#یک_جمعه_دیگر_گذشت
به کوچه کوچه بنالم، ز عابری که نیامد
غزل غزل بسـرایم، ز شاعری که نیامد
شکسته بغض گلویم، در انتظار عجیبی
خدا کند که بیاید، مسافری که نیامد
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
صالحین تنها مسیر
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت2⃣3⃣ محمدصادق پریشان و ناراحت از خانه بیرون زد. دلش به زینب سا
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت3⃣3⃣
احسان نماز صبحش را خواند. قرآن ارمیا را در دست گرفت و صفحه ای را خواند. بعد قرآن را بوسید و به سجده رفت: خدایا! کمکم کن هم کُف زینب سادات بشم. کمک کن دست رد به سینه ام نزنه!
بعد بلند شد، کمی عقب رفت و به تخت تکیه داد. یاد صدای گرفته و قدم های سست زینب سادات، وقتی از کنار قبر پدرش بلند شده بود، دلش را لرزاند. جرات نگاه کردن به صورتش را نداشت. میدانست دیدن آن چشمان سرخ، کار دست دلش میدهد. بانو! دست دلم نیست. تو را از همه خواستنی های دنیا بیشتر میخواهم.
بانو! دست دلم نیست که دست روی تو میگذارد! اصلا خودت را دیده ای؟ اصلا حواس نگاهت به خودت هست؟ اصلا میدانی که چقدر خواستنت زیباست؟
محمدصادق در کوچه قدم میزد. بعد از آن رویای صادقه، دیگر نمیتوانست پلک بر هم بگذارد. منتظر بود زینب سادات را ببیند. نگاه پر از گله ارمیا و آیه، نگاه پر از خشم سیدمهدی و نگاه شرم زده
پدر، از مقابل چشمانش دور نمیشد. هرگاه دستش را روی جای سیلی میگذاشت، درد را احساس میکرد.
خدایا! چه کنم؟ من فقط دلبسته ام. دل به نازدانه سیدمهدی! نازدانه ارمیا! نازدانه آیه! دلش با سختی رفتار من نرم نمی شود. چه کنم که ذات من سخت است و ذات او به لطافت بهار؟ خدایا! دلم را نشکن. از تمام دنیا، تنها زینب را برای خودم میخواهم. زینب...
زینب سادات بی خبر از پریشانی مردی در کوچه به انتظار نشسته، آرام خوابیده بود. به آرامی خواب کودکی هایش، به آرامی لالایی های مادرانه آیه، به آرامی آغوش امن و پدرانه ارمیا. امشب سرش را با خیال راحت زمین گذاشت. امشب راحت خوابید. آنقدر که در تمام عمرش راحت نبود.
امشب آیه بود و ارمیا و سیدمهدی. امشب میان خوابهای مخملی اش، پدر نازش را کشید. مادر پای درد و دلهایش نشست و ارمیا؛ ارمیای همیشه آرام،همیشه مظلوم و همیشه پدر برای زینب، نگاهش به دخترش بود.
زینب از خواب با صورتی غرق در اشک شادی و دلتنگی بیدار شد. مقابل قاب عکس های روی دیوار اتاقش ایستاد. جواب لبخند پدر را با لبخند داد. یاد حرف های سیدمهدی در خوابش افتاد،
سیدمهدی: میدونم برات کم گذاشتم دخترم. اما من کسی رو برات فرستادم که از خودم هم بهتر برات پدری کرد.
و نگاه زینب سادات به چشمان همیشه محجوب ارمیا افتاد. ارمیایی که جلو آمد و دست زینب سادات را گرفت: شرمنده که تنها موندی. نترس،
کسی هست که منتظره تا اجازه بدی پشت و پناه و تکیه گاهت باشه!
کسی که راه سختی داره میره تا به تو برسه. زینب جانم! آیه باش! مثل آیه بخشنده باش! مثل آیه تکیه گاه باش! مثل آیه بال باش!
و دست مادر که روی شانه اش نشست و صدایش درمان و دلش پیچید: تو از آیه بهتری! تو زینت پدری، دخترم! تو زینبی! زینب!
زینب به لبخند مادرش در قاب چشم دوخت و گفت: تو اسطوره منی مامان! اسطوره من! اسطوره ام باش مادر...
دستی به قاب عکس ارمیا کشید: من خیلی خوشبخت بودم که شما پدری کردی برام. ممنون بابا! ممنون!
زینب سادات با نشاط تر از هر روز دیگری، از اتاق خارج شد. سر به سر
مامان زهرا گذاشت.
خندید و خاطره گفت. لبخند های مامان زهرا را ذخیره ذهن و جانش کرد و روزش را با دعای خیر آغاز کرد.
آغاز کرد، بی خبر از بی تابی های محمدصادق، نگرانی ها و دلشوره های
احسان. شروع کرد اما...
ادامه دارد...
"نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری "
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت4⃣3⃣
همه چیز هیچ وقت همیشه خوب نمی ماند. همیشه کسی هست که با اعصاب و روانت بازی کند. تازه از خانه بیرون آمده بود و میخواست به سمت خودرواش برود که تلفن همراهش زنگ خورد. نگاهش را به شماره تلفن انداخت. ناشناس بود. جواب داد و صدای مردی را شنید که کمی آشنا بود.
مرد: سلام خانم پارسا.
چه کسی او را پارسا صدا میزد؟ چه کسی او را دختر ارمیا میدانست؟
زینب سادات: سلام. بفرمایید.
مرد: فلاح هستم. ناظم مدرسه برادرتون. به خاطر دارید؟
زینب سادات: بله، بفرمایید، مشکلی پیش اومده؟
فلاح: نه، میخواستم اگه امکانش هست شما رو ببینم.
زینب سادات نگران شد: خب چی شده؟ من الان میام. پنج دقیقه دیگه اونجام.
زینب سادات تماس را قطع کرد و به سمت ماشین رفت که کسی مقابلش ایستاد. محمدصادق را دید. ایستاد.
محمدصادق: زینب حلالم کن.
زینب از کنار محمدصادق گذشت.
محمدصادق: تو رو به خاک پدرت قسم منو حلال کن.
صدایی در گوش زینب سادات پیچید: مثل آیه بخشنده باش!
آرام گفت: حلال کردم.
دوباره گام برداشت و محمدصادق فورا گفت: از ته دل حلال کن. من طاقت نگاه مادرت رو ندارم. طاقت ضرب دست پدرت رو ندارم. طاقت شرمندگی نگاه پدرم و ارمیا رو ندارم. حلالم کن. پدرت دو تا سیلی بهم زد.
یکی برای اذیت شدن دخترش یکی برای تهمتی که بهت زدم. حلالم کن.
تو رو به جدت قسم حلالم کن.
زینب سادات لبخندی زد. به حمایت پدرش. به پدری کردن ارمیا. به نگرانی های مادرانه آیه.
زینب سادات: حلال کردم.
سوار ماشین شد و به سمت مدرسه ایلیا رفت. آنقدر نگران برادرش بود که حتی شادی پدری کردن سیدمهدی هم دلش را گرم نکرد.
به دفتر مدرسه رفت و سلام کرد.
زینب سادات: اتفاقی برای ایلیا افتاده؟
فلاح از پشت میزش بلند شد و گفت: بفرمایید خانم پارسا. من که گفتم چیزی نشده. درواقع من برای کار شخصی با شما تماس گرفتم. شمارتون رو از ایلیا جان گرفتم. راستش ترجیه میدادم بیرون از مدرسه با شما ملاقات کنم اما خب حالا که اینجا تشریف دارید، بهتره یک مقدمه ای داشته باشید. من از شما و شخصییتون خوشم اومده. اگه شما هم مایل باشید بیشتر با هم آشنا بشیم.
زینب سادات نگاهی به دستان روی میز فلاح انداخت. جای خالی حلقه ای که امروز خالی بود و آن روز پر، زیادی در چشم میزد.
دم در، پشت به فلاح گفت: بهتره وقت اضافه ای که دارید رو برای شناخت بیشتر همسرتون بذارید.
فلاح: این ربطی به همسرم نداره.
زینب سادات: بیشتر از همه، به ایشون ربط داره.
رفت و فلاح با عصبانیت به راهی که رفت، چشم دوخت.
این قضاوت برای این بود که تنها بود؟ که پدر و مادرش نبودند؟
این سوال را با گریه در آغوش رهاپرسید. و رها نوازشش کرد و پای درد و
دلهایش نشست و دلش خون شد برای گریه های بی صدای یادگار آیه.
و جوابش را اینگونه داد: تو برای قضاوت های مردم نمیتونی کاری انجام بدی، یک روز آمین هم برای مادرت اشک ریخت از همین قضاوت ها.
یک روز به بهانه بیوه بودن، یک روز به بهانه مطلقه بودن و یک روز به بهانه نداشتن پدر مادر. تو خوب زندگی کن. مردم قضاوت میکنن اما تو راه خودت رو برو. تو اشتباهی در رفتارت در مقابل اون مرد نداشتی! پس اشتباهات دیگران رو به خودت ربط نده.
آن شب مردی از سر غیرت و فریاد بیصدای غرورش روی زانو افتاد و با تمام وجود در دلش خدا را صدا زد... رها که گفت، احسان کبود شد.
مهدی فریاد زد و محسن همیشه آرام، آتش به جانش افتاد. صدرا سرشان داد زد: بسه دیگه. این رفتارهای شما چاره نیست. اگه غیرت دارین مشکل رو حل کنید، نه اینکه صورت مساله رو پاک کنید.
نگاه صدرا به احسان بود. احسانی که سخت نفس میکشید.
ادامه دارد...
"نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری "
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌹عمری به جز
🌱بیهوده گفتن سر نکردیم
🌹 تقویم ها گفتند
و ما #باور نکردیم
🌱دل در تب لبیک
تاول زد ولی ما💔
🌹لبیک گفتن
🌱را لبی هم تر #نکردیم . . .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات
پیامبراکرم(ص)میفرمایند🌹
آنکه مادرش را شاد کند؛خدا را شاد کرده است!💞
#حدیث_روز📚
هدیه بم مادران آسمانی هم صلوات
ashoura-hasan-barati.mp3
7.04M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای حاج حسن براتی، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🔸 روز نوزدهم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
◼️ @IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
❇️ رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار رئیسجمهور و هیئت دولت سیزدهم:
👈🏼 یک جلوهی دیگر مردمی بودن، مسئلهی اتخاذ سبک زندگی مردمی است.
✅ بیتکلف بودن در مسائل، در ممشا و منش، دوری کردن از منشهای اشرافیگری و از موضع بالا به مردم نگاه کردن و مانند اینها.
این هم یک جلوهی دیگری است از مردمی بودن که از این منشهای اشرافیگری که معمول است در دنیا همهی دولتها و مسئولیتها و مسئولین مبتلا هستند به این جور نگاه به مردم به این جور روش زندگی، باید اجتناب کرد.
🔹 مسائلتان را با مردم مطرح کنید. یک وقت مسئلهای مشکلی وجود دارد یا راهحلی وجود دارد، "البته سعی کنید حرف زدن شما موجب یأس مردم نشود" که بعضی بیتوجهی میکنند به این نکته و حرف نامناسب و خلاف واقع میزنند که موجب ناامیدی مردم میشود،
✔️👌🏼 نه، هر مشکلی راهحلی هم دارد، با مردم در میان بگذارید، با مردم حرف بزنید از مردم کمک بخواهید، در موارد مختلف هم کمک فکری هم کمک عملی.
۱۴۰۰/۶/۶
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔶 همین بحث چند روز قبل کانال هست که عرض کردیم هیچ وقت انسان نباید نا امید باشه. آدم باید بدونه که همیشه برای زندگیش راه حل وجود داره.
امام خامنه ای عزیز هم میفرمایند که برای مسائل کشوری هم باید امید داشت.
این درگیری های اخیر در مورد واکسن ممکنه برخی از دوستان رو ناامید کرده باشه ولی بدونید که حتما نکات امیدوار کننده زیادی وجود داره و در آینده ان شالله اتفاقات خوبی رقم میخوره 🌹
بازسازی انقلابی و عقلانی
✍رهبر انقلاب در دیدار هیئت دولت سیزدهم: در مدت خدمت و مسئولیت، همتتان را متمرکز کنید بر اینکه یک بازسازی انقلابی و البته عقلانی و فکورانه در همهعرصههای مدیریتی انشاءاللّه بوجود بیاید.
پیوست عدالت
✍رهبر انقلاب: در زمینه عدالت عقبیم بخشنامهها و مصوبات دولت باید پیوست عدالت داشته باشد.
#لِيَقُومَ_النَّاسُ_بِالْقِسْطِ
✳️ یادداشتهای #روزانه_دولت_رئیسی 1
📅 جمعه ، 5 شهریور
1️⃣ صبح زود با این خبر که رئیس جمهور محترم وارد اهواز شدند رو برو شدیم، عالی بود، عالی
بدون هیچ تکلف ، بدون هیچ تشریفات پر زرق و برق ، بدون هیچ جایگاه سخنرانی پر خرج، بدون فاکتورهای چندصد میلیونی غذا
گام های اول دولت همه را شوکه کرد ، اما این آغاز راه است
2️⃣ سر زدن به بیمارستان ها و از نزدیک دیدن مشکلات بیماران ، حتی معاون وزیر بهداشت سابق را هم شوکه کرد که چطور به راحتی کادر درمانی با رئیس جمهور خود دیدار کردند
3️⃣ پای حرف دل مردم نشستند ، پای دغدغه های آنان، وعده دادند برای حل که می دانیم وعده ایشان همراه با عمل است، قرار است استاندار ویژه تعیین کنند برای خوزستان ، استاندار ویژه یعنی اینکه در ماه ، چند جلسه در جلسات هیات دولت شرکت می کند و مستقیما بدون واسطه مشکلات خوزستان را با رئیس جمهور در میان می گذرد
4️⃣ دولت کار جهادی اش را شروع کرده ، از مدتها قبل هم شروع کرده بود، اما یادمان باشد این دولت قطعا دشمنی هایی دارد، هم از جنس خودی ، هم از جنس نا خودی !
البته قطعا نقدهایی هم خواهد بود که قطعا هروقت نقدی ببینیم خواهیم گفت
چون خط قرمز ما عدالت است و مردم و اسلام، پس هر جا به اینها عمل نشود ، نقد هم خواهد آمد
5️⃣ درباره خط فاضلاب اهواز که همیشه باعث دردسر مردم است ، دولت دو طرح را معرفی کرد، یکی طرح بلند مدت که چندین سال طول می کشد، یکی هم طرح کوتاه مدت که چندماهه به اتمام می رسد و سعی می کنند زودتر تمام شود تا در فصل بارش باران ، مشکلی برای مردم پیش نیاید
6️⃣ قطعا حضورهای سرزده اقای #رئیسی بیشتر هم خواهد شد ، این نوع حضور اثر مستقیمی در ارتباط مردم با مسئولین دارد.
قردا دولت محترم، با حضرت آقا دیدار دارند، قطعا باید گوش به اوامر رهبری بود تا ببینیم ایشان چه می فرمایند و می دانیم اقای #رئیسی هم از کسانی هستند که گوششان به دهان رهبری است.
ان شالله هرچه رقم می خورد، خیر ملت باشد
👈 این روزانه نوشتن ها و گزارش روزانه کارهای دولت ، هر روز در همین ساعات ، ادامه خواهد داشت تا پایان دولت ان شالله.
✍️ احسان عبادی
43.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیسجمهور و اعضاء هیئت دولت در نخستین روزهای فعالیت دولت سیزدهم
#سلامتی_فرمانده_صلوات