eitaa logo
صالحین تنها مسیر
233 دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.8هزار ویدیو
268 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
1_17376642.mp3
3.02M
💠شرح زیارت. جامعه. 🌺٥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠✨💠 كسب رضای امام زمان(عج) مركز پاسخگویی: مؤسسه پیوند با امام موضوع اصلی: ارتباط و ملاقات موضوع فرعی: كسب رضای امام زمان(عج) سؤال:چه خصوصیاتی برای دیدن یكی از یاران امام زمان (عج) باید داشته باشیم و چرا در روز رستاخیز یاران امام زمان(عج) 313 نفر هستند؟ ✨💠 پاسخ:اولاً از روایت و دیدار علمای بزرگ با امام زمان (عج)، سفارش شده است كه ما باید به وظیفة خود عمل كنیم. واجبات را انجام و محرمات را ترك كنیم. اگر ما خود را ساختیم، رضای امام زمان (عج) را كسب كردیم. و از علما نقل شده كه اگر كسی اعمالش را اصلاح كند، خود امام زمان (ع) به دیدارش می آید. در مورد 313 نفرهم، این 313 نفر، مشاوران و یاران خاص درجة اول امام زمان (عج) اند. نه این كه امام زمان فقط 313 نفر یار داشته باشد. 💠✨💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کافه فیروزه
"نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را که برای خود دوست داری، برای دیگران نیز دوست بدار وآنچه را که برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران مپسند" امام علی(ع) @kafefirouzeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠✨💠 سيد ابن طاووس ميفرمايد:اگر از هر عملي در عصر جمعه غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است. دعائی که ازشخص حضرت صاحب الزّمان ارواحنافداه صادرشده و به وسیله ابوالحسن ضرّاب اصفهانی رضوان الله علیه به ما رسیده و علماء بزرگ مانند شیخ طوسی و سیّدابن طاووس و علاّمه مجلسی و علاّمه نوری و حاج شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین آن رانقل نموده اند و بیش ازهزارسال سابقه دارد و درهرشب و درهرروز و هرزمان و هرمکان خواندن آن جایز و مفید و موثراست. وکلیدی است که به برکت آن صدها قفل بسته گشوده شده و صدهاحاجت برآورده می شود و صدها بلا و گرفتاری دردنیا و آخرت به برکت این صلوات و دعای شریف برطرف می گرددگ. 💠✨💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... 85 مثل مرغ سرکنده شده بودم! هیچ جا نبود! حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بو
🔹 ... 87 کم کم هوا داشت روشن میشد! اما هنوز داشتم میخوندم. اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم،کم بود!! آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم،😢 چیزایی که دوست داشتم اما نداشتم، شرایطی که من رو تو فشار قرار بده تا رشد کنم و بزرگ بشم، برنامه ریزی هایی که به هم میخورد، و خلاصه تلخی دنیا... این همون واقعیتی بود که اون شب راجع بهش تو اون جلسه،شنیده بودم! همون واقعیتی که اگر بپذیری ،افسرده نمیشی!! ناخودآگاه مغزم شروع به مقایسه کرد! مقایسه ی این حرف‌ها با حرف‌های مرجان! قبول رنج،تلاش،رسیدن به لذت و ارامش دائمی ؛ فرار از رنج،قبول پوچی،رسیدن به لذت و ارامش چند ساعته!! حرف‌های هردوشون منطقی به نظر میومد، اما حرف مرجان حالم رو بد میکرد! یاد روزایی افتادم که همه جوره میخواستم از منطقی که مرجان به کار برده بود،فرار کنم و آخرش با حقارت تسلیم شدم و زندگیم از قبل هم تلخ‌تر شد!! نفسمو دادم بیرون، می‌ارزید یه بارم حرف های اون رو که خودش غرق تو آرامش بود،قبول کنم، حداقل یه مدت امتحانی! خودکارم رو برداشتم و آخر صفحه نوشتم :قبول!!💯 نور خورشید خودش رو از لابه لای پرده،به اتاقم رسوند، خواب کم کم داشت میومد سراغم. رو تختم خزیدم و طبق عادت بالشم رو بغل کردم...😴 دم ظهر بود که چشمام رو باز کردم، از گرسنگی شکمم رو گرفتم و رفتم بیرون. از بوی قشنگی که تو خونه پیچیده بود فهمیدم که شهناز خانوم اومده! هروقت که میومد لااقل سه چهار مدل غذای سنتی درست میکرد و میذاشت تو یخچال.😋 شهناز خانوم تنها کسی بود که بابا بهش اعتماد داشت و اجازه میداد برای تمیز کردن خونه بیاد. بعد از خوردن سوپ خوشمزه ای که بوش خونه رو برداشته بود،به اتاقم برگشتم. سه شنبه بود، دلم میخواست یک بار دیگه هم به اون جلسه برم. فضای دلنشینی داشت...❣ البته باید خیلی زود برمیگشتم که دوباره مجبور نشم تهدیدهای بابا رو بشنوم!😒 چندساعتی وقت داشتم،نشستم پشت میز و دفترچه رو باز کردم!📖 "محدثه افشاری" ❤️ 🔹 ... 88 این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم! "هرچی بیشتر دنبال خواهش‌های دلت بری، بیشتر ضربه میخوری!" این ،مدلش از همون حرف‌های آخوندجماعت بود!😒 همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن!! "تو انسانی! چرا انسان آفریده شدی؟!" چقدر اینجای حرفش آشنا بود!! کجا شنیده بودم...!؟؟ یدفعه یاد اون جلسه افتادم!اونجا شنیده بودم...! به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود! "خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟!چرا تو رو آفریده؟ میگه تو رو خلق کردم برای خودم...!!" سرم رو تکون دادم، هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم!✍ بقیه‌اش رو خوندم، "تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد! اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش،یه موجود دیگه‌ست!! انسان نیست!" یعنی چی؟منظورش چی بود؟😕 حیوون رو میگفت؟ داشت بهم برمیخورد!! دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم!😠 "اصلا کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم؟ مگه من خودم عقل ندارم؟؟😒" چرا! ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود! "خب... راست میگه... اما نمیفهمم منظورش رو؟ یعنی چی؟ پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم؟؟!" دوباره یاد اون جلسه افتادم!! "اگر لذت نمیبردی از زندگیت، از دینداریت، خودت رو مؤمن معرفی نکن! آبروی دین رو نبر!!" واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود! ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم! چرا همه چی یه‌جوری بود!!؟😢☹️ یه پازل تو ذهنم درست شده بود ، خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم: رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !! نمیدونستم یعنی چی!! حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕 ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم!🕢 دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن!! بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ،راضی شدم! دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم، اون که نبود! دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام!!😢 آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم! ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم! قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم! مغزم نیاز به آرامش داشت! هنوز هم نگاه‌ها روم سنگینی میکردن، سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم. این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم! منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم! یه دخترکوچولو برام قند آورد، داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام! سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم! -خوش اومدین!😊 همون دختر چایی به‌دست کنارم نشسته بود! با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم! -ممنونم!🙂 هم سن‌های خودم بود! روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود! -اح
هدایت شده از صالحین تنها مسیر
تمال میدادم بازم بیای!☺️ خودمم از وقتی این حاج اقا جدیده اومده،دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم!😅 -امممم... اره خب حرفاش جالبه!☺️ با شروع سخنرانی،هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم! "محدثه افشاری" ❤️✨