرگ دل، نزدیک و نزدیک تر...
دیگر دل نه طلب نور دارد، نه نقشهٔ راه
و نه سلاحی برای جنگ...
دل اسیر میشود
اسیر حجاب هایی از نور ظلمانی...
و استکان میشکند...
.
خدایا احتیاط کن
اینجا قلوب مشغول کارند!
به هر چیزی الا تو...
.
یٰاطَبیبَمَنلاطَبیبَله...
أصحابِفیقلوبِهِممَرَضیم...🌱!'
اگر زحمتی نیست
نثار روح پدر و مادر بنده فاتحه ای مرحمت بفرمایین
👇👇
http://fatehe-.ir/141588
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 شب جمعه،
شب زیارتی امام حسین علیهالسّلام،
شب استجابت دعای فرج
🕊 شبهای جمعه به امام حسین علیهالسّلام متوسل میشویم برای برطرف شدن موانع ظهور فرزندشان حضرت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف
🤲🏻 إلهي بِحُرمَة الحُسین عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌸🍃🌸🍃🌸
Haftegi990829[04].mp3
42.95M
🤲 قرائت دعای #کمیل
🎙 بانوای: حاج میثم مطیعی
🔺اجراشده در : هیأت آیین حسینی
📆 پنجشنبه ۹۹/۰۸/۲۹
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_جمعه
✍️ به تو از دور سلام
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللّه ُآخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت0⃣3⃣ زینب سادات خود را مقابل قبر پدر رساند. نگاهش به نوشته روی
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت1⃣3⃣
سه مرد مقابل زینب سادات، کنار قبر سید مهدی نشستند.
چشمان از گریه سرخ و پف کرده زینب به برادرانش افتاد.
ایلیا گفت: خیلی بدی! چطور دلت اومد نگرانمون کنی؟
زینب سادات با صدای گرفته اش گفت: ببخشید. حالم خوب نبود.
مهدی گفت: اینبار دیگه نمیذاریم اذیتت کنه.
زینب سادات لبخند زد. نگاهش بین برادرانش چرخید: بی پدری سخته و
ما خوب اینو میدونیم. حالاچرا لشکر کشی کردین؟
مهدی گفت: چون یکی باید ماشین تو رو بیاره، یکی مثل من هم تو رو.
این داداشتم که دل تو دلش نبود و اومد.
زینب سادات اخمی کرد: تو مگه فردا مدرسه نداری؟
ایلیا خندید: فردا تعطیله خواهر خانمی!
مهدی بلند شد و گفت: بریم که تو خونه منتظرمون هستن. زودتر بریم تا دلشون آروم بشه.
زینب سادات دستی به قبر پدر کشید و در دل گفت: ببخشید بابا! من به توافتخار میکنم!
مهدی و ایلیا در دو طرف زینب سادات قرار گرفتند و به سمت خروجی گلزار شهدا به راه افتادند.
احسان هنوز نشسته بود. نگاهش به سنگ دوخته شد.
سلام سید! میدونم خیلی پر رو هستم. میدونم رسمش نیست. اما سید!
دستمو بگیر! دل دخترت رو باهام نرم کن! میدونم لایقش نیستم! اما سید!رفیقت، ارمیا، میگفت دستت بازه و دست مثل مارو میگیری! لایق دخترت کن! کمکم کن سید! تو رو به جدت قسم کمکم کن!
احسان با ماشین خودش و مهدی پشت فرمان خودروی زینب سادات نشست. ایلیا به بهانه تنهایی احسان، همراه او شد و زینب سادات تمام راه از محمدصادق و حرف هایی که دلش را میسوزاند گفت و مهدی برادرانه پای درد و دلهای خواهرانه زینبش نشست. خواهری که عجیب این روزها دل نازک شده بود. خواهری که به پاکی برگ گل بود، به زلالی آب روان! خواهری که همان آیه رحمت خدا بود.
ماشین ها جلوی خانه پارک شدند. همه از ماشین پیاده شدند. احسان پیاده شد و در را بازکرد. مهدی به ایلیا گفت در را باز کند تا ماشین را داخل حیاط بگذارد. زینب سادات به دنبال احسان وارد خانه شد. با صدای در، رها و زهرا خانم و سایه در ورودی خانه رها را باز کرده و منتظر
بودند. با دیدن احسان و زینب سادات به سمت زینب هجوم آوردند و او را در آغوش کشیدند.
در این میان، حضور محمدصادق اخم به چهره زینب سادات آورد اما حرفی که زد، همه را هاج و واج باقی گذاشت.
محمدصادق که با نفرت به زینب سادات زل زد و گفت: نگران این خانم بودید؟ ایشون که بهش خوش گذشته! یک روز میگه مهدی داداشمه و کارهاشو توجیه میکنه، امروز چی؟ اینم داداشتونه خانم؟
احسان گفت: حرف دهنت رو بفهم!
محمدصادق از خانه بیرون زد و با صدای بلندی گفت: خواستگاریمو پس میگیرم.
سیدمحمد در پی محمدصادق رفت اما صدای زینب مانع شد: بذار بره عمو! بذار شرش کم بشه!
صدرا غرید: اون به تو تهمت زد!
زینب سادات لبخند آیه مانندی زد و گفت: جواب این حرفشو باید بابام
بده! بابام حقمو میگیره!
بعد عذرخواهی کرد و به سمت واحد خودشان رفت.
ادامه دارد...
"نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری "
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت2⃣3⃣
محمدصادق پریشان و ناراحت از خانه بیرون زد.
دلش به زینب سادات خوش بود. دلش خوشبختی میخواست. حسی از
سالهای دور کودکی. حس خواستن دختر پاک و نجیبی که دردهای او را
میشناخت. دلش خوش بود به نجابت چادرش. دلش شکسته بود.
زینبش را طور دیگری میخواست. زینبش برای همیشه باورهایش را
شکست. چقدر تلاش کرده بود تا رفتارش را تغییر دهد، تا دل دختری را
بدست آورد که آرزوی همه زندگی اش بود. دلشکسته خود را به هتل رساند. دلشکسته خود را روی تخت انداخت و
دل شکسته به خواب رفت.
مردی مقابلش ایستاد. خوب او را میشناخت. چشمان خشمگین مرد، به
چشمانش خیره شد. سیلی اول که به صورتش خورد درد در تمام تنش پیچید.
صدای مرد را بدون تکان لبهایش، شنید: این رو بخاطر اشکهای امروز دخترم زدم.
ضربه بعدی، محمدصادق را روی زمین انداخت: این بخاطر تهمتی بود که به دخترم زدی. این همه سال، هیچ وقت ازم شکایت نکرد! اما تو کاری کردی نه تنها شکایت کنه، که اشک بریزه و بگه پشت و پناهش باشم.
من هیچ وقت چشم از دخترم برنداشتم.
محمدصادق، آیه و ارمیا را پشت سیدمهدی دید. نگاهشان پر از غم و
اندوه بود.
دستی روی شانه محمدصادق نشست. نگاهش را به فرد پشت سرش انداخت. پدرش بود.
صدایش را درون ذهنش شنید: شرمندمون کردی!
محمدصادق از خواب پرید. صورتش میسوخت. تپش قلبش شدید بود.
عرق روی تمام تنش نشسته بود.
مقابل آینه ایستاد. دو طرف صورتش قرمز بود. دستی روی قرمزی ها کشید. روی زمین نشست و با صدای بلند گریه کرد. دلش از خودش، از قضاوت های عجولانه اش، از بی پروایی کلامش گرفته بود. دلش از خودش گرفته بود. خودش که تمام آرزوهایش را خاکستر کرده بود.
خودش که چوب عادت های غلطش را خورده بود. به سجده افتاد و با گریه گفت: خدایا! زینب رو ازم نگیر! تمام دلخوشیم رو ازم نگیر!
ادامه دارد...
"نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری "