😈 #دام_شیطانی 😈
#قسمت_اول 🎬
به نام خدا
(اعوذبالله من الشیطان الرجیم)
پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده شده,ازشرجنیان شیطان صفت,ازشرآدمیان ابلیس گونه.
من (هما)تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقدومذهبی اما منطقی وامروزی, هستم,پدرم, آقامحسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیارزحمت کش ,که از هیچ زحمتی برای خوشبخت شدن من دست نکشیده ومادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیارباایمان ومهربان که تمام زندگیش رابه پای همسر وفرزندش میریزد.
نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان,بچه دارنمیشوند وباهزار دعا وثنا ودارو ودکتر ,من قدم به این کره ی خاکی میگذارم, تاخوشبختیشان تکمیل شود.
پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقداست من همای سعادت هستم که بر بام خانه شان فرو افتادم وبی خبرازاین که این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای بدبختیشان را رقم میزند....
در چهره وصورت به قول مادر واقوام ,زیبایی خاصی دارم,همین چهره ی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید اول,دوم راهنمایی بودم,پای خواستگارها به خانه مان باز شود,محال است درجمعی حاضربشوم,درمجلسی دعوت بشوم وپشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم.
الان که سال دوم دانشگاه رشته ی دندان پزشکی, هستم تقریبا به طورمتوسط هر سه ماه یکبار ,ازدانشجوگرفته تا استاد و...خواستگارداشتم,اما پدرومادرم ,انسانهای فهمیده ای هستند ومرا در انتخاب آزاد گذاشته اند ,اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلات عالیه هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه وافتخاری بزرگ برای پدرومادرم باشم,اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته وباایمان هستم تا مرا به کمال برساند.
در کل به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم,یکی از دوستانم به نام سمیرا به من پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرامد تمام نوازندگان است.
ازاین پیشنهاد بی نهایت خوشحال شدم,به خانه که رسیدم برای مادرم گفتم که میخواهم کلاس گیتار بروم,مادرم که ازعلاقه ی من به این ساز خبرداشت,گفت:من مخالفتی ندارم ,نظرمن ,نظر پدرت است.
ووقتی با پدرم صحبت کردم,اونیز مخالف کلاس رفتنم نبود که ای کاش مخالفت میکرد ونمیگذاشت پایم به خانه ی شیطان باز شود.
باسمیرا رفتیم برای ثبت نام,یک دختر خانم آنجابود که گفت ,کلاسهای جدید از اول هفته ی اینده شروع میشوند.شما شنبه تشریف بیاورید....
نمیدانم دوحس متناقض درونم میجوشید,یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد........
ولی علاقه ام به این ساز,شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس,لحظه شماری میکردم.
#ادامه_دارد ...
💦⛈💦⛈💦⛈
اللهماجعلعواقبامورناخیرا
😈 #دام_شیطانی 😈
#قسمت_دوم 🎬
امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باهم بریم کلاس گیتار..
زنگ دررا ,زدن.
مامان ,کارنداری من دارم میرم.
_:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم.
سمیراباماشین خودش اومد دنبالم و تاخودکلاس از استاد وکارش تعریف کرد,خیلی مشتاق بودم ببینمش.
وارد کلاس,شدیم ,ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.باسمیرا ردیف اخر نشستیم.
بعداز ده دقیقه ای استاد تشریفشون را آوردند.
من, بیژن سلمانی هستم ,خوشبختم که درکنارشما هستم ,امیدوارم اوقات خوشی را درمعیت هم سپری کنیم.
بعد,همه ی هنرجوها خودشون رامعرفی کردند,اکثرا تو رنج سنی خودم بودند.استاد هم بهش میومد حدود ۴۵،۴۶داشته باشه ,چشماش خیلی ترسناک بود,وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید ,نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند,خصوصا وقتی خیره به ادم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتادبه جونم,
یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم...
وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند,به جان مادرم من اتیش را دیدم....
همون موقع اینقد ترسیده بودم,پیش خودم گفتم ,محاله دیگه ادامه بدهم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب وترسناک بزارم,میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ,اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه,استاد روش راکرد به من وگفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم,صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه...
واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون😱
از ترس قلبم داشت میومد تودهنم,رعشه گرفته بودم,سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه,باهمون حالم گفتم:هیس ,بزاربعدازکلاس بهت میگم...
بالاخره تموم شد,هل هلکی چادرم را مرتب کردم که برم
بااینکه بچه ها دور استاد راگرفته بودند,اما ازهمون پشت صدازد:
خانوم هماسعادت,صبر کنید...
بازم شوکه شدم برگشتم طرفش ,یک خنده ی کریه کرد وگفت:شما دفعه ی بعدی هم میاین کلاس,فکر نیامدن رااز سرتون به در کنید,درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا
واااای خدای من ,این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟
تمام بدنم یخ کرده بود,مغزم کارنمیکرد
#ادامه_دارد ...
💦⛈💦⛈💦⛈
اللهماجعلعواقبامورناخیرا
📝 #یادمون_باشه
قضاوت ؛ یعنی برداشت ما از چیزی که میبینیم، یا میشنویم !
✖️ خیلی وقتها، چیزی که شما میبینید،
یا میشنوید،
تمامِ آنچیزی نیست که، به شما اجازه میدهد؛ از آن نتیجهای بگیرید!
پس صرفاً با جملاتی مثل " خودم دیدم "
یا "خودم شنیدم "
قضاوتتان را توجیه نکنید!
💥 اساساً برای کسی که قلبش به دیگران مشغول است؛ آرامش دائمی، و حفظ نشاط روحیِ همیشگی، امری محال است!
🔺دل حریم خداست؛ آنرا تبدیل به چهارراهی برای عبور این و آن، نکنیم!
🌛 #شب_بخیر
زبان خود را کنترل کنیم 🚫
⚠ مراقب باشیم!!
شیطان دنبال اینه که از طریقِ حرفهای نامربوط، بین ما اختلاف و دشمنی ایجاد کنه
🌸باهم ببینیم:
آیه 53 سوره اسراء
قُل لِّعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوًّا مُّبِیناً
🔆ترجمه:
به بندگانم بگو: "سخنی بگویند که بهترین باشد! چرا که شیطان بوسیله سخنان ناموزون، میان آنها فتنه و فساد ایجاد میکند. همیشه شیطان دشمنِ آشکاری برای انسان بوده است"
یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ یعنی:
🔅هم خوب حرف بزنید...
🔅هم حرفهای خوب بزنید...
ﺑﺎ "ﺯباﻥ"...
❌ میشه ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ،
✅ میشه ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ...
❌ میشه ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ،
✅ میشه ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ...
❌ میشه ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ،
✅ میشه ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ...
❌ میشه جدایی انداخت،
✅ میشه آشتی داد...
❌ میشه آتیش زد،
✅ میشه آتیش رو خاموش کرد...
❌ میشه ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ،
✅ میشه ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ...
یادمون باشه که
#حقالناس همیشه پول نیست!
👈 گاهی دله
دلی که باید بدست میآوردیم و نیاوردیم...
دلی که شکستیم و رها کردیم...
دلهای غمگینی که بی تفاوت از کنارشون گذشتیم...
⚠️ حواسمون باشه...
خدا از هر چی بگذره، از #حقالناس نمیگذره...
🍂🍁🍂🍁
#یک_آیه_یک_نکته